💕💕💕💕💕💕
💕💕💕💕💕
💕💕💕💕
💕💕💕
💕💕
💕
#مجنون_تواَم🥰
#پارت_886
_عین مامانا غر میزنی،
دستور میدی و حالاهم که میگی لباس گرم بپوش!
با حوصله موهام و خشک میکرد و با حوصله تر جواب میداد:
_اسمش و هرچی که میخوای بزاری بزار،
فقط گوش کن!
لبهام تو صورتم جمع شد:
_گوش میکنم،فقط برای جلوگیری از دیدن اون دکتره و اون خانمه!
ریز ریز خندید:
_فقط به خاطر همین؟
و وقتی سرتکون دادم نمیدونم چه حالی شد اما بی هوا سرم و به سینش چسبوند:
_چه یادآوری خوبی بود،
روحم تازه شد!
سرم و از روی سینش برداشتم و عقب رفتم:
_خداروشکر،
امشب به تو اصلا بد نگذشت!
به سمت میز کنسول رفت،
جلوی آینه نگاهی به خودش انداخت و همزمان با خشک کردن سر و صورتش گفت:
_کنارهم که باشیم به جفتمون هم خوش میگذره!
کاپشن و از تنم درآورده بودم و لباس هام خیس نبود که روی مبل کنار شومینه نشستم:
_اولا در مورد من خیلی مطمئن نباش،
دوما این اوضاع فقط تا وقتی پایداره که رویا خانم باخبر نشه،
وقتی بفهمه قیامت میکنه!