eitaa logo
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
6.7هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
354 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_496 از جایی که حسودا تقریبا همشون نفله شده بودن ویا کلاس زده بود
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 تازه فهمیده بودم قضیه از چه قراره واون مردکیه؟ درست بود... اون شاهرخ بود،کسی که ارغوان ازش میگفت! مثل بقیه نگاه گیجم و دوخته بودم بهشون که خوش وبش گرمی با هم کردن و بعد عماد رو به همه گفت : -کلاس تعطیله،روز همگی بخیر! وبااین حرفش همه رو به بیرون هدایت کردو فقط من و پونه موندیم که اقا تازه یادشون افتاد ما هویج نیستیم وبا اشاره به من گفت: -انقدر خوشحالم از دیدنت که حتی یادم رفت معرفی کنم ،یلدا همسرم! ودست اشاره اش و به سمت پونه تغییر جهت داد: -وایشون هم دوست یلدا پونه! شاهرخ با لباسهای صاف و اتو کشیده ،ته ریش و موهای مرتب سری به نشونه تایید تکون دادوبا لبخند به سمتمون امد: -خوشبختم ،واین دوتا بچه؟ عماد با لبخند مرموزی جواب داد: -فکر کردی فقط عروسیمو از دست دادی؟ واینطوری همه رو بخنده انداخت وشاهرخ شوکه شده لب زد : -اخرین باری که باهات حرف زدم فقط خبر تاهلت و دادی! عماد نفس عمیقی کشید: -دیگه میخواستم بهت زنگ بزنم که تشریف اوردی ایران! وبا یه کم مکث ادامه داد: 🌸 🌼🌼 🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼🌼
💕💕💕💕💕💕 💕💕💕💕💕 💕💕💕💕 💕💕💕 💕💕 💕 🥰 _دختری که میشناختی دیگه وجود نداره! گفت و باکس گل و جعبه گردنبندی که براش خریده بودم و برداشت،جعبه گردنبند و پرت کرد جلوم و باکس گل و به سینم کوبید: _حالا برو... اینارم ببر واسه رویا من دیگه چیزی ندارم که برای به دست آوردنش نیازی به ولخرجی داشته باشی! حرفهاش عصبیم کرده بود، خیلی بیشتر از حرفهای رویا عصبیم کرده بود، با خشونت تمام باکس گل و به سمتی پرت کردم،صدای ناهنجار شکستن باکس تنش و لرزوند و داد زدم: _ساکت شو جانا لجبازی کرد: _چیه؟ طاقت شنیدن نداری نه؟ بهت برمیخوره نه؟ گفت و دوباره انگشت اشاره اش و به سمتم گرفت: _تو دقیقا همینی هستی که گفتم، همین نامرد بیشرفی که عشق و حالش و باهام کرد و حالا... نزاشتم حرفش تموم شه، این بار فرق میکرد، سیلی محکمی تو صورتش خوابوندم و جانا نگاه ناباورانه اش و بهم دوخت، قفسه سینم از شدت عصبانیت بالا و پایین میشد، پوست سفیدش سرخ شد و قطره اشکی از گوشه چشم هاش سر خورد، دستم مشت شد و لب زدم: