°•♡کافهعشق♡•°
💕💕💕💕💕💕 💕💕💕💕💕 💕💕💕💕 💕💕💕 💕💕 💕 #مجنون_تواَم🥰 #پارت_733 هنوز جمله اش و هضم نکرده بودم، نمیدونستم چرا
💕💕💕💕💕💕
💕💕💕💕💕
💕💕💕💕
💕💕💕
💕💕
💕
#مجنون_تواَم🥰
#پارت_734
میتونست به همین راحتی طلاقم داده باشه؟
میتونست حتی فکر همه جاش روهم کرده باشه و تا قرون آخر مهریه ام رو بهم داده باشه؟
مگ میشد؟
با صدایی که به زور از گلوم بیرون میومد گفتم:
_یعنی…
یعنی چی؟
متوجه حرفهاتون نمیشم!
تن صداش کمی بالا رفت:
_فارسی باهات حرف زدم و گفتم معین طلاقت داده و این یعنی همه چیز بین تو و پسر من تموم شده!
قفسه سینم از شدت شوک و هیجان بالا و پایین میشد و مهناز خانم ادامه داد:
_معین نتونست بهت بگه از من خواست که بهت بگم ،گفت که بهت بگم این ازدواج از اولش هم تصمیم اشتباهی بوده،
گفت بهت بگم با پول مهریت و فروش اون سهام یه زندگی تازه برای خودت بسازی و اون وبرای همیشه فراموش کنی!
هرچی نفس میکشیدم انگار کافی نبود انگار داشتم خفه میشدم که حوصله مهناز خانم سر رفت:
_شنیدی؟
دیگه حرفهام و تکرار نمیکنم!
آروم لب زدم:
_شنیدم ولی...
حرفم و برید: