eitaa logo
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
6.7هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
358 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_127 _در مصرف آب صرفه جويي كنا و مستانه خنديد كه جواب دادم: _اگه تو
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 نيم خيز شدم و آب رو بستم كه نفس عميقي كشيد و با همون چشم هاي بسته اش سرش رو روي زمين گذاشت و بعد بدون اينكه حواسم باشه باز روي سينه اش نشستم، كه يهو سرش رو عين فنر بلند كرد و با اخم نگاهم كرد و بعد رنگ نگاهش عوض شد و فوراً سرش رو برگردوند، اولش تعجب كردم اما با ياد آوري وضعيتم جيغي كشيدم و بلند شدم و عقب عقب رفتم كه يه دفعه افتادم توي وان و پاهام رفت هوا ! حالا ديگه عماد نشسته بود و صداي خنده هاي اون و جيغ هاي من حموم رو برداشته بود! انقدر جيغ جيغ كردم كه انگار فشارم افتاد و با سر رفتم زير آب و نفس هام قطع شد و با فرياد هام حباب هاي بزرگ آب از دهنم در ميومد، كه صداي گنگ و دور عماد رو شنيدم: _يلدا و طولي نكشيد كه بغلم كرد و من رو از توي وان بيرون آورد! انگاري از مرگ نجات پيدا كرده بودم و حالا دلم ميخواست يه نفس عميق بكشم اما تا اومدم نفس بگيرم لب هاش و روي لب هام گذاشت كه تا مرز خفگي رفتم و لحظات آخر با جون كندن دستم و روي سينش كوبيدم كه سرش و بلند كرد و با تعجب نگاهم كرد! با كشيدن چند تا نفس عميق كمي بهتر شدم و با حس انگشتاش كه كمي روي بدنم تكون خورد جيغي كشيدم: _چيكار ميكني؟! 🌸 🌼🌼 🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼🌼
تِڪرار نَشُدَنی تَرین ❣ اِتِفاقِ زِندِگیم😍😘💕❣💕 ‌┄•●❥ @Cafe_Lave
♥️ و یِک نَفر در اینجا بَرای "نَفـــــس" کِشیدَن "تُـــــو" را بَهانِه می کُند ‌┄•●❥ @Cafe_Lave
آدم‌ها به هم صدمه می‌زنند خواسته و ناخواسته برای هرکسی رخ می‌دهد. قسمت خوب ماجرا اینجاست که می‌توانیم باز سرپا شویم و ببخشیم ... ‌┄•●❥ @Cafe_Lave
هوایت می زند بر سر ! " دلم دیوانه می گردد " چه عطری " درهوایت هست " نمی دانم نمی دانم..! ‌┄•●❥ @Cafe_Lave
Having you is worthy of all the possessions of the world داشتن تو می ارزه بـه همه نداشته های دنیا🌸💍 ‌┄•●❥ @Cafe_Lave
عشق یعنی بخشیدن همه چیز، همه چیز به معنای واقعی کلمه! ‌┄•●❥ @Cafe_Lave
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_128 نيم خيز شدم و آب رو بستم كه نفس عميقي كشيد و با همون چشم هاي ب
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 با شنيدن اين حرفم انگشتاي دستش كه روي بدنم حركت ميكردن،ثابت ايستاد و طولي نكشيد كه من و گذاشت روي تخت! تو خودم جمع شده بودم و واقعا داشتم از خجالت آب ميشدم كه روش و برگردوند و گفت: _ من ميرم پايين فكر كنم ديگه كيك آمادست! و راه افتاد سمت در، هيچ حرفي نزدم و منتظر رفتنش موندم كه درست جلوي در ايستاد و بدون اينكه به سمتم برگرده با لحن خاصي گفت: _ روز اولي كه ديدمت هيچوقت فكر نميكردم انقدر فوق العاده باشي! و بعد با خنده ي ريزي از اتاق رفت بيرون. با فكر به حرفش لبخند گله گشادي زدم و لبم و به دندون گرفتم و غرق فكر و خيالاي مسخره شدم كه يهو يادم افتاد با بدن خيس افتادم رو تخت عماد بيچاره و مثل فنر از جا پريدم! تموم هيكلم روي تخت نقش بسته بود و از همه بيشتر موهام تخت رو خيس كرده بودن اما خب چاره اي نبود و خود عماد من و روي تخت گذاشته بود! با فكر به اتفاقايي كه تو اين چند دقيقه افتاده بودن با خودم خنديدم و به طرف حوله و لباسام رفتم و شروع كردم به لباس پوشيدن،اما هنوز اون تيشرت مزين شده به آرد و تخم مرغم رو نپوشيده بودم و يه جورايي حالم بهم ميخورد از پوشيدنش كه يهو صداي بلند عماد به طبقه ي بالا و اتاق رسيد 🌸 🌼🌼 🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼🌼
عشقم را به رویش آوردم که شاید دلداده شود دل زده شد ، رفت حسرتش ماند به دلم ... ‌┄•●❥ @Cafe_Lave
مرا خدا می خواندی ‏و من خدایی بودم که را میپرستیدم.. ‌┄•●❥ @Cafe_Lave