eitaa logo
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
6.7هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
359 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
And my heart beats faster when you call my name... و قلبم تندتر میزنه وقتی تو اسمم رو صدا میزنی ‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄•●❥ @Cafe_Lave
برای رسیدن به تو راه نمی‌روم، ❣ پرواز می‌کنم...♡😍😘💕❣💕 ‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄•●❥ @Cafe_Lave
زندگی یعنی صدای تو ، هوای تو ، نگاه تو ، عطر تو ، عشق تو ، آخ عشق تو !...❤️❤ ‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄•●❥ @Cafe_Lave
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_274 فرزين با دست اشاره اي بهمون كرد و بعد دوتايي 'هرهر' كردن! كه ح
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 حالا اين من و پونه بوديم كه يه دست به كمر داشتيم ميخنديديم و با دست ديگه به اميرعلي و فرزين اشاره ميكرديم و براشون هو ميكشيديم كه فرزين با حرص دندوناش و روي هم فشار داد و همزمان با شنيدن صداي جوادي از روي نيمكت بلند شد: _كه به خانما چشمك ميزنيد؟ و براي بيشتر ترسوندنشون هي سرش و تكون داد كه اميرعلي گفت: _كُ...كدوم خانما...؟ و همين حرف اميرعلي برا اينكه صداي خنده ي ما قطع بشه و من مثل بوقلمون بگم'حالا وقتشه' كافي بود و حالا قبل از چرخيدن كله ي مبارك جوادي اين من و پونه بوديم كه مثل اسب تندرو داشتيم ميدوييدم به سمت درِ خروجي از دانشگاه...!دست به زانو كنار ماشين ايستاده بوديم و نفس نفس ميزديم كه تو همين حال پونه خنديد: _واقعا كاراي انتقال از اين دانشگاه رو انجام دادي! با تعجب صورتم و سمتش چرخوندم كه ادامه داد: _فقط انتقال اجباري دوتامون از اينجا! و به ماشين تكيه داد و با صداي بلند قهقهه زد كه حالا منم به خنده افتادم و صاف ايستادم: _فكرش و نكن رفيق دفعه ي بعد چادر به سر ميايم كارام و انجام ميدم! و چشمكي زدم كه ماشين و دور زد تا سوار بشه و گفت: 🌸 🌼🌼 🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼🌼
خانوادت در جریانن؟ دل و دین و جوون منو بردی؟😍❤️ ‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄•●❥ @Cafe_Lave
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_275 حالا اين من و پونه بوديم كه يه دست به كمر داشتيم ميخنديديم و
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 _آره جواديم خره! كه شونه اي بالا انداختم: _اون خر نيست من زرنگم! و بعد هر دو نشستيم تو ماشين و راه افتاديم... سر چهار راهي كه بالاتر از دانشگاه بود پشت چراغ قرمز بوديم كه يه دفعه پونه گفت: _يلدا من اصلا دلم نميخواد برم خونه لپش و كشيدم و جواب دادم: _خب ميتونيم نريم خونه كه با شيطنت بشكني زد و همزمان با سبز شدن چراغ گفت: _اندرزگو! _آرره،بريم شيطوني! و اين شد كه به سمت اندرزگو تازونديم! اما هنوز به مقصد نرسيده بوديم كه با شنيدن صداي زنگ گوشيم كنار خيابون وايسادم و با ديدن اسم عماد كه حالا 'شوهر احتمالي' هم سيو شده بود و همين اسمش باعث يه ربع خنديدن پونه شد، با لپاي گل انداخته جواب دادم: _جونم؟ _كجايي خانوم؟ _با پونه اومديم تو خيابونا يكم بچرخيم آهاني گفت و ادامه داد: _باشه مراقب باشيد چشمي گفتم و خواستم خدافظي كنم كه صداي نكره پونه بلند شد : _قطع كن ديگه تو اندرزگو منتظرمونن 🌸 🌼🌼 🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼🌼
دوسش دارم🙈😍❤️💋😘 ‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄•●❥ @Cafe_Lave
تـــو را دارم و از هیچ‌ چــیز غـــمم نیست ‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄•●❥ @Cafe_Lave
وقتی باهات حرف میزنم!❣ انگار یه سطل ژلوفن ❣ خالی میکنن تو تنم 😍💕❣💕 ‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄•●❥ @Cafe_Lave
I found myself in your eyes خودمو ❣ توىِ چِشماىِ پِيْدا كردم :)💕❣💕 ‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄•●❥ @Cafe_Lave