°•♡کافهعشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_127 _در مصرف آب صرفه جويي كنا و مستانه خنديد كه جواب دادم: _اگه تو
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼
🌸🌸
🌼
#پارت_128
نيم خيز شدم و آب رو بستم
كه نفس عميقي كشيد و با همون چشم هاي بسته اش سرش رو روي زمين گذاشت
و بعد بدون اينكه حواسم باشه باز روي سينه اش نشستم،
كه يهو سرش رو عين فنر بلند كرد و با اخم نگاهم كرد و بعد رنگ نگاهش عوض شد و فوراً سرش رو برگردوند،
اولش تعجب كردم اما با ياد آوري وضعيتم جيغي كشيدم و بلند شدم و عقب عقب رفتم كه يه دفعه افتادم توي وان و پاهام رفت هوا !
حالا ديگه عماد نشسته بود و صداي خنده هاي اون و جيغ هاي من حموم رو برداشته بود!
انقدر جيغ جيغ كردم كه انگار فشارم افتاد و با سر رفتم زير آب و نفس هام قطع شد و با فرياد هام حباب هاي بزرگ آب از دهنم در ميومد،
كه صداي گنگ و دور عماد رو شنيدم:
_يلدا
و طولي نكشيد كه بغلم كرد و من رو از توي وان بيرون آورد!
انگاري از مرگ نجات پيدا كرده بودم و حالا دلم ميخواست يه نفس عميق بكشم اما تا اومدم نفس بگيرم لب هاش و روي لب هام گذاشت كه تا مرز خفگي رفتم و لحظات آخر با جون كندن دستم و روي سينش كوبيدم كه سرش و بلند كرد و با تعجب نگاهم كرد!
با كشيدن چند تا نفس عميق كمي بهتر شدم
و با حس انگشتاش كه كمي روي بدنم تكون خورد جيغي كشيدم:
_چيكار ميكني؟!
🌸
🌼🌼
🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼🌼🌼
♥️
و یِک نَفر در اینجا
بَرای "نَفـــــس" کِشیدَن
"تُـــــو" را بَهانِه می کُند
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣
آدمها به هم
صدمه میزنند
خواسته و ناخواسته
برای هرکسی رخ میدهد.
قسمت خوب
ماجرا اینجاست که
میتوانیم باز
سرپا شویم و ببخشیم ...
#ادی_السید
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣
هوایت
می زند بر سر !
" دلم دیوانه می گردد "
چه عطری
" درهوایت هست "
نمی دانم نمی دانم..!
#مولانا
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣
Having you is worthy of all the possessions of the world
داشتن تو می ارزه بـه همه نداشته های دنیا🌸💍
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣
عشق یعنی بخشیدن همه چیز،
همه چیز به معنای واقعی کلمه!
#ميلانکوندرا
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣
°•♡کافهعشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_128 نيم خيز شدم و آب رو بستم كه نفس عميقي كشيد و با همون چشم هاي ب
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼
🌸🌸
🌼
#پارت_129
با شنيدن اين حرفم انگشتاي دستش كه روي بدنم حركت ميكردن،ثابت ايستاد و طولي نكشيد كه من و گذاشت روي تخت!
تو خودم جمع شده بودم و واقعا داشتم از خجالت آب ميشدم كه روش و برگردوند و گفت:
_ من ميرم پايين فكر كنم ديگه كيك آمادست!
و راه افتاد سمت در،
هيچ حرفي نزدم و منتظر رفتنش موندم كه درست جلوي در ايستاد و بدون اينكه به سمتم برگرده با لحن خاصي گفت:
_ روز اولي كه ديدمت هيچوقت فكر نميكردم انقدر فوق العاده باشي!
و بعد با خنده ي ريزي از اتاق رفت بيرون.
با فكر به حرفش لبخند گله گشادي زدم و لبم و به دندون گرفتم و غرق فكر و خيالاي مسخره شدم كه يهو يادم افتاد با بدن خيس افتادم رو تخت عماد بيچاره و مثل فنر از جا پريدم!
تموم هيكلم روي تخت نقش بسته بود و از همه بيشتر موهام تخت رو خيس كرده بودن اما خب چاره اي نبود و خود عماد من و روي تخت گذاشته بود!
با فكر به اتفاقايي كه تو اين چند دقيقه افتاده بودن با خودم خنديدم و به طرف حوله و لباسام رفتم و شروع كردم به لباس پوشيدن،اما هنوز اون تيشرت مزين شده به آرد و تخم مرغم رو نپوشيده بودم و يه جورايي حالم بهم ميخورد از پوشيدنش كه يهو صداي بلند عماد به طبقه ي بالا و اتاق رسيد
🌸
🌼🌼
🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼🌼🌼
عشقم را
به رویش آوردم
که شاید
دلداده شود
دل زده شد ، رفت
حسرتش ماند به دلم ...
#حمیدرضا_عبداللهی
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣