eitaa logo
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
6.7هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
348 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
💕💕💕💕💕💕 💕💕💕💕💕 💕💕💕💕 💕💕💕 💕💕 💕 🥰 آروم سرم و به بالا و پایین تکون دادم و حرفی نزدم،دستم و بلند کرد و توی دست هاش گرفت: _و این انتظارشون برای ازدواج من با رویا تا همیشه ادامه پیدا میکنه چون من تا خیالم از بابت راه انداختن شرکت جدید راحت نشه ، تا مطمئن نشم که میتونم پوزه امیری و به خاک بمالم به ایران برنمیگردم و تموم این مدت من و تو اونور زندگیمون و میکنیم! دستم و از دستش بیرون کشیدم: _حتی اگه اینطوری هم که میگی باشه، حتی اگه بتونی به این بهونه همه رو قال بزاری من دلم نمیخواد باهات بیام... من دیگه هیچ ذوقی برای این زندگی ندارم! اسمم و صدا زد: _جانا لطفا... نزاشتم ادامه بده: _تو راجع به من چه فکری کردی؟ فکر کردی من عروسک خیمه شب بازیتم؟ فکر کردی به هرسازی که بزنی میرقصم؟ تند تند سر به اطراف تکون دادم: _همچین خبری نیست معین! من تو این مدت زجر کشیدم من تو این مدت هر لحظه تورو کنار رویا تصور کردم من تو این مدت حتی یه شب راحت نخوابیدم حالا به همین سادگی میخوای ماجرارو جمع و جور کنی؟ میخوای باهات بیام آلمان؟ سرش و تو دستاش گرفت: _حال من بهتر از تو نیست من با دیدن وضع بابام،با دیدن مامانم که حال خوشی نداشت و نگران از دست دادن همه چیز بود باید تصمیم میگرفتم،باید بخاطر قلب ضعیف بابام هم که شده تون پیشنهاد و قبول میکردم و... بازهم حرفهاش و نیمه تموم گذاشتم: _پس من کجای زندگیت بودم؟ وقتی داشتی به همه فکر میکردی به من فکر کردی؟ نفس عمیقی کشید: