💕💕💕💕💕💕
💕💕💕💕💕
💕💕💕💕
💕💕💕
💕💕
💕
#مجنون_تواَم🥰
#پارت_738
چجوری باید به بابا و مامان جون میگفتم؟
چطور باید ثابت میکردم که یک بار ازدواج کردم و دیگه اون دختر دیروز نیستم؟
چطور باید با همه چیز کنار میومدم؟
دلم شکسته بود.
مدام نفس عمیق میکشیدم،
مدام بغض میکردم و هنوز باورم نمیشد معین همچین بلایی سرم آورده باشه،
باورم نمیشد اینجوری رهام کرده باشه،
باورم نمیشد من و این سر دنیا جا گذاشته باشه!
باورم نمیشد اما اول از ازدواجش با رویا باخبر شدم و حالا از اینکه طلاقم داده بود!
مردی که خیال میکردم امن ترین تکیه گاهمه اینطوری رهام کرده بود،
به همین سادگی!
نگاهی به عکس هامون انداختم،
عکس های دونفره و لبخند عمیقم تو هر عکس،
چشم های معین هم برق میزد و من چقدر این چشم هارو باور کرده بودم،من باور کرده بودم که همه چیز درست میشه ،
من به همین امید به بابا اصرار کردم که اجازه بده بعد از بهم خوردن عقد با معین ازدواج کنم و حالا پشیمون بودم!
پشیمون بودم از این تصمیم عجولانه که همه زندگیم و بهم ریخته بود...