eitaa logo
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
6.7هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
354 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
دلم به تو خوشه😍🍷 دلبر جان ...🍃🌸💕🍷💕 ┄•●❥ @Cafe_Lave
صآحِبِ دلِ مَن تآ ابد 🍷 فقط خودتیو خودتیو خودت ...💕🍷 ┄•●❥ @Cafe_Lave
را به آن دلیل دوست دارم که نامش زندگیست... 💕🍷💕 ┄•●❥ @Cafe_Lave
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_104 _ يعني با هيچكس نبودي؟ ابرويي بالا انداخت: _ نه،اوني كه اونشب
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 _ چشمام بستست! كه سرش و از روي شونم برداشت و همينطور كه دست هاش دور كمرم حلقه شده بود لب زد: _ حالا قدم بردار،بدون اينكه چشمات و باز كني با چشماي بسته آروم آروم همراهِ عمادي قدم برداشتم كه محكم گرفته بودم و با حالت خنده داري من و به سمت جايي كه نميدونستم كجاست هدايت ميكرد... دستش دور كمرم سفت شد و تو گوشم گفت: _ خيلي خب،حالا ميتوني چشمات و باز كني! و بعد حلقه ي دست هاش از كمرم باز شد كه چشمام و باز كردم و با ديدن آشپزخونه ي پر از ظرفاي كثيف چشمام چارتا شد و به سمت عماد برگشتم كه دست به سينه،با يه لبخند گشاد زل زده بود بهم: _اينم از سوپرايزي كه واست تعريف كردم! و زد زير خنده كه كلافه گفتم: _ مردمم سوپرايز ميكنن،توهم سوپرايز كردي...واقعا مرسي! همينطور كه ميخنديد شروع كرد به بالا دادن آستين هاي پيرهنش و درحالي كه به سمت ظرفشويي ميرفت گفت: _ بيا مشغول شو كه استثناعا امشب بتونيم بخوابيم! با اينكه هيچوقت علاقه اي به كار و فعاليت نداشتم و هميشه دلم ميخواست رو تخت گرم و نرمم باشم،اما نذاشتم عماد دست تنها بمونه و شالم و دور سرم پيچيدم و آستيناي مانتوم و دادم بالا و دست به كمر جلوش وايسادم: _ خب من بايد چيكار كنم؟! نگاهي به سرتاپام انداخت: _ شلوارتم بزن بالا متعجب نگاهش كردم كه ادامه داد: _ اينطور كه تو ژست گرفتي،بيشتر آماده ي فرش شستني 🌸 🌼🌼 🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼🌼
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_105 _ چشمام بستست! كه سرش و از روي شونم برداشت و همينطور كه دست ه
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 و خنديد كه با حرص چشم ازش گرفتم و كنارش جلوي ظرفشويي ايستادم و خواستم شروع به شستن فنجون ها بكنم كه همزمان با من عماد هم دستش و برد سمت فنجونا و همين باعث شد تا اولين دسته گل و آب بديم و يه فنجون فدا كنيم! صداي خورد شدن فنجون باعث شده بود تا يه چشمم و ببندم و با چشم ديگم به عماد نگاه كنم كه سري واسم تكون داد: _ نه،مثل اينكه تو عهد كردي فنجوناي كافه رو ناكار كني دست و پا چلفتي! از اينكه دست و پا چلفتي صدام زده بود بدجوري زورم گرفت و خواستم بهش ثابت كنم مثلا بچه زرنگم و شير آب رو باز كردم اما از شانس بدم شير آب خراب بود و با فشار روي بشقابايي كه كف ظرفشويي بودن باز شد و همين كافي بود براي اينكه آب از رو بشقابا پخش شه تو سر و صورت خودم و عماد...! هردومون داشتيم زير قطره هاي آب خيسِ خالص ميشديم و انگار دستامون از كار افتاده بود كه مثل گوسفندي كه تو گرمايِ تابستون روش آب سرد باز ميكنن داشتيم زير آب به زور پلك ميزديم و صورتمون و تكون ميداديم كه يه دفعه عماد شير آب و بست و با چشمايي كه ازش خون ميباريد نگاهم كرد كه آب دهنم و قورت دادم و گفتم: _ سوپرايز!اينم سوپرايز من بود و يه لبخند ضايع تحويلش دادم كه انگشت اشارش و به نشونه ي تهديد بالا آورد: _برو يلدا...برو بيرون 🌸 🌼🌼 🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼🌼
کاشکی سر بشکند پا بشکند دل نشکند...! ┄•●❥ @Cafe_Lave
اى عشق تو فقط باش كنارم بهشتش با من ... ┄•●❥ @Cafe_Lave
به تو افتاد محبت تو شدی جان و روانم... ♥️ ┄•●❥ @Cafe_Lave
ʟɪғᴇ ɢᴀs ɴᴏ ʀᴇᴍᴏᴛᴇ, ɢᴇᴛ ᴜᴘ ᴀɴᴅ ᴄʜᴀɴɢᴇ ɪᴛ ʏᴏᴜʀsᴇʟғ. زندگی ریموت نداره .... پاشو و خودت تغییرش بده ┄•●❥ @Cafe_Lave
باتو خوشحال ترین حالتِ عاشق شدنم... ♥️ ┄•●❥ @Cafe_Lave