eitaa logo
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
6.7هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
358 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
💕💕💕💕💕💕 💕💕💕💕💕 💕💕💕💕 💕💕💕 💕💕 💕 🥰 _پس بخاطر اینه که شما نمیخواید به این سادگی ها همه چیز و بسپارید به امیری؟ نفس عمیقی کشید: _امیری و بابا رفقای خیلی قدیمین، چند سال پیش که میخواستیم شرکت و کارخونه رو ارتقا بدیم امیری خیلی به بابا کمک کرد اما در ازای اون کمک ها سهام کارخونه رو خرید، همون وقتی که برندمون هنوز مطرح و معروف نشده بود اینکارو کرد و بعد از گذشت چند سال وقتی همه چیز خوب پیش رفت وقتی اون شرکت و کارخونه و هتل زبون زد خاص و عام شدن متوجه شدیم دیگه خبری از رفاقت نیست، از اون رفاقت هیچ چیز نمونده بود... بابا و امیری رقیب هم شدن و بااینکه مدیریت اون شرکت حق مسلم بابا بود اما امیری همیشه درحال سنگ انداختن بود هرچند تا بازنشستگی بابا موفق نشد و حالاهم که داره تموم تلاشش و میکنه که من جانشین بابام نشم... بلند شدم و به سمتش رفتم، کنارش روی مبل نشستم و گفتم: _و تو بخاطر من... بخاطر ازدواج با من که انقدر سریع و با عجله اتفاق افتاد ممکنه همه چیز و از دست بدی! لبخندی تحویلم داد: _من همه تلاشم و میکنم،روزهایی که آلمانیم قرار نیست فقط به فکر تاسیس شرکت جدید باشم، میخوام با همه سهامدارها در ارتباط باشم،میخوام اونارو بکشم سمت خودم! لب زدم: