°•♡کافهعشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_148 نگاهي به عماد انداختم كه هرچند داشت ميخنديد اما تو چشماش هزار
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼
🌸🌸
🌼
#پارت_149
چپ چپ بهش نگاه كردم و گفتم:
_بريم نمكدون!
كه ابرويي بالا انداخت:
_مردم ميگن همسري و آقامون و فلان اونوقت نامزد ما بهم ميگه نمكدون،خدايا شكرت
و دوباره خنديد كه در اتاق و باز كردم و قبل از اينكه برم بيرون جواب دادم:
_قبلا هم بهت گفته بودم كه نبايد من و با هيچكس مقايسه كني!
بي اينكه جوابي بده سري تكون داد و قبل از من از اتاق زد بيرون.
از مامان خداحافظي كرديم و بعد از اينكه سوار ماشين شديم راه افتاديم به سمت تالاري كه مراسم عقد برگزار ميشد...
تو دلم يه حس و حال عجيبي بود و انگار يه جورايي باورم نميشد كه پونه ي ديوونه ي من حالا داره ازدواج ميكنه و كم كم خانمِ يه خونه ميشه!
با شنيدن صداي عماد از فكر به پونه بيرون اومدم:
_نميخواي پياده شي؟!
به اطرافم نگاه كردم،
رسيده بوديم و عماد ماشين رو توي پاركينگ پارك كرده بود بي هيچ حرفي در ماشين رو باز كردم و حالا هم قدم با عماد وارد تالار شديم.
تالاري كه به محض ورود تنها چيزي كه نگاهم و به سمت خودش كشوند پونه بود...
تو يه لباس زرشكي كه از يقه تا نوك آستين هاي بلندش ماهرانه سنگدوزي شده بود و در عين پوشيده بود واقعا زيبا بود و آرايش فوق العاده ي صورتش و موهاي مشكيِ فر شدش همگي باعث شده بودن تا پونه حتي زيباتر از قبل باشه و من از ديدنش سير نشم!
بعد از سلام و عليك گرمي پونه رو توي آغوشم كشيدم و دم گوشش لب زدم:
🌸
🌼🌼
🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼🌼🌼
خیلی حس خوبیه ....❣
میدونی هزارتا کار داره ...❣
اما برای تو ❣
همیشه وقت داره ...💕❣💕
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣
میخواهمت....
❤️کہ خواستنی تر از هرکسی...
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣
بنده خوبی برای خدا نبودم
جان دلم
مگر دوست داشتنت به من وقت بندگی کردن میدهد!
#مائده_شائق
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣
تو اهنگ پس زمینه ی زندگی منی❣
بودنت قشنگترش میکنه 💕❣💕
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣
ولی هنوز چشماش ❣
قشنگترین چیزی که ❣
تو زندگیم دیدم...💕❣💕
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣
°•♡کافهعشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_149 چپ چپ بهش نگاه كردم و گفتم: _بريم نمكدون! كه ابرويي بالا انداخ
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼
🌸🌸
🌼
#پارت_150
_چه خوشگل شدي ميمون!
و آروم خنديدم كه جواب داد:
_انشاالله روزِ داف شدن خودت ميمون!
و بعد در حالي كه هردومون داشتيم ميخنديديم از هم جدا شديم كه متوجه نگاه گيج مهران و عماد شديم!
خب حق داشتن آخه اونا كه نميدونستن ما چي تو گوش هم گفته بوديم و بايدم مثل بز نگاهمون ميكردن!
پونه خندش و جمع كرد و رو به عماد گفت:
_بفرماييد استاد ديگه بيش تر از اين اينجا معطل ما نشين
و با لبخند نگاهش و بين من و عماد چرخوند كه چشمكي بهش زدم و بعد از سلام و احوالپرسي با پدر و مادرش همراه عماد دور يه ميز كه خيلي با پونه و مهران فاصله نداشت نشستيم.
عماد تو گوشي بود و انگار هيچ توجهي به جشن نداشت كه گوشيش و از دستش كشيدم و گفتم:
_لابد الانم داري با اون پلنگا كه نمره ميخوان حرف ميزني؟
و صفحه ي گوشي رو به سمت خودم چرخوندم و با ديدن بازي توي گوشي سري به نشونه ي تاسف تكون دادم كه گوشي و از دستم قاپيد:
_حالا كه ضايع شدي بذار بازيم و كنم!
و دوباره مشغول شد كه نفس عميقي كشيدم و بلند شدم تا مانتوم و در بيارم كه يه دفعه صداش و شنيدم:
_داري چيكار ميكني؟!
متعجب نگاهش كردم و مانتوم و درآوردم:
_همينكاري كه الان كردم!
و دوباره نشستم
همينطوري گيج نگاهش كردم و دست بردم سمت شالم كه اين دفعه دستم و تو هوا گرفت و خيلي جدي نگاهم كرد:
🌸
🌼🌼
🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼🌼🌼
همیشه از خوبی های دیگران
دیواری بساز و وقتی به تو بدی کردند یک آجر از آن بردار، بی انصافیست که تمام دیوار را خراب کنی!
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣
°•♡کافهعشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_150 _چه خوشگل شدي ميمون! و آروم خنديدم كه جواب داد: _انشاالله روزِ
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼
🌸🌸
🌼
#پارت_151
قبل از اينكه چيزي بگم نگاهش و ازم گرفت و به ظاهر سرگرم گوشيش شد اما خب از حالت چهرش ميتونستم بفهمم كه جناب آقا دوباره آب روغن قاطي كرده!
سرم و خم كردم كه متوجه نگاهم بشه و گفتم:
_حالت خوبه عماد؟
با نفس عميقي سرش و گرفت بالا و جواب داد:
_يلدا من اصلا دوست ندارم تو به قدري با پونه و فك و فاميلش راحت باشي كه بخواي شالت و يا چه ميدونم لباست و دربياري و لابد بعدشم بخواي بري وسط با عروس خانم برقصي!
و با مكث ادامه داد:
_اصلا دوست ندارم!
دستم و گرفتم جلو دهنم و آروم خنديد:
_پس رگ غيرت آقا زده بيرون
چپ چپ نگاهم كرد و حرفي نزد كه گفتم:
_من فكر ميكردم جنابعالي روشن فكر تشريف دارين استاد جاويد!
سري به نشونه ي تاييد تكون داد:
_آره روشن فكرم ولي نسبت به اينجا حس خوبي ندارم
و به مرداي جووني كه كنار مهران بودن اشاره كرد،
كه باز خل و چل بازيم گل كرد و شالم و به قدري كشيدم جلو كه فقط گردي صورتم مشخص بود و رو كردم به عماد:
_خوبه حاج آقا؟
زل زد بهم و با لبخندي از سر رضايتي جواب داد:
_ عاليه حداقل اينطوري يه ذره قيافه پيدا كردي!
لبام مثل يه خط شد و با حرص گفتم:
_يه ذره قيافه پيدا كردم؟
🌸
🌼🌼
🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼🌼🌼