💕💕💕💕💕💕
💕💕💕💕💕
💕💕💕💕
💕💕💕
💕💕
💕
#مجنون_تواَم🥰
#پارت_740
چند روز بعد
از فرودگاه خارج شدیم.
این بار معین بلیط نگرفت،
خودم گرفتم،
این بار کنارم نبود،
با مامان برگشتم!
سوار تاکسی که شدیم مامان سکوت بینمون و شکست:
_مطمئنی حال آقای شریف خوبه؟
نگاهم که به سمتش چرخید با کنایه ادامه داد:
_آخه معین بعد از این همه مدت حتی نتونسته بیاد فرودگاه دنبال زنش!
نگاهم و به بیرون دوختم،
هیچ جوابی برای مامان نداشتم،
نمیخواستم تا وقتی از همه چیز مطمئن میشم چیزی بهش بگم که کوتاه گفتم:
_حتما سرش شلوغه!
صدای نفس عمیق مامان از صدتا فحش بدتر بود،چیزی نگفت اما خوب میفهمیدم،
میدونستم تو دلش چه غوغایی به پا شده،
میدونستم دلش عین سیر و سرکه داره میجوشه و نگرانمه اما چیکار باید میکردم؟
جز صبر کردن،جز امروز و فردا کردن برای گفتن حقیقت هیچ کار دیگه ای ازم برنمیومد!