eitaa logo
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
6.7هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
357 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
💕💕💕💕💕💕 💕💕💕💕💕 💕💕💕💕 💕💕💕 💕💕 💕 🥰 عمیق نفس میکشید: _حتما... حتما همینطوره که تو میگی! و با چشم به غذام اشاره کرد: _غذات و بخور! با شیطنت گفتم: _دیگه عاشقانه نگاهم نمیکنی؟ چشم که گرد کرد ادامه دادم: _فکر میکردم تموم مدتی که غذا میخورم قراره نگاه های عاشقانت به من باشه و از دیدن من درحالی که افتخار دادم و باهات اومدم بیرون و حالا جلوت نشستم و دارم غذا میخورم لذت میبری! لبخند دندون نمایی زد،نه از روی رضایت از روی حرص و عصبانیت: _چرا عزیزم... نگاهت میکنم به شرطی که بیخیال خوردن اون گوجه ها بشی یا حداقل با چنگال نخوریشون! نگاهم و به سالادم دوختم: _یه خانم متشخص هیچوقت با دست سالاد نمیخوره و دوباره چنگال و به سمت اون گوجه های قرمز و براق بردم و این بار با دقت فراوون موفق شدم یکیشون و گیر بندازم و این اتفاق بیشتر از من برای معین خوشایند بود که نفس عمیق و آسوده ای کشید و البته از جایی که میدونست حواسم بهش هست نگاهش و روم نگهداشت و لبخند زد و من مشغول خوردن سالاد و بعد هم غذام شدم... آروم غذا میخوردم،مثل قبل تند تند همه چیز و روهم نمیریختم و معین هنوز داشت نگاهم میکرد البته نه با اشتیاق اون دقایق اول و بیشتر انگار گشنش بود که هر چند ثانیه یکبار سیب گلوش بالا و پایین میشد و من بالاخره دلم به رحم اومد: