💕💕💕💕💕💕
💕💕💕💕💕
💕💕💕💕
💕💕💕
💕💕
💕
#مجنون_تواَم🥰
#پارت_868
کلافه جواب دادم:
_بسه دیگه خوشم نمیاد از این حرفها بعدش هم تابلوئه که داری دروغ میگی تا من و بترسونی و باید بگم که این حرفهات رو شیر زنی مثل من کوچیک ترین اثری نداره!
چند ثانیه ای سکوت اختیار کرد و بعد با چشم به چمدون جمع و جورم اشاره کرد:
_خیلی خب،پس برو لباسهات و عوض کن منم میرم یه چیزی سفارش بدم واسه شام چون بدجوری گشنمه!
سر تکون دادم،قرار بود برم طبقه بالا اما نمیدونم چرا همین که به پله ها رسیدم ترس تو وجودم رخنه کرد و سر چرخوندم به سمت معین:
_میگم اصلا چرا من برم
طبقه بالا؟
تو برو!
تلفن خونه تو دستش بود که قبل از گرفتن شماره جواب داد:
_پس ترسیدی؟
با اعتماد به نفس سرتکون دادم:
_نه فقط پایین و بیشتر دوست دارم!
معین با یه لبخند حرص درار نگاهم کرد:
_بالا و پایین که براشون فرقی نداره ولی باشه،تو پایین زندگی کن منم بالا!
و گوشی تلفن به دست به سمتم اومد و شروع کرد به بالا رفتن از پله ها،انگار واقعا قرار بود هرکی تو یه طبقه جداگانه بمونه که احساس خطر کردم و بااینکه