عشق یعنی بخشیدن همه چیز،
همه چیز به معنای واقعی کلمه!
#ميلانکوندرا
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣
°•♡کافهعشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_128 نيم خيز شدم و آب رو بستم كه نفس عميقي كشيد و با همون چشم هاي ب
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼
🌸🌸
🌼
#پارت_129
با شنيدن اين حرفم انگشتاي دستش كه روي بدنم حركت ميكردن،ثابت ايستاد و طولي نكشيد كه من و گذاشت روي تخت!
تو خودم جمع شده بودم و واقعا داشتم از خجالت آب ميشدم كه روش و برگردوند و گفت:
_ من ميرم پايين فكر كنم ديگه كيك آمادست!
و راه افتاد سمت در،
هيچ حرفي نزدم و منتظر رفتنش موندم كه درست جلوي در ايستاد و بدون اينكه به سمتم برگرده با لحن خاصي گفت:
_ روز اولي كه ديدمت هيچوقت فكر نميكردم انقدر فوق العاده باشي!
و بعد با خنده ي ريزي از اتاق رفت بيرون.
با فكر به حرفش لبخند گله گشادي زدم و لبم و به دندون گرفتم و غرق فكر و خيالاي مسخره شدم كه يهو يادم افتاد با بدن خيس افتادم رو تخت عماد بيچاره و مثل فنر از جا پريدم!
تموم هيكلم روي تخت نقش بسته بود و از همه بيشتر موهام تخت رو خيس كرده بودن اما خب چاره اي نبود و خود عماد من و روي تخت گذاشته بود!
با فكر به اتفاقايي كه تو اين چند دقيقه افتاده بودن با خودم خنديدم و به طرف حوله و لباسام رفتم و شروع كردم به لباس پوشيدن،اما هنوز اون تيشرت مزين شده به آرد و تخم مرغم رو نپوشيده بودم و يه جورايي حالم بهم ميخورد از پوشيدنش كه يهو صداي بلند عماد به طبقه ي بالا و اتاق رسيد
🌸
🌼🌼
🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼🌼🌼
عشقم را
به رویش آوردم
که شاید
دلداده شود
دل زده شد ، رفت
حسرتش ماند به دلم ...
#حمیدرضا_عبداللهی
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣
°•♡کافهعشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_129 با شنيدن اين حرفم انگشتاي دستش كه روي بدنم حركت ميكردن،ثابت ا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼
🌸🌸
🌼
#پارت_130
_سوخت...كيكم سوخت!
با دستم محكم كوبيدم به پيشونيم،لعنتي!
يه كيك ميخواستيم بخوريما
تيشرت خودم و يه جا گم و گور كردم و
فوري از كمد عماد يكي از تيشرت هاي مارك دارش و برداشتم و بدو بدو به سمت پايين رفتم و ديدم عماد توي آشپز خونه پشت به من با دستاش به ميز تكيه داده.
رفتم و رو به روش ايستادم:
_شاهكار آقارو
و بعد پوزخند صدا داري زدم
كه سرش و بالا آورد و خونسرد گفت:
_خيليم عالي شده
نشستم رو صندلي و دستم و زير چونم گذاشتم:
_خب منتظرم
رفت و ظرف و چاقو آورد و شروع كرد به برش زدن و گذاشت جلوم:
_ميبينم كه سوزونديش
در حالي كه پشت صندلي مينشست و براي خودش كيك برش ميزد جواب داد:
_نخير،نسوخته،شكلاتيه
پوزخندي زدم و مشغول خوردن شدم،
صداي خرت خرت من و عماد آشپزخونه رو برداشته بود كه نگاهش كردم و همينجوري با دهن پر كه اون كيك آجري رو ميجويدم گفتم:
_لعنتي از اون شكلاتي سوخته هاست!
و زدم زير خنده...
🌸
🌼🌼
🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼🌼🌼
5.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شروع کن!
خوشبختی جایش همینجاست
کنار تو
نگذار زندگی از مقابل چشمانت بگذرد
و تو فقط نظاره گرش باشی
زندگی را زندگی کن
✋سلام #صبح_بخیر 😊😍
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣
وقتیـ تو باشیـ❣
همهـ چیـ❣
یهـ جورِ دیگهـ پیشـ میرهـ❣
دنیامـ🌍❣
یهـ رنگهـ دیگهـ ای دارهـ❣
دلِـ منـ❣
واستـ بی قرارهـ❣
دیگهـ طاقتیـ ندارهـ💕❣💕
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣
°•♡کافهعشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_130 _سوخت...كيكم سوخت! با دستم محكم كوبيدم به پيشونيم،لعنتي! يه ك
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼
🌸🌸
🌼
#پارت_131
اولش با اخم زل زد بهم اما انگار خودشم طعم سوختگي و تو دهنش حس كرد كه با حالت با مزه اي شروع كرد به خنديدن:
_همش تقصير توعه ببين كيك خوشمزم به چه روزي افتاده
حالا ديگه خنده هام شدت گرفته بود كه جواب دادم:
_تو گند زدي،ب من چه
يه طور مظلومانه اي به كيك رو به روش زل زد و لب هاش و كج و كوله كرد
كه گفتم:
_ حالا ناراحت نباش،برام بهترش و ميخري يه كيك شكلاتي وانيلي خوشمزه
و لبخند سرخوشانه اي به روش پاشيدم كه جواب داد:
_به يه شرط!
يه تاي ابروم و بالا انداختم:
_چه شرطي؟
دست به سينه رو صندليش لم داد و گفت:
_ اول بخوريش
آب دهنم و به سختي قورت دادم و با چشمايي كه ميدونم داشت از حدقه ميزد بيرون نگاهش كردم:
_چ..چي؟!
كش و قوسي به بدنش داد و سرش و كج كرد و دوباره تكرار كرد:
_تا نخوريش نميخرم!
داشتم از اضراب پس ميافتادم بزور نفسي گرفتم:
_عُـ...عمراً
كه يهو از خنده تركيد و روي ميز ولو شد،
متعجب به كاراش نگاه ميكردم كه بين خنده هاش گفت
🌸
🌼🌼
🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼🌼🌼