eitaa logo
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
6.7هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
354 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
عشق است و همین لذتِ رسواییِ عالم! عاشق که شوی، عقل به سَر راه ندارد...! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄•●❥ @Cafe_Lave
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_138 _ تو يكي ديگه اصلا حرف نزن كه هيچوقت يادم نميره تا ديدي اين اس
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 دستم و گرفته بودم جلو دهنم و ميخنديدم كه مبادا حراصت محترم برسن و ممنوع التحصيل شم و پونه كه ديگه داشت از شدت خنده از حال ميرفت پشت سرهم نفسش و عميق بيرون ميفرستاد و زير لب ميگفت 'تو روحت يلدا'! چشم هام رو كه حالا به خاطر خنده ي زياد ازشون اشك ميومد و پاك كردم و از روي نيمكت بلند شدم: _پاشو بريم پونه ي ديوونه! چشم غره اي اومد و بلند شد: _صدبار بهت گفتم به من نگو ديوونه! پوفي كشيدم و همينطوري كه راه افتاده بودم جواب دادم: _خب اگه بگم پونه ي رواني كه ديگه قافيه نداره! و آروم خنديدم كه ديدم صداي پونه نمياد! متعجب ايستادم و به سمت عقب برگشتم كه ديدم پونه همونجا ايستاده و داره با بيتا حرف ميزنه! دختره ي زيگيل جرئت حرف زدن با من و نداشت و مثل هميشه پونه رو كرده بود واسطه! كلافه رفتم و كنار پونه وايسادم و ابرويي بالا انداختم: _ چيشده؟ كه پونه پوزخندي زد: _ بگو ديگه زبون درازت و موش خورد؟ و آروم خنديد كه بيتا از مقنعش گرفت و خواست چيزي بگه كه نيشگوني از دستش گرفتم و همين باعث شد تا صداش در بياد و دست قناصش از رو مقنعه پونه بيفته! حسابي داشتيم از خجالت هم درميومديم كه با شنيدن صداي فرزين از هم جدا شديم 🌸 🌼🌼 🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼🌼
نسپارم دل خود را ❣ به کسی غیر از تو ❣ تو شدی حافظ دل ❣ غیر نخواهم دیگر ...💕❣💕 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄•●❥ @Cafe_Lave
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_139 دستم و گرفته بودم جلو دهنم و ميخنديدم كه مبادا حراصت محترم برس
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 _چته وحشي؟نبينم به بيتا نزديك شده باشي؟ دماغم و بالا كشيدم و درحالي كه كيفم و رو شونم مينداختم به سمت فرزين رفتم: _تو چرا آدم نميشي؟حتما بايد دوباره پخش زمينت كنم تا حالت جا بياد؟! و زدم زير خنده كه اين بار فرزين خان به من نزديك تر شد و گفت: _برو جوجه!برو آب و بريز اونجاييت كه ميسوزه و پوزخندي زد كه خواستم با حرف سنگين تري دهنش و گل بگيرم اما با شنيدن صداي مردونه و كلفتي فاتحم و خوندم و به سمت صدا برگشتم: _اينجا چه خبره؟! با ديدن حراصت آب دهنم و با صدا قورت دادم و حرفي نزدم كه اونيكي با صداي بلند گفت: _حجابتون و رعايت كنيد! و همين باعث شد تا من و پونه و بيتا همزمان مقنعه هامون و بكشيم جلو و اميرعلي و فرزين دكمه هاي پيرهنشون و تا گلو ببندن! فرزين زير لب معذرت خواهي كرد و همراه اميرعلي راه افتاد تا بره كه با صداي يارو سرجاش خشك شد: _كجا بااين عجله؟!همگي دفتر حراصت تا تكليفتون و مشخص كنيم... مثل اينكه اوضاع بدجوري بيخ پيدا كرده بود كه لب و لوچه ي هممون آويزون شده بود و پشيموني از دعوا تو محوطه دانشگاه و در حضور برادران عزيز حراصت تو چشمامون موج مكزيكي ميرفت! به ناچار پشت سرشون راه افتاديم كه يه دفعه عماد جلومون ظاهر شد و بعد از اينكه با اخم نگاهي به من انداخت روبه اون آقايون محترم گفت 🌸 🌼🌼 🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼🌼
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_140 _چته وحشي؟نبينم به بيتا نزديك شده باشي؟ دماغم و بالا كشيدم و
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 _اين بار و كاريشون نداشته باشيد اونكه خشن تر و بداخلاق تر بود جواب داد: _دانشجوها بدجوري پررو شدن آقاي دكتر و بايد بهشون فهموند اينجا هرغلطي نميتونن بكنن اما خب حالا كه شما ميگيد مشكلي نيست! كه عماد لبخند مصنوعي اي تحويلش داد و بعد با نگاهش بهم فهموند كه بزنم به چاك! دست پونه رو گرفتم و بي هيچ حرفي راه افتاديم سمت پاركينگ و به سرعت برق و باد سوار ماشين شديم و راه افتاديم كه پونه شونه اي بالا انداخت و گفت: _ شوهر آدم استادش باشه خوبه ها! و ريز ريز خنديد كه جواب دادم: _اولا شوهرم نيست دوما اون الان همه چيز و از چشم من ميبينه و تبديل به يه گاو وحشي ميشه! و سري تكون دادم كه صداي خنده ي پونه بالاتر رفت: _گوسفند بود چيشد پس؟ پشت چراغ قرمز ماشين و متوقف كردم و به سمتش برگشتم: _يه مرد فقط گاهي اوقات گوسفنده و در بيشتر مواقع يه گاوه!يه گاو وحشي و شكلكاي مسخره اي درآوردم كه دستش و گذاشت رو صورتم و به سمت عقب هولم داد: _اين برداشت توعه،مهران من كه فرشتست! خنديدم: _اميدوارم بعدا نشه فرشته ي عذاب... و به خنده هام ادامه دادم كه حالا پونه ام كم آورده بود و هم پاي من ميخنديد... 🌸 🌼🌼 🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼🌼
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_141 _اين بار و كاريشون نداشته باشيد اونكه خشن تر و بداخلاق تر بود
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 جلوي يه مزون لباس عروس ماشين و نگهداشته بودم و با دهن باز لباس عروساي پشت ويترين و نگاه ميكرديم كه از وضعيتمون خندم گرفت و دست به سينه برگشتم سمت پونه: _حالا خوبه دوتا سيبيل كلفت به عنوان شوهر اومدن تو زندگيمون و با حسرت داريم لباس عروس نگاه ميكنيم كه پونه تازه به خودش اومد و چشم از لباس عروسا گرفت: _پس واسه شما سوري و الكي بود كه؟ شونه اي بالا انداختم: _حالا كه بازي تموم نشده پس يه همسر موقت دارم! و زدم زير خنده كه نفس و فوت كرد تو صورتم و دستم و گرفت: _ حالا كه فعلا يه همسر داري موقتا چطوره يه بيرون بريم باهم هوم؟ از حركت ايستادم و گفتم: _بيرون؟من و عماد،تو و مهران؟! و متعجب نگاهش كردم كه سري به نشونه ي تاييد تكون داد و حرفم و تكرار كرد: _تو و عماد من و مهران! كه از خنده تركيدم: _ولي عماد گفته كه كسي چيزي از ماجرا نفهمه! و با رسيدن به ماشين در و باز كردم و ادامه دادم: _توهم جزو همون كلاسي پونه ي ديوونه! و نشستيم تو ماشين كه جواب داد: _ميكشمت يلدا پس ميخواي تنها بياي جشن عقدِ من؟ اوهومي گفتم و ماشين و روشن كردم: _تنهاي تنها! كه جواب داد: _همين امروز ميري به عماد ميگي كه پونه همه چي و ميدونه و آخر هفته جسن عقدشه وگرنه من ميدونم و تو آروم خنديدم 🌸 🌼🌼 🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼🌼
❣ واسه اینکه کسیو تو راه زندگیم قرار دادی❣ که هر لحظه از عمرم وقتی در کنارشم❣ احساس خوشبختی میکنم 😍💕❣💕 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄•●❥ @Cafe_Lave