eitaa logo
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
6.7هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
361 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺 براى تعجيل فرج زياد دعا كنيد، چون همين دعا موجب فرج [و گشایش کارِ] شماست! ‌ (عج) 💚 ‌ 📙منتخب الأثر، ص ۲۶۸🍃 ‌ بر ثانیه ی مَهدے صلواتــــ💚 ‌ 『
🌱 زمانی که گناهان بنده بسیار شود و عمل نیکی نداشته باشد که گناهان او را جبران کند، خدا او را به اندوه در دنیا گرفتار می کند تا کفاره گناهان او شود. ‌ ❤ امام صادق (ع) 🌸 ‌ 📚کافی، ج۲، ص۴۴۴🌿 ‌ 『
💚امام علی(ع) 💞هر گاه فاطمه را می دیدم، تمام غم و غصه هایم برطرف می شد. 『
🌱🌹🌱 عاقبتِ و شکیبایی، خیر است! پس صبر کنید، تا پیروز شوید. ‌ (ع) 🌹🍃 ‌ بحار، ج ۷۱، ص ۹۶ 📕 ‌ 『
💞☘ ❣پیامبر مهربانی(ص) آنکه می خواهد غمش از بین برود، گره از کار گرفتاری باز کند.🌸 📘نهج الفصاحه، ح۲۹۶۱ 『
💕 علیه السلام: ‌‌ 🌹هر كس بخواهد دعایش مستجاب شود، باید كسب خود را حلال كند و حق مردم را بپردازد. دعای هیچ بنده ای كه مال حرام در شكمش باشد یا حق كسی بر گردنش باشد به درگاه خدا بالا نمی رود.🌷 ‌ 📚بحارالأنوار، ج۹۰، ص۳۲۱🌿 ‌ ‌『
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃 🍂🍃 🍃 😍 از جایی که پدر و مادر شاهرخ میونه خوبی با عماد نداشتن به سبب ماجرایی که بین شاهرخ و ارغوان بود و شاهرخ هیچوقت توضیح مفصلی راجع بهش نداده بود، خبری ازشون تو اتاق نبود و فقط یلدا و آقا عماد کنار شاهرخ بودن که در زدم و وارد اتاق شدم. با دیدنم در حالی که رو پاهای خودم ایستاده بودم یلدا با آغوش باز به سمتم اومد: _سلام عزیزم، بهت تبریک میگم و همدیگه رو تو آغوش کشیدیم و سلام و احوالپرسیمون به گرمی ادامه پیدا کرد و آقا عماد گفت: _خوشحالم که حال جفتتون خوب شده لبخندی بهش زدم و روبه روشون کنار تخت شاهرخ ایستادم که یلدا گفت: _منم همینطور، این چند روزه یکی دوبار اومدیم اینجا و چند بار هم از مهین خانم احوال آقا شاهرخ و پرسیدیم، اون هم همیشه میگفت دعا کنید هم واسه شاهرخ هم واسه دلبر که خیلی بی تابه! لبخند مصنوعی ای بهش زدم، کی بود که باور کنه؟ شاهرخ قبل از من جواب داد: _آره خب نگران بوده که اگه یه وقت به هوش نیام تا آخر عمر با عذاب وجدان باید چیکار کنه! و لبخند پر منظوری زد که عماد و یلدا هاج و واج نگاهمون کردن و شاهرخ ادامه داد: _آخه خودش باعث و بانی این اتفاقا بوده! یلدا متعجب پرسید: _یعنی چی؟ این بار نذاشتم شاهرخ حرفی بزنه چون داشت واسه خودش میبرید و میدوخت: _قبلا که گفتم ماشین داشت به من میزد شاهرخ اومد و سپر بلای من شد! و چند ثانیه ای نگاهش کردم که زل زد تو چشمام و گفت: _تو اون لحظه هنوز دوستداشتم، فرارت و باور نکرده بودم،باورم نمیشد که داری ترکم میکنی بی اختیار چشم هام پر شد: _شاهرخ من بخاطر تو داشتم میرفتم رو ازم گرفت: 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
mahmood-karimi-besmellah-noor(128).mp3
8.88M
❃ ای کاش قصه مادر انقدر داغ نبود ❃ با نوای حاج محمود کریمی هیيت رایه العباس ✅پایگاه رسانه ای ‌『
🏴شهادت حضرت فاطمه زهرا (س) تسلیت باد ▪️ما زنده به لطف و رحمت زهرائیم مامور برای خدمت زهرائیم ▪️روزی که تمام خلق حیران هستند ما منتظر شفاعت زهرائیم ‌『
(س) 🖤 ای هـمـه آرزوی مـن..😢 ‌『
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃 🍂🍃 🍃 😍 _مزخرف نگو که حالم و بهم میزنی! دستی تو صورتم کشیدم تا اشک هام صورتم و پر نکنن، یلدا و عماد مات مونده بودن و فقط تماشا میکردن که شاهرخ ادامه داد: _فقط ادعا میکرد که دوستم داره، من بخاطرش تو روی پدر و مادرم وایسادم چون میخواستمش اما اون فقط چند ساعت از عقد گذشته بود که داشت فرار میکرد و البته موفق نشد! یلدا ناباورانه لب زد: _شماها چی دارید میگید؟ تو داشتی فرار میکردی؟ صدام به زور درمیومد که تو گلو صدایی صاف کردم و خواستم جواب بدم که شاهرخ عصبی نگاهم کرد: _برو بیرون بذار یه ثانیه بهت فکر نکنم، بذار یه لحظه آروم بگیرم، بذار دو کلمه با مهمونام حرف بزنم بند دلم پاره میشد با هر کلمه ای که میگفت و حقم نبود... عماد که حال و روزم و دید روبه شاهرخ گفت: _تو حالت خوبه؟ داری با زنت اینطور حرف میزنی؟ زنی که عاشقشی؟! پوزخندی از جانب شاهرخی که نگاهش تو چشم های من بود نصیبش شد: _مرد اون عشق! و دوباره تکرار کرد: _برو بیرون، همین حالا! با صورت خیس از اشکم از اتاق رفتم بیرون. دیگه طاقت نداشتم، کم آورده بودم... به اندازه تموم آدم های شهر کم آورده بودم. بی صدا اشک میریختم که صدای یلدارو کنارم شنیدم: _گریه نکن بهش اعتماد کردم و سر چرخوندم سمتش و گفتم: _کم آوردم یلدا! سعی داشت آرومم کنه: _اشک هات و پاک کن، پاشو بریم بیرون یه چرخی باهم بزنیم و مفصل راجع بهش حرف بزنیم. 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁