eitaa logo
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
6.7هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
358 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
امام على عليه السلام: نشستن در مسجد نزد من، از نشستن در بهشت، نيكوتر است؛ زيرا در بهشت، خشنودى من فراهم است و در مسجد ، خشنودى پروردگار من إرشاد القلوب، صفحه 218 『
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃 🍂🍃 🍃 😍 صبحونم و که خوردم بالاخره اولین تماسم با خانم احتشام همون وکیلی که امید داشتم کمکم کنه برقرار شد و من بهش گفتم از بلاهایی که سرم اومده بود و اون فقط شنید و گاها سوال هایی هم ازم پرسید و نهایتا ازم خواست که هرطور شده بتونم از خونه بزنم بیرون و به دیدنش برم، هرچند که بعید میدونستم بتونم از شر شاهرخ و این خونه خلاص بشم! با شنیدن اسمم واسه رفتن به اتاق ملاقاتی، کلافه از اینکه قرار بود چشم های به خون نشسته مامان و ببینم و از اوضاع بد بابا بشنوم، نفسم و عمیق بیرون فرستادم و راه افتادم... چشم میچرخوندم تو اطراف که بالاخره مامان و دیدم و روبه روش نشستم و گوشی رو برداشتم: _سلام مامان چطوری؟ لبخند پژمرده ای زد: _سلام عزیزم، تو خوب باشی خوبم! هردو بهم دروغ میگفتیم نه من خوب بودم نه اون و فقط تظاهر میکردیم به خوب بودن های الکی! مطابق همیشه جواب دادم: _خوبم اینجا خیلی بهتر از اون بیرونه به باباهم بگو که فکر نکنه داره به من سخت میگذره! لبخند بی جونش همچنان رو لب هاش بود: _تا تو نیای بیرون حال بابات خوب نمیشه حامی خودتم خوب میدونی پوفی کشیدم: _دست من نیست که بخوام بیام بیرون پام گیره مامان بدجورم گیره قطره اشکی از گوشه چشماش سر خورد: _میخوام دوباره برم دیدن دلبر میخوام التماسش کنم به پاش بیفتم که رضایت بده میخوام بگم راضی شه که تو به من برگردی بعدش دیگه واسه همیشه از تهران بریم و گم و گور شیم میگفت و اشک میریخت اما من با حرف هاش با یاداوری دلبری که میخواستم همه وجودم و فداش کنم و اونطوری باهام تا کرده بود عصبی و عصبی تر میشدم... 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
𝐴 𝑐ℎ𝑎𝑚𝑝𝑖𝑜𝑛 𝑘𝑒𝑒𝑝𝑠 𝑝𝑙𝑎𝑦𝑖𝑛𝑔 𝑢𝑛𝑡𝑖𝑙 𝑡ℎ𝑒𝑦 𝑤𝑖𝑛 یھ‌قهࢪمان‌اونقدࢪبھ‌بازۍادامھ‌میدھ‌ تاموفق‌بشھ |❁ 『
🦋| چادرت عین بہـار است شکوفہ هایش را 🌞 فقط خدا مےبیند...🌸🍃 『
.📸✨. . . . . | 🌱 | 🦋 . . .📸✨. . . 『
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃 🍂🍃 🍃 😍 ادامه داد: _اون الان انقدر خوشبخته که دیگه تورو به یاد هم نمیاره کن مطمئنم این دفعه که برم باهاش حرف بزنم رضایتش و میگیرم پوزخندی زدم: _رضایت اون و بگیری، با حبسی که قانون واسم بریده میخوای چیکار کنی؟ سری به نشونه رد حرفم تکون داد: _اگه دلبر رضایت بده حبست از نصفم کمتر میشه، میشه دوسال..چرا باید این همه سال منتظر بمونم که تو اینجا پیرشی و من و بابات تو خونه دق کنیم؟ من میرم و از دلبر رضایت میگیرم بهت قول میدم که دفعه بعد با دست پر برگردم! و سرسری خدحافظی ای کرد و رفت ! شاید باور کرده بود که میتونه رضایت بگیره اون هم از دلبر... مثل چند روز گذشته تموم کارم و فکر و ذکرم شده بود طلاق و جدایی از شاهرخ و حالا هم مشغول حرف زدن با خانم احتشام بودم که یهو سر و صداهایی از پایین به گوشم رسید انگار مارال خانم داشت با کسی دعوا میکرد و سر و صدای شاهرخ هم به راه بود! واسه اینکه بفهمم چه خبره از اتاق رفتم بیرون که صدای زن عمو به گوشم خورد با التماس از شاهرخ و مارال میخواست که من و ببینه اما خواستش راه به جایی نمیبرد حس میکردم بد رفتاری اونا نه تنها زن عمو رو بلکه من و هم داشت تحقیر میکرد واسه همین سر پله ها ایستادم و گفتم: _سلام زن عمو بیا بالا شاهرخ عصبی و متعجب نگاهم کرد: _من بهش اجازه نمیدم که بیاد بالا با ظاهر خونسردم نگاهش کردم: _واسه دیدن تو نیومده! و تکرار کردم: _زن عمو بیا بالا... 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
.📸✨. . . . . | 🌱 | 🦋 . . .📸✨. . . 『
🌼 رسول خدا صلي الله عليه و آله: اَكْثِروا مِنَ الصَّدَقَةِ تُرزَقُوا؛ 🌼 ☘️ صدقه زياد بدهيد، تا خداوند به شما روزى بدهد. ☘️ 🌸 .بحارالأنوار، ج ۷۷، ص ۱۷۶، ح ۱۰. 『
🌼 رسول خدا صلي الله عليه و آله: اَقْرَبُ ما يَكونُ الْعَبْدُ مِنْ رَبِّهِ وَ هُوَ ساجِدٌ فَاَكْثِرُوا الدُّعاءَ ؛ 🌼 ☘️ نزديك ترين حالتِ بنده به پروردگارش زمانى است كه در سجده است. پس [در اينحالت، ]بسيار دعا كنيد. ☘️ 🌸 .صحيح مسلم، ج ۱، ص ۳۵۰، ح ۲۱۵. 『
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃 🍂🍃 🍃 😍 افتادم تو راهرو و توجهی به جر و بحث های مارال و شاهرخ نکردم! جلو در اتاق به انتظار زن عموایستادم و خیلی طول نکشید که اومد بالا.. با دیدنم لبخندی زد: _خوبی عزیزم؟ سری به نشونه تایید تکون دادم: _خوبم شما خوبید؟ و در اتاق و باز کردم و کنار در ایستادم تا وارد اتاق بشه و بتونیم بی دردسر و بی مزاحم باهم حرف بزنیم! رو صندلی جلوی میز ارایش نشستم و زن عمو روبه روم رو لبه تخت نشست که ادامه دادم: _حال عمو چطوره؟ با نفس عمیقی جواب داد _افتاده گوشه خونه...انگار دیگه هیچ انگیزه ای واسه زندگی نداره اول مرگ بابات و حالاهم زندونی شدن حامی بدجوری کمرش و شکسته! یاداوری بابا باعث شد تا چشمام واسه لحظه ای تر بشه چقدر جاش تو زندگیم خالی بود چقدر بهار بی اون پر از غم بود ! بینیم و بالا کشیدم و گفتم: _نمیشه چیزی و عوض کرد راه افتاد به سمتم و روبه روم رو زمین نشست: _نذار عموتم دق کنه نذار اونم مثل بابات یهو بره نذار تنها شم دلبر! رو ازش گرفتم: _عموواسه من خیلی عزیزه حتی بعد از اون رفتارهاش من بازم دوستش داشتم و دارم اما حامی... حرفم و برید: _حامی و به من ببخش به حرمت حس مادر و دخترونه ای که بینمون بود به حرمت همه اون روزایی که باهم زندگی کردیم..باهم یه خانواده بودیم...حامی و به من ببخش دلبر به پاهات میفتم بچه ام و بهم برگردون! دستم و توی دستاش گرفت و صدای هق هقش بلند شد که دستش و محکم فشار دادم و گفتم: _زن عمو رضایت من که چیزی و درست نمیکنه قانون واسه حامی حبس بریده چون اون... حرفم وقطع کرد: _تو که رضایت بدی از حبسش کم میشه و دیگه لازم نیست ما چندوقت بیشتر این بیرون منتظر باشیم و حامی اون تو پیر بشه..تو رو ارواح خاک بابات رضایت بده دلبر... 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🌼 رسول خدا صلي الله عليه و آله: اِنَّ اللّه َ لَيُمْسِكُ الْخَيْرَ الْكَثيرَ عَنْ عَبْدِهِ فَيَقولُ: لا اُعْطيهِ حَتّى يَسْاَ لَنى ؛ 🌼 ☘️ خداوند، بسيارى از خوبى‌ها را به بنده اش نمى دهد و مى فرمايد: «به او نمى دهم تا ازمن بخواهد». ☘️ 🌸 .مستدرك الوسائل، ج ۵، ص ۱۷۵، ح ۵۶۰۳. 『
⟮•💜🌸•⟯ . چادرش‌دستـِ‌نوازش‌بهـ‌سرِدشتـ‌کشید˘˘ دشت‌هم‌ازنفسِ‌چادرِاوگل‌مـےچید(: °•☔️!' 『