eitaa logo
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
6.7هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
354 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_486 نمیخوایی کمک کنی؟ ‌ بی هیچ حرفی امد وکنارم وبسته مای بیبی رو
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 از اینکه در یهویی باز شده بود ترسیده بودم که جواب دادم: -تو کوفت بگیری که ترسوندیم! با خنده اومد تو : -دیگه ترسیدم وترسوندیم مال اون موقع بود که حامله بودی و نمیشد حتی صدای تلویزیون و زیاد کرد،الان که دیگه نه! دوباره زیر دوش اب وایستادم : -وقتی یهو در باز میکنی قطعا ترس هم داره و ربطی هم به حامله بودن یا نبودن نداره! با دیدنم زیر دوش حموم دیگه جوابم و نداد وفقط داشت نگاهم میکرد که موهای خیسم رو از رو صورتم کنار زدم و گفتم: -امدی سینما؟ تک پلکی زدوباصدایی که دو رگه شده بود،جواب داد : -نه !نمیخوام تماشا کنم! واز جایی که فقط یه شلوارک پاش بود بی معطلی امد سمتم وزیر دوش اب،یه دستش وانداخت دور کمرم وفاصله ای بینمون باقی نذاشت و دستام ودوطرف صورتش گذاشتم و گفتم: -عماد بچه ها ....... این بار اولین بوسه رو به گردنم زد و جواب داد : -خوابن! و کم کم چرخیدن نگاهش روی لبامو... تا جایی که میشد همدیگه رو بوسیدیم و عماد که احساس نیاز تو چشم هاش به خوبی پیدا بود و چشم هاش کاملا از حالت عادی فاصله گرفته بودن به این بوسیدن رضایت نمیداد که دوش اب و بست ولب زد: -دوش گرفتن کافیه! ودستم گرفت و کشوندم سمت وان........ 🌸 🌼🌼 🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼🌼
💕💕💕💕💕💕 💕💕💕💕💕 💕💕💕💕 💕💕💕 💕💕 💕 🥰 حق داشت دیگه دل خوش نکنه به من... منی که بهش قول خوشبختی دادم و هیچ خوشی و خوشبختی ای نشونش ندادم! با شنیدن صدای رویا از فکر بیرون اومدم: _چطور شدم؟ نیم نگاهی بهش انداختم،برام مهم نبود که لباس عقد به تن کرده ،بهش نزدیک تر شدم و طوری که کسی صدامون و نشنوه گفتم: _من نه وقت این کارارو دارم و نه حوصلشو... من هیچ نظری ندارم و یادم نرفته چرا دارم تن به این ازدواج میدم پس بهتره توهم فراموش نکنی و دست از این مسخره بازی هات برداری! خودش و خونسرد نشون داد ولبخندی زد: _اوه چقدر عصبی،خب اگه خوشت نیومده بگو،میتونم یه لباس دیگه بپوشم! نفسم و فوت کردم تو صورتش: _فقط ده دقیقه دیگه صبر میکنم، اگه تو این ده دقیقه آماده رفتن بودی از اینجا باهم میریم بیرون اگه نه خودت بیا! گفتم و دوباره روی صندلی نشستم، بااینکه اون لبخند مصنوعی هنوز روی لبهاش بود اما نگاهش سرد شد و برگشت تو اتاق پرو... دوباره فرو رفتم تو فکر جانا،امشب دیگه هرجوری بود به دیدنش میرفتم، چه میخواست و چه نمیخواست من حق دیدنش و داشتم! به ده دقیقه نکشید که سر و کله رویا پیدا شد و از مزون بیرون زدیم.