امام على عليه السلام:
نشستن در مسجد نزد من، از نشستن در بهشت، نيكوتر است؛ زيرا در بهشت، خشنودى من فراهم است و در مسجد ، خشنودى پروردگار من
إرشاد القلوب، صفحه 218
『 #دختران_چادری 』
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃
🍂🍃
🍃
#دلبر_من😍
#جلد_دوم_استاد_مغرور_من
#قسمت_293
صبحونم و که خوردم بالاخره اولین تماسم با خانم احتشام همون وکیلی که امید داشتم کمکم کنه برقرار شد و من بهش گفتم از بلاهایی که سرم اومده بود و اون فقط شنید و گاها سوال هایی هم ازم پرسید و نهایتا ازم خواست که هرطور شده بتونم از خونه بزنم بیرون و به دیدنش برم،
هرچند که بعید میدونستم بتونم از شر شاهرخ و این خونه خلاص بشم!
#حامی
با شنیدن اسمم واسه رفتن به اتاق ملاقاتی،
کلافه از اینکه قرار بود چشم های به خون نشسته مامان و ببینم و از اوضاع بد بابا بشنوم، نفسم و عمیق بیرون فرستادم و راه افتادم...
چشم میچرخوندم تو اطراف که بالاخره مامان و دیدم و روبه روش نشستم و گوشی رو برداشتم:
_سلام مامان چطوری؟
لبخند پژمرده ای زد:
_سلام عزیزم، تو خوب باشی خوبم!
هردو بهم دروغ میگفتیم نه من خوب بودم نه اون و فقط تظاهر میکردیم به خوب بودن های الکی!
مطابق همیشه جواب دادم:
_خوبم اینجا خیلی بهتر از اون بیرونه به باباهم بگو که فکر نکنه داره به من سخت میگذره!
لبخند بی جونش همچنان رو لب هاش بود:
_تا تو نیای بیرون حال بابات خوب نمیشه حامی خودتم خوب میدونی
پوفی کشیدم:
_دست من نیست که بخوام بیام بیرون پام گیره مامان بدجورم گیره
قطره اشکی از گوشه چشماش سر خورد:
_میخوام دوباره برم دیدن دلبر میخوام التماسش کنم به پاش بیفتم که رضایت بده میخوام بگم راضی شه که تو به من برگردی بعدش دیگه واسه همیشه از تهران بریم و گم و گور شیم
میگفت و اشک میریخت اما من با حرف هاش با یاداوری دلبری که میخواستم همه وجودم و فداش کنم و اونطوری باهام تا کرده بود عصبی و عصبی تر میشدم...
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
𝐴 𝑐ℎ𝑎𝑚𝑝𝑖𝑜𝑛 𝑘𝑒𝑒𝑝𝑠 𝑝𝑙𝑎𝑦𝑖𝑛𝑔 𝑢𝑛𝑡𝑖𝑙 𝑡ℎ𝑒𝑦 𝑤𝑖𝑛
یھقهࢪماناونقدࢪبھبازۍادامھمیدھ
تاموفقبشھ
#انگیزشے |❁
『 #دختران_چادری 』
🦋| #چادرانہ
چادرت عین بہـار است
شکوفہ هایش را 🌞
فقط خدا مےبیند...🌸🍃
『 #دختران_چادری 』
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃
🍂🍃
🍃
#دلبر_من😍
#جلد_دوم_استاد_مغرور_من
#قسمت_294
ادامه داد:
_اون الان انقدر خوشبخته که دیگه تورو به یاد هم نمیاره کن مطمئنم این دفعه که برم باهاش حرف بزنم رضایتش و میگیرم
پوزخندی زدم:
_رضایت اون و بگیری، با حبسی که قانون واسم بریده میخوای چیکار کنی؟
سری به نشونه رد حرفم تکون داد:
_اگه دلبر رضایت بده حبست از نصفم کمتر میشه،
میشه دوسال..چرا باید این همه سال منتظر بمونم که تو اینجا پیرشی و من و بابات تو خونه دق کنیم؟
من میرم و از دلبر رضایت میگیرم بهت قول میدم که دفعه بعد با دست پر برگردم!
و سرسری خدحافظی ای کرد و رفت !
شاید باور کرده بود که میتونه رضایت بگیره اون هم از دلبر...
#دلبر
مثل چند روز گذشته تموم کارم و فکر و ذکرم شده بود طلاق و جدایی از شاهرخ و حالا هم مشغول حرف زدن با خانم احتشام بودم که یهو سر و صداهایی از پایین به گوشم رسید انگار مارال خانم داشت با کسی دعوا میکرد و سر و صدای شاهرخ هم به راه بود!
واسه اینکه بفهمم چه خبره از اتاق رفتم بیرون که صدای زن عمو به گوشم خورد با التماس از شاهرخ و مارال میخواست که من و ببینه اما خواستش راه به جایی نمیبرد حس میکردم بد رفتاری اونا نه تنها زن عمو رو بلکه من و هم داشت تحقیر میکرد واسه همین سر پله ها ایستادم و گفتم:
_سلام زن عمو بیا بالا
شاهرخ عصبی و متعجب نگاهم کرد:
_من بهش اجازه نمیدم که بیاد بالا
با ظاهر خونسردم نگاهش کردم:
_واسه دیدن تو نیومده!
و تکرار کردم:
_زن عمو بیا بالا...
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🌼 رسول خدا صلي الله عليه و آله:
اَكْثِروا مِنَ الصَّدَقَةِ تُرزَقُوا؛ 🌼
☘️ صدقه زياد بدهيد، تا خداوند به شما روزى بدهد. ☘️
🌸 .بحارالأنوار، ج ۷۷، ص ۱۷۶، ح ۱۰.
『 #دختران_چادری 』
🌼 رسول خدا صلي الله عليه و آله:
اَقْرَبُ ما يَكونُ الْعَبْدُ مِنْ رَبِّهِ وَ هُوَ ساجِدٌ فَاَكْثِرُوا الدُّعاءَ ؛ 🌼
☘️ نزديك ترين حالتِ بنده به پروردگارش زمانى است كه در سجده است. پس [در اينحالت، ]بسيار دعا كنيد. ☘️
🌸 .صحيح مسلم، ج ۱، ص ۳۵۰، ح ۲۱۵.
『 #دختران_چادری 』
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃
🍂🍃
🍃
#دلبر_من😍
#جلد_دوم_استاد_مغرور_من
#قسمت_295
افتادم تو راهرو و توجهی به جر و بحث های مارال و شاهرخ نکردم!
جلو در اتاق به انتظار زن عموایستادم و خیلی طول نکشید که اومد بالا..
با دیدنم لبخندی زد:
_خوبی عزیزم؟
سری به نشونه تایید تکون دادم:
_خوبم شما خوبید؟
و در اتاق و باز کردم و کنار در ایستادم تا وارد اتاق بشه و بتونیم بی دردسر و بی مزاحم باهم حرف بزنیم!
رو صندلی جلوی میز ارایش نشستم و زن عمو روبه روم رو لبه تخت نشست که ادامه دادم:
_حال عمو چطوره؟
با نفس عمیقی جواب داد
_افتاده گوشه خونه...انگار دیگه هیچ انگیزه ای واسه زندگی نداره اول مرگ بابات و حالاهم زندونی شدن حامی بدجوری کمرش و شکسته!
یاداوری بابا باعث شد تا چشمام واسه لحظه ای تر بشه
چقدر جاش تو زندگیم خالی بود
چقدر بهار بی اون پر از غم بود !
بینیم و بالا کشیدم و گفتم:
_نمیشه چیزی و عوض کرد
راه افتاد به سمتم و روبه روم رو زمین نشست:
_نذار عموتم دق کنه نذار اونم مثل بابات یهو بره نذار تنها شم دلبر!
رو ازش گرفتم:
_عموواسه من خیلی عزیزه حتی بعد از اون رفتارهاش من بازم دوستش داشتم و دارم اما حامی...
حرفم و برید:
_حامی و به من ببخش به حرمت حس مادر و دخترونه ای که بینمون بود به حرمت همه اون روزایی که باهم زندگی کردیم..باهم یه خانواده بودیم...حامی و به من ببخش دلبر به پاهات میفتم بچه ام و بهم برگردون!
دستم و توی دستاش گرفت و صدای هق هقش بلند شد که دستش و محکم فشار دادم و گفتم:
_زن عمو رضایت من که چیزی و درست نمیکنه قانون واسه حامی حبس بریده چون اون...
حرفم وقطع کرد:
_تو که رضایت بدی از حبسش کم میشه و دیگه لازم نیست ما چندوقت بیشتر این بیرون منتظر باشیم و حامی اون تو پیر بشه..تو رو ارواح خاک بابات رضایت بده دلبر...
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🌼 رسول خدا صلي الله عليه و آله:
اِنَّ اللّه َ لَيُمْسِكُ الْخَيْرَ الْكَثيرَ عَنْ عَبْدِهِ فَيَقولُ: لا اُعْطيهِ حَتّى يَسْاَ لَنى ؛ 🌼
☘️ خداوند، بسيارى از خوبىها را به بنده اش نمى دهد و مى فرمايد: «به او نمى دهم تا ازمن بخواهد». ☘️
🌸 .مستدرك الوسائل، ج ۵، ص ۱۷۵، ح ۵۶۰۳.
『 #دختران_چادری 』
⟮•💜🌸•⟯
.
چادرشدستـِنوازشبهـسرِدشتـکشید˘˘
دشتهمازنفسِچادرِاوگلمـےچید(:
°•#چادرانهـ☔️!'
『 #دختران_چادری 』