eitaa logo
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
6.7هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
354 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_495 عماد بی توجه به حرف بقیه ترانه ای رو که داشت از گریه سر میرف
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 از جایی که حسودا تقریبا همشون نفله شده بودن ویا کلاس زده بودن بیرون یا از شدت حسودی از حال رفته بودن ،صدای سوت و دست بچه های کلاس بلند شد و یهوگریه های بچه هام به طور همزمان قحط شد وشروع کردن به خندیدن که پونه با برگهای ریخته نگاهش وبین چهارتامون چرخوند و گفت: -به حق چیزهای ندیده! وزد زیر خنده که عماد ترانه رو تحویل پونه دادو چرخید سمت بچه ها ودستشو به نشونه سکوت بالا اورد: -حالا دیگه انقدر سروصدامیکنید که مدیر دانشگاه عذرمو بخواد وبا دوتا بچه از نون خوردن بیفتم! از جایی که حسودا تقریبا همشون نفله شده بودن ویا کلاس زده بودن بیرون یا از شدت حسودی از حال رفته بودن ،صدای سوت و دست بچه های کلاس بلند شد و یهوگریه های بچه هام به طور همزمان قحط شد وشروع کردن به خندیدن که پونه با برگهای ریخته نگاهش وبین چهارتامون چرخوند و گفت: -به حق چیزهای ندیده! وزد زیر خنده که عماد ترانه رو تحویل پونه دادو چرخید سمت بچه ها ودستشو به نشونه سکوت بالا اورد: -حالا دیگه انقدر سروصدامیکنید که مدیر دانشگاه عذرمو بخواد وبا دوتا بچه از نون خوردن بیفتم! حرفاش بی فایده بود و کلاس رو هوا بود که یهو در باز شد وصدای نا اشنای مردی تو کلاس پیچید: -اینجا چخبره استاد جاوید؟ عماد که نگاهش به در نبود،مضطرب به سمت مردی که جلودر بودنگاه کرد، مرد جوونی که چهرش بدجوری اشنا بود اما هر چقدر فکر میکردم یادم نمیامد کی و کجا دیدمش... عماد بادیدن کسی که من هنوز به جا نیاورده بودم ناباورانه لبخندی زد وزمزمه کرد: -شا..شاهرخ تو؟اینجا؟ وهر دو به سمت هم قدم برداشتن! 🌸 🌼🌼 🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼🌼
💕💕💕💕💕💕 💕💕💕💕💕 💕💕💕💕 💕💕💕 💕💕 💕 🥰 اشک هاش سرازیر شد و شروع کرد با مشت به سینم کوبیدن: _من احمق بودم که ... که هیچی نشده خودم و... خودم و در اختیارت گذاشتم و حالا... حالا بی اینکه کسی بدونه اسمت اومده تو شناسنامم زن شدم... دستش و رو سینم گرفتم: _میدونی چرا میگم احمقی؟ با چشم های خیسش نگاهم کرد، ادامه دادم: _چون حتی به عقلت نمیرسه که من اگه هوس تورو داشتم یه راه دیگه ای براش پیدا میکردم، اصلا همون شبی که تو خونم بودی به عنوان منشیم تو خونم بودی یا نه اصلا همون شبی که تو خونه پدریم موندیم این کار و باهات میکردم دیگه چه نیازی بود به اینکه خودم و تو دردسر بندازم؟ به اینکه عقدت کنم اونم دائمی! نگاهش و تو چشم هام چرخوند: _اتفاقا به اینم فکر کردم، من دوسه بار تو یه خونه شب و باهات سر کردم و تو همین چندبار تو فهمیدی من آدمش نیستم،تو فهمیدی من از این زنای خیابونی نیستم و راهی برات نموند الا ازدواج با من! دستش و پس زدم و عقب رفتم: _دیگه نمیدونم بهت چی بگم، تو دیگه اون جانایی نیستی که من میشناختم، دختری که من میشناختم هیچوقت اینطوری راجع به خودش و من حرف نمیزد! سرش و به بالا و پایین تکون داد: