eitaa logo
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
6.7هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
358 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️ 😍 چپ چپ نگاهم کرد که خندیدم و ادامه دادم.. همه دار و ندار منی تو همیشه بهار منی بدجور میای به حال و هوام تورو دیگه نمیشه نخوام... این بار محسن پرید تو آهنگ: _حالا یه ذره استراحت کن...کنسرت که نیست! لب و لوچم آویزون شد و تکیه دادم به صندلی که خندید: _داریم میرسیم قیافت و اینجوری نکن خودت و جمع و جور کن ریلکس جواب دادم: _جمع و جورم پوفی کشید: _ببین داری میزنی زیر حرفات...گفتم یه مراسم ساده بگیریم گفتی نه گفتم باشه ولی دیگه قرار نیست آبروی من و ببری! صدای ضبط و بستم و جواب دادم: _من دارم آبروت و میبرم؟ سری به نشونه تایید تکون داد: _هرکسی که فکرش و کنی دعوته...من نمیخوام آتویی دست کسی داشته باشم پوزخندی زدم: _من که گفتم ازدواج ما اشتباهه با رسیدن به تالار حرفمون نا تموم موند و محسن با لبخندی نگاهم کرد: _بابام و مجتبی دارن میبیننمون کاری که گفتم و بکن جواب دادم: _اتفاقا بابای منم داره میبینتمون و با لبخند با بابا حال و احوالی کردم که محسن ناچارماشین و خاموش کرد و پیاده شد و بعد در سمت من و باز کرد و بی احساس بدون اینکه دستم و بگیره عین بز وایساد و تماشام کرد تا پیاده شدم و بین دست و سوت فامیلهای ما و سکوت طایفه دوماد راهی جایگاه عروس و دوماد شدیم. کنار محسن نشستم و با لبخند به مهمونا نگاه کردم که صدای محسن و بیخ گوشم شنیدم: _امروز و یادت باشه با همون لبخند نگاهش کردم: _یادمه... و ابرویی بالا انداختم: _توهم بهتره بدونی بااینکه تونستی به این ازدواج مجبورم کنی اما نمیتونی من و مثل خودت کنی من قید یه سری کارهای مجردیم و زدم اما یه درصد هم فکر نکن که چادر سرم کنم و بشم زنی که تو میخوای! حرفم و بهش زدم و رو ازش گرفتم... نمیخواستم مراسم با دلخوری بیشتری بگذره اما محسن باید میفهمید که عقاید هرکسی برای خودش محترمه و اون نمیتونه من و عوض کنه! بااومدن مامان از فکر بیرون اومدم و چشم دوختم بهش تو کت و دامن آبی نفتی ای که به تن داشت حسابی میدرخشید که گفت: _عزیزم عاقد میخواد خطبه عقد و بخونه محسن سری به نشونه تایید تکون داد و صاف تر از قبل نشست و بعد از سابیده شدن قند بالاسرمون و دوبار گل چیدن من و گرفتن زیرلفظی که یه سرویس طلا از طرف پدر محسن بود من با یه جلد قرآن و یه جفت آینه شمعدون و 300 تا سکه و 100 تا شاخه گل رز قرمز به عقد محسن دراومدم... 🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟
- تشنہ‌را‌در‌طلب‌ِآب‌ِگواراتاکِے؟! این‌همہ‌فاصلہ‌با‌حضرت‌ِدریاتاکِے؟! شیعیان‌جز‌تو‌ندارند ؛ برگرد . . انتظارِفرج‌ای‌داد‌رس‌ِما ؛ تاکِے(:؟💔 ـ ـ ـ ـــــ᪥ـــــ ـ ـ ـ 【💖】⇉ ـ ـ ـ ـــــ᪥ـــــ ـ ـ ـ
🌼 رسول خدا صلي الله عليه و آله: إِنَّ النّاسَ إِذا رَأَوُا الظّالِمَ فَلَمْ يَأْخُذوا عَلى يَدَيْهِ أَوْشَكَ أَنْ يَعُمَّهُمُ اللّه ُبِعِقابٍ مِنْهُ؛ 🌼 ☘️ مردم آنگاه كه ظالم را ببينند و او را باز ندارند، انتظار مى رود كه خداوند همه را به عذاب خود گرفتار سازد. ☘️ 🌸 .نهج الفصاحه، ح ۸۳۳. 🌸
❤️ 😍 نگاه کلافه ای بهم انداخت و با خنده گفت: _حیف روز عقدمونه به روی خودم نیاوردم: _دیر شد! و بالاخره سوار ماشین شدین. ماشینی که آقا محسن فقط یه کارواش برده بودش و هیچ دیزاینی نداشت! تا تالار مسیر زیادی باقی بود که گفتم: _حاج آقا امروز میتونیم دوتا آهنگ گوش بدیم؟ نگاهش چرخید سمتم: _آره چرا که نه! وضبط ماشین و روشن کرد که البته با روشن نبودنش فرقی نداشت ضبط رو رادیو پیام بود و حالا شنونده آهنگی بودیم که کمه کم سی سال قدمت داشت! با قیافه وا رفتم نگاهش کردم: _محسن! با آهنگ همخونی میکرد که جوابی نداد، ادامه دادم: _روز عقدمونه! صدای ضبط و بالاتر برد: _خب گوش کن دیگه آهنگ به این خوبی! دیگه تحمل نکردم و صدای ضبط و بستم: _آهنگای تو خوب نیستن...آهنگای خودم و میزارم و بلوتوث گوشیم و روشن کردم و به ضبط متصلش کردم و رفتم تو موزیکام که صداش و شنیدم: _مجاز باشه ها! چپ چپ نگاهش کردم: _رضا صادقیه... شونه ای بالا انداخت که آهنگ رضا صادقی و بابک جهانبخش <تو که حساسی> و پلی کردم آهنگی که وقتی خیلی شارژ بودم گوش میدادم و حالا هم میخواستم با شنیدنش حسابی روبه راه باشم: تنها دلیل حال خوب من روز روشن بی غروب من حاشیه نرو حرفت و بزن طاقتم طاق شده نزدیکم بمون مرگه فاصله هرچی تو بگی گله بی گله اسم تو هنوز روی این دله دلی که داغ شده همین خوبه که مال منی دلواپس حال منی بدجور میای به حال و هوام تو رو دیگه نمیشه نخوام.... با آهنگ میخوندم و محسن فقط مشغول رانندگی بود که گفتم: _تا اینجا که مشکل نداشته؟ 🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟
تو مپنـدار کـه از یـاد تـو را خـواهـم برد من بدون تو به یک پلک‌‌‌‌ زدن خواهم مرد 💚🌹 فرج مولا صلواتـــــــ
AUD-20210401-WA0087.
1.22M
‌【🤲】 ‌- تجدیدعھدروزانھ‌بـــــا (عج) ‌ باصداۍاستاد: 👤فرهمند ✨الـلہمـ‌عجـل‌ولـیکـ‌الفـرج✨ ـ ـ ـ ـــــ᪥ـــــ ـ ـ ـ 【🤲】⇉ 【🤲】⇉ ـ ـ ـ ـــــ᪥ـــــ ـ ـ ـ
❤️ 😍 حلقه ساده نقره ای رنگ به انگشتم نشست و ما رسما به هم محرم شدیم. محرمیتی که دائمی بود و آغازگر زندگی جدیدی بود. با انگشت عسل به خورد محسن دادم و دهان خودمم مزه عسل و چشید و تموم این لحظه ها تو دوربین فیلمبردار ضبط شد. همیشه خیال میکردم توهمچین روزی بهترین حال ممکن و تجربه میکنم اما حالا فقط سکوت کرده بودم و زل زده بودم به حلقه تو دستم و هر چند لحظه یه بار با یه لبخند جواب تبریکهارو میدادم. با بلند شدن صدای موزیک خاله مرجان اومد کنارم و بعد از تبریک تو گوشم گفت: _پاشو برقصا...همچین خشک و خالی مراسم تموم نشه! زیرلب چشمی گفتم و سر چرخوندم سمت محسن که قبل از من گفت: _من برم؟ خاله ابرویی بالا انداخت: _آقا محسن کجا به این زودی؟ تازه الناز میخواد واست برقصه! رنگ پریدگی و به وضوح تو صورت محسن میدیدم که خاله بهم اشاره کرد بلند شم و برخلاف محسن همینکار و هم کردم انگار کمر همت بسته بودم واسه تلافی اذیت کردناش و حسابی داشتم جبران میکردم! رفتم وسط و با شروع آهنگ <کی بهتر از تو> عارف شروع کردم به تنهایی رقصیدن... الناز تیرخلاص و زد و با اصرار خالش بلند شد و حالا مشغول رقصیدن بود و صدای آهنگ هم تو صدای دست و جیغ مهمونا گم شده بود که مرضیه اومد کنارم و همینطور که دست میزد گفت: _آقا محسن دیگه سخت نگیر...پاشو به عروست شاباش بده با چشمهای گرد شده نگاهش کردم: _زنداداش! منتظر نگاهم کرد و وقتی چیزی نگفتم ادامه داد: _میخوای به عروست هدیه بدی و این هیچ عیبی نداره...پاشو محسن! هیچی تو این مهمونی سرجاش نبود... ناچار بلند شدم و به سمت الناز رفتم که صدای دستا بلند تر شد و شروع کردم به شاباش دادن به عروسی که حسابی حالم و گرفته بود... عروسی که امشب فوق العاده شده بود و من با تموم عصبانیتم نمیتونستم منکر زیباییش بشم... صورتش ناز تر از هروقتی بود و رقصیدنش و کش و قوسهایی که بدنش میداد حال دلم و زیر و رو میکرد... 🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟
فــرزندان خود را اهـــل مبـــارزه و  در راه خدا بار بیارید. شادی روح پاک همه شهدا
【😍】 - -فَقَدْ هَرَبْتُ إِلَيْڪ...🏃‍♀ مگَر جُز تُ ... پناھِ دیگري هَم دارم ، ڪھ بھ ‌سویش بگریزم؛💔 حضرتِ صاحب‌ِ دلم...؟!(: ـ ـ ـ ـــــ᪥ـــــ ـ ـ ـ 【😍】⇉ ـ ـ ـ ـــــ᪥ـــــ ـ ـ ـ
❤️ 😍 اصلا حوصله این حرفهاش و نداشتم که گفتم: _محسن دوباره شروع نکن که حوصله ندارم سر چرخوند سمتم: _تو چرا حرف گوش نمیکنی؟صدبار بهت گفتم لباس پوشیدنت و آرایشای جیغت و دوست ندارم و انگشتش و محکم رو لبم کشید و پوزخندی به رد رژ قرمز رو انگشتش زد: _ولی خودت و میزنی به نشنیدن...انگار دوست نداری بفهمی لبخند ژکوندی تحویلش دادم: _همینه که هست...من از اولش همین بودم.. کلافه شد: _واسه من داستان نباف...همین بودم همین بودم! بیخیال تر از قبل جواب دادم: _اگه میخوای بحث و دعوا کنی من اصلا حوصله ندارم و ترجیح میدم برم خونه خودمون پس ادامه نده ابرویی بالا انداخت: _زبونتم درازه! جوابش و ندادم و ساکت موندم میدونستم اگه ادامه بدم یه دعوای جانانه راه میفته اون هم فقط بخاطر یه نمه آرایش که برای من عادی بود و برای محسن بد و زشت! با رسیدن به خونه ماشین و جلو در پارک کرد و وارد خونه شدیم.. به محض باز شدن در برادرزادش که دختر خوشگل و بامزه ای بود به سمتمون اومد و خودش و انداخت تو بغل محسن: _سلام عمو محسن بوسیدش و حالا گرفته بودش تو بغل و میرفت سمت آشپزخونه که در و بستم و دنبالش رفتم. مرضیه با دیدنم لبخندی زد و به سمتم اومد: _سلام خانم خوش اومدی سلام و احوالپرسی مختصری باهاش کردم و بعد از اینکه یه کم با ستایش که حسابی شیطون بود گپ زدم یه چای دورهم خوردیم یه چای که عطر و طعم فوق العاده ای داشت و همین باعث شد تا بگم: _چه چای خوشمزه ای مرضیه که حاضر و آماده رفتن روبه روم نشسته بود با لبخند همیشگیش جواب داد: _عزیزم تازه دمه یکمم عطر گل محمدی طعمش و بهتر کرده...زیاد دم کردم بازم نوش جان کن! تشکری ازش کردم که بلند شد و اومد سمتم و ستایش و بغل کرد: _ماهم دیگه بریم که مامان جون ستایش منتظره قبل از اینکه من چیزی بگم ستایش با شیرین زبونی گفت: _وقتی برگشتم دوباره بیا خونمون الناز جون! محسن چپ چپ نگاهش کرد: _وروجک زن عموته...الناز جون چیه؟ باورم نمیشد یه ذره بچه چشمکی تحویلم داد: _باشه زن عمو؟ نتونستم نخندم و با خنده جواب دادم: _باشه قربونت برم. 🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 امیـدوارم اول هفتـه تون با بهترین لحظه ها و موفقیتها گره بخوره و سرشار از خیر و برکت و لبریز از آرامش باشه و تا انتهای هفته حال دلتون خوب خوب باشه 🌸 شروع هفته تون عالی
🌼 رسول خدا صلي الله عليه و آله: رَحِمَ اللّه ُ عَبْدا كانَتْ لأَِخيهِ عِنْدَهُ مَظْلِمَةٌ فى عِرْضٍ أَوْ مالٍ فَجاءَهُفَاسْتَحَلَّهُ قَبْلَ أَنْ يُؤْخَذَ وَلَيْسَ ثَمَّ دينارٌ وَلادِرْهَمٌ فَإِنْ كانَتْ لَهُ حَسَناتٌ اُخِذَ مِنْحَسَناتِهِ وَإِنْ لَمْ تَكُنْ لَهُ حَسَناتٌ حَمَلوا عَلَيْهِ مِنْ سَيِّئاتِهِ؛ 🌼 ☘️ خدا رحمت كند بنده اى را كه حلاليت بطلبد از برادرى كه به آبرو يا مال او تجاوزكرده، قبل از آن كه (در قيامت) از او بازخواست كنند، آنجايى كه دينار و درهمى نباشد، در نتيجه اگر شخص كار نيكى داشته باشد از آن بردارند و اگر نداشته باشد، از گناهان مظلوم برداشته بر گناهان او بيفزايند. ☘️ 🌸 .نهج الفصاحه، ح ۱۶۵۷. 🌸