eitaa logo
کانال توسل به شهدا 🌹🌼🌹
13.2هزار دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
1.1هزار ویدیو
149 فایل
بسمه تعالی 🌺هرگز کسانی را که در راه خدا کشته شده اند مرده مپنداریدبلکه زنده اند و در نزد پروردگارشان روزی داده میشوند 🌷چله صلوات و زیارت عاشورا روزی دو قسمت داستان‌ شهدای ❌کپی مطالب ممنوع ⛔نشر با لینک کانال ادمین @R_keshavarz_sh @K_khaleghiBorna
مشاهده در ایتا
دانلود
کانال توسل به شهدا 🌹🌼🌹
کتاب #عارفانه زندگی و خاطرات شهید احمد علی نیری راوی: جمعی از دوستان   شهید احمد علی نیری در مسج
اردو … برخی روزها به من توصیه می کرد: امشب جلسه ی حاج آقا یادت نره! می گفت: کمال، امشب بیا یه خبرهایی هست. شب هایی که او توصیه می کرد واقعاً حال و هوای جلسۀ آیت الله حق شناس دگرگون بود. آن شب ها مجلس نورانیت عجیبی پیدا می کرد. نمی دانم احمد آقا چه می دید که اینگونه صحبت می کرد! ما از بچگی با هم رفیق بودیم. در دوران کودکی با هم فوتبال بازی می کردیم. اما از وقتی که در مسجد فعالیت می کرد دیگر ندیدم فوتبال بازی کند. یکبار دیدم احمد آقا در جمع بچه های نوجوان قرار گرفته و مشغول بازی است. فوتبال او حرف نداشت. دریبل های ریز می زد و هیچ کس نمی توانست توپ را از او بگیرد. خیلی به بازی مسلط بود. از همه عبور می کرد اما وقتی به دروازه ی حریف می رسید توپ را پاس می داد به یکی از نوجوان ها تا او گل بزند! احمد می رفت در تیم افرادی که هنوز با مسجد و بسیج رابطه ای نداشتند. از همان جا با آنها رفیق می شد و … بعد از بازی گفتم احمد آقا شما کجا اینجا کجا؟! گفت: یار نداشتند به من گفتند بیا بازی، من هم قبول کردم. بعد ادامه داد: فوتبال وسیله ی خوبیه برای جذب بچه ها بسوی مسجد. بعد از بازی چند نفر از بچه های مسجد به من گفتند: ما نمی دونستیم که احمد آقا این قدر خوب بازی می کنه. گفتم: من قبلاً بازی احمد آقا را دیده بودم. می دونستم خیلی حرفه ای بازی می کنه. تازه برادرش هم که شهید شد بازیکن جوانان استقلال بوده. بعد به اونها گفتم: قدر این مربی را بدانید احمد آقا تو همه چیز استاده… 💖 کانال توسل به شهدا 💖 https://eitaa.com/joinchat/3605659854C4f0b892d04 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
تابستان ۶۴ … اینها شرایطی را پدید آورد که یکی از بیادماندنی ترین ایام عمر من شد. حاضرم هرچه خدا می خواهد بدهم و یک بار دیگر آن ایام نورانی تکرار شود. ما بعد از خوردن سحری به مسجد می آمدیم و بعد از نماز با احمد آقا قرآن می خواندیم. آن موقع من و ایشان تنها بودیم. بسیاری از نصیحت های ایشان مربوط به آن سحرهای نورانی بود. در ایام تابستان و اوایل پاییز ۱۳۶۴ حال و روز احمد آقا بسیار تغییر کرده بود. نمازهای او از قبل عجیب تر شده بود. در زمان اقامه ی نماز جماعت صورتش از اشک خیس می شد. بدنش به شدت می لرزید. مانند پرنده ای شده بود که دیگر توان ماندن در قفس دنیا را نداشت. من با خودم می گفتم: بعد از این احمد آقا چگونه می خواهد زندگی کند؟ در همان ایام وقتی درباره ی کرامات و مشاهده ی اعمال افراد و … صحبت می کردم کمتر جواب می داد و می گفت: برای کسی که می خواهد به سوی خدا حرکت کند این مسائل سنگریزه های راه است! یا مثال می زد که خداوند به برخی از سالکان طریق و انسانهای وارسته عنایاتی مانند چشم برزخی و یا طی الارض عطا می کرد. 💖 کانال توسل به شهدا 💖 https://eitaa.com/joinchat/3605659854C4f0b892d04 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
(ادامه قسمت قبل) اما آن ها با تضرع از خداوند خواستند که این مسائل را از آنها بگیرد! چون اینها نشانه ی کمال انسان نیست! احمد آقا می گفت: بزرگان ما علاقه دارند زندگی عادی مانند بقیه مردم داشته باشند. یادم هست می گفت: همین طی الارض که برخی آرزوی آن را دارند از اولین کارهایی هست که یک مؤمن می تواند انجام دهد اما اهل سلوک همین را هم از خدا نمی خواهند! یادم هست احمد آقا عینکی شده بود. گفتم: خُب شما قرآن بیشتر بخوان. می گویند: هر کس قرآن بخواند مشکلات و درد چشمانش برطرف می شود. لبخندی زد و گفت: می دانم اگر به نیت شفای چشم خودم قرآن بخوانم، حتماً ضعف چشمانم برطرف می شود. بعد ادامه داد: اما نمی خواهم به این نیت قرآن بخوانم! می خواهم زندگی ام روال عادی داشته باشد! آن ایام نورانی خیلی زود سپری شد. با شروع پاییز مدارس باز شد و تابستان زیبای من به پایان رسید. اما نمی دانستم این آخرین فرصت های من در کنار احمد آقاست… 💖 کانال توسل به شهدا 💖 https://eitaa.com/joinchat/3605659854C4f0b892d04 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
کانال توسل به شهدا 🌹🌼🌹
#عارفانه #شهید #شهید_احمد_علی_نیری (ادامه قسمت قبل) اما آن ها با تضرع از خداوند خواستند که این م
اعزام … خواب دیدم احمد آقا جلوی چشمان من به شهادت رسید. و من همان موقع حیرت زده از خواب پریدم. تا چند دقیقه بدنم می لرزید. روز بعد در مسجد احمد آقا را دیدم. خوابم را برای ایشان تعریف کردم. او هم لبخندی زد و گفت: به شما خبر می دهم که خوابت رؤیای صادقه بوده یا نه! پاییز سال ۱۳۶۴ بود. تغییر در رفتار و اعمال احمد آقا بیشتر حس می شد. نمازهای ایشان همگی معراج شده بود. یادم هست یکبار بعد از نماز به ایشان گفتم: علت این همه لرزش شما در نماز چیست؟ می خواهید برویم دکتر؟ گفت: نه، چیزی نیست. اما من می دانستم چرا اینگونه است. در روایات خوانده ایم که ائمه ی ما در موقع نماز و زمانی که در پیشگاه با عظمت حضرت حق قرار می گرفتند اینگونه بر خود می لرزیدند. این حالات برای کسی که درک کند وجود بی مقدارش، اجازه یافته با خالق آسمانها و زمین صحبت کند طبیعی است. این ما هستیم که در نماز و عبادات معرفت لازم را نداریم. خلاصه روال برنامه های ما ادامه داشت تا اینکه یک شب به مسجد آمد و بعد از نماز همه ی ما را جمع کرد. بعد از بچه ها خداحافظی کرد و گفت: ان شاءالله فردا راهی جبهه هستم. احمد آقا از ما حلالیت طلبید و از اهل مسجد خداحافظی کرد. بعد هم به ما چند نفری که بیشتر از بقیه با ایشان بودیم گفت: این آخرین دیدار ما و شماست. من دیگر از جبهه برنمی گردم! دست آخر هم به من نگاهی کرد وگفت:خواب شما عین واقعیت بود. نمی دانم چرا، اما من و آن بچه ها خیلی عادی بودیم. فکر می کردیم حتما به مرخصی خواهد آمد. فکر می کردیم اگر احمد آقا هم برود یکی مثل ایشان پیدا می شود. نمی دانم چرا هیچ عکس العملی از ما سرنزد. ما خیلی راحت از ایشان خداحافظی کردیم و حلالیت طلبیدیم … 💖 کانال توسل به شهدا 💖 https://eitaa.com/joinchat/3605659854C4f0b892d04 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
💫خبر شهادت شهید احمدعلی نیّری توسط ثقلین در تاریخ ۳۰ دی ۱۳۹۴ 💐(راوی : مادر بزرگوار شهید) سه ماه بود که احمد به جبهه رفته بود. به جز یکی دو نامه، دیگر از او خبر نداشتیم. نگران احمد بودم. به بچّه‎ها گفتم: خبری از احمد ندارید؟ من خیلی نگرانم. یک روز دیدم رادیو مارش عملیّات پخش می‎کند. نگرانی من بیشتر شد. ضربان قلب من شدیدتر شده بود. مردم از خبر شروع عملیّات خوشحال بودند، امّا واقعاً هیچ کس نمی‎تواند حال و هوای مادری که از فرزندش بی‎خبر است را درک کند. همه می‎دانستند احمد بهترین و کم آزارترین فرزند من بود. خیلی او را دوست داشتم. حالا این بی‎خبری خیلی من را نگران کرده بود. مرتب دعا می‎خواندم و به یاد احمد بودم. تا این‎که یک شب در عالم خواب دیدم کبوتری سفید روی شانه من نشست. بعد کبوتر دیگر در کنار او قرار گرفت و هر دو به سوی آسمان پر کشیدند. حیرت‎زده از خواب پریدم. نکند که این دومین پرنده، نشان از دومین شهید خانواده‎‎ی ماست!؟ دوباره خوابیدم. این بار چیز عجیب‎تری دیدم. این بار مطمئن شدم که دیگر پسرم را نخواهم دید. در عالم رویا مشاهده کردم که ملائکه‎ی خدا به زمین آمده بودند! هودجی یا اتاقکی زیبا که در روزگار قدیم توسط پادشاهان از آن استفاده می‎شد در میان دستان ملائکه است. آن‎ها نزدیک ما آمدند و پسرم احمد علی را در آن سوار کردند. بعد هم همه‎ی ملائک به همراه احمد به آسمان‎ها رفتند. روز بعد چند نفر از همسایه‎ها به خانه‎ی ما آمدند و سراغ حسین آقا را می‎گرفتند! گویا شنیده بودند که شهید محلاتی شهید شده و فکر می‎کردند حسین آقا همراه ایشان بوده است. گفتم حسین آقا در خانه است، من ناراحت احمد علی هستم. همان روز مادر شهید جمال محمد شاهی را هم دیدم. این مادر گرامی را از سال‎ها قبل در همین محل می‎شناختم. ایشان سراغ احمد علی را گرفت. گفتم: بی‎خبرم. سپس رؤیای عجیبی را برایم تعریف کرد، ایشان گفت: «در عالم خواب به نماز جمعه‎ی تهران رفته بودیم. آن‎قدر جمعیت آمده بود که سابقه نداشت. بعد اعلام کردند که امام زمان (عج) تشریف آورده‎اند و می‎خواهند به پیکر یکی از شهدا نماز بخوانند! من با سختی جلو رفتم. وقتی خواستند نام شهید را بگویند خوب دقت کردم. از بلندگو اعلام کردند: شهید احمد علی نیری.» بعد هم آمدند منزل ما و خبر شهادت احمد علی را اعلام کردند. مراسم تشییع و تدفین و ختم احمد با حضور حضرت آیت الله حق‎شناس و عباراتی که ایشان در وصف پسرم فرمودند خیلی عجیب شده بود. بعد از این‎که حضرت آقا این حرف‎ها را زدند، دوستان احمد هم آمدند و کراماتی که از او دیده بودند نقل کردند. عجیب این‎که پسر من در خانه که بود یک زندگی بسیار عادی داشت. منبع: کتاب «عارفانه» – شهید احمدعلی نیّری، انتشارات شهید ابراهیم هادی، چاپ ۱۳۹۲، صص ۱۱۸ تا ۱۲۰؛ به نقل از مادر شهید. 💖 کانال توسل به شهدا 💖 https://eitaa.com/joinchat/3605659854C4f0b892d04 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
کانال توسل به شهدا 🌹🌼🌹
#عارفانه #شهید_احمد_علی_نیری 💫خبر شهادت شهید احمدعلی نیّری توسط ثقلین در تاریخ ۳۰ دی ۱۳۹۴ 💐(راوی
💫 نحوه شهادت شهید احمدعلی نیّری توسط ثقلین در تاریخ ۳۰ دی ۱۳۹۴ پائیز ۶۴ در عملیّات والفجر ۸، گردان سلمان از لشکر ۲۷ محمّد رسول الله (ص) داشت تا مواضع مشخصی را دنبال کند. در ابتدای ستون در حال حرکت بودیم. یک طرف ما باتلاق و طرف دیگر حالت دشت داشت. به سرعت از مسیر جاده در حال حرکت بودیم. در حال رسیدن به خاکریز و سنگرهای پدافندی بودیم که یک خمپاره در ابتدای ستون به زمین نشست. نفر جلویی من که یک جوان حدوداً بیست ساله بود به زمین افتاد. ترکش خمپاره درست از پهلوی چپ وارد و به قلب او اصابت کرد. از من خواست که او را کمک کنم تا بلند شود، به سختی روی پای خود ایستاد. بعد به اطراف نگاه کرد و رو به سمت کربلا قرار گرفت. دستش را با ادب بر سینه نهاد و گفت: 🏴 السلام علیک یا ابا عبدالله. 🏴 من فکر می‎کردم او مجروح شده و جراحتش سطحی است، امّا یک باره گردنش کج شد و به زمین افتاد. او به شهادت رسیده بود. 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 روی کارت نظامی‎اش نوشته بود: احمد علی نیّری اعزامی از تهران. منبع: کتاب «عارفانه» – شهید احمدعلی نیّری، انتشارات شهید ابراهیم هادی، چاپ ۱۳۹۲، صص ۱۱۳ و ۱۱۴؛ به نقل از علی میر کیانی(فرمانده گردان). 💖 کانال توسل به شهدا 💖 https://eitaa.com/joinchat/3605659854C4f0b892d04 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊 💐 امروز مراسم ختم این شهید است. رفقا گفته اند: خود استاد حق شناس در مراسم حضور می یابند! فراق این جوان برای استاد بسیار سخت بود. این پیر اهل دل در جلوی درب مسجد سرشان را بالا آوردند و نگاهی به اطرافیان کردند. بعد با حالتی نالان و افسرده گفتند:آه،آه، آقاجان...دوباره آهی از سر حسرت کشیدند و فرمودند: بروید در این تهران بگردید و ببینید کسی مانند این احمد اقا پیدا می کنید!؟ آن شب بین دو نماز سخنرانی نداشتند، اما از جا بلند شدند و روی صندلی قرار گرفتند. بعد شروع به صحبت کردند. موضوع صحبتشان در مورد همین شهید بود . در اواخر سخنان خود آهی ازسر حسرت در فراق این شهید کشیدند. بعد در عظمت این شهید فرمود: در این تهران بگردید و ببینید کسی مانند این احمد اقا پیدا می کنید!؟ ((این شهید را دیشب در عالم رویا دیدم از احمد پرسیدم چه خبر؟ به من فرمود : تمامی مطالبی که (از برزخ و...)می گویند حق است . از شب اول قبر وسوال و ...اما من را بی حساب و کتاب بردند.)) 🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 بعد استاد  مکثی کرد و فرمود :((رفقا آیت الله العظمی بروجردی حساب و کتاب داشت اما نمی دانم این جوان چه کرده بود.چه کرد تا به این جا رسید.)) آن شب به همراه چند نفر از دوستان و به همراه آیت الله حق شناس به منزل شهید نیری در ضلع شمالی مسجد رفتیم. حاج اقا وقتی وارد خانه شدند در همان ورودی منزل رو به برادر شهید کردند و با حالتی افسرده خاطره ای نقل کردند و فرمودند: من یک شب زود تر از ساعت نماز راهی مسجد شدم به محض این که در را باز کردم دیدم یک جوان در حال سجده است اما نه روی زمین بلکه بین زمین وآسمان مشغول تسبیح حضرت حق است!دیدم همین احمد آقا است بعد که نمازش تمام شد پیش من آمد وگفت:تا زنده ام به کسی حرف نزنید. 💚💚💚💚💚💚💚 در سال ۱۳۹۱ ،دفترچه ای که ۲۷ سال پس از شهادت احمد اقا داخل کیفی قدیمی که متعلق به ایشان بود ،بدست آمد که حاوی نکات عجیب با دست خط خود ایشان بود. گویی او همیشه چشمانش باز بوده! واو بارها به ملاقات مولایش رسیده بود!.در آخرین صفحه نوشته بود که در دوکوهه مشغول وضو گرفتن بودم که مولای خوبان عالم حضرت مهدی (عج) را زیارت کردم...        💖 کانال توسل به شهدا 💖 https://eitaa.com/joinchat/3605659854C4f0b892d04 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
کرامت پس از شهادت (۱)🌹 ✅ بوی خوش شهید احمدعلی نیّری نوروز سال ۱۳۶۵ از راه رسید. مراسم چهلم احمد آقا نزدیک بود. برای همین به همراه مجید رفتیم برای سفارش سنگ قبر. عصر یکی از روزهای وسط هفته با ماشین راهی بهشت زهرا (علیها سلام) شدیم. سنگ قبر و تابلوی آلومینیومی بالای مزار را تحویل گرفتیم. بعد کمی سیمان و مصالح خریدیم و سریع به قطعه‎ی ۲۴ رفتیم. کسی در بهشت زهرا (علیها سلام) نبود. نم‎نم باران هم آغاز شده بود. و من همین‎طور که مشغول کار بودم خاطراتی که با احمد آقا داشتم را مرور می‎کردم. «من» پسر عمو و داماد خانواده‎ی آن‎ها بودم. از زمان کودکی هم با هم بودیم. کار نصب سنگ قبر انجام شد. برای این‎که تابلوی بالای مزار را نصب کنیم باید کمی از بالای قبر را گود می‎کردیم تا پایه‎های تابلو در زمین قرار گیرد. باران شدید شده بود. 💖 کانال توسل به شهدا 💖 https://eitaa.com/joinchat/3605659854C4f0b892d04 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
خدا رو شاکریم که توفیق مان داد در چله هفدهم با عارفانه های آشنا شویم... کسی که در ۱۹ سالگی راه صد ساله را آموخت.... شهید نیری دارای کرامات بسیاری در زمان حیات و پس از شهادت به کسانی که به او توسل کرده اند ، داشته است ... داستان واقعی شهید که در چله گذشته هر روز قسمت هاییش در کانال قرار می‌گرفت، از کتاب انتشارات شهید ابراهیم هادی وبا اجازه ناشر ، بوده است... امید است این شهید عارف و گرانقدر دست همه ما را هم در عبور از کانال سخت دنیا بگیرند... 💐🦋💐
✳️ رمان های زیر در کانال توسل به شهدا بارگذاری شده است 👇👇👇👇👇👇👇 ۱_📚 ۲_📚 (داستان زندگی شهید والامقام حسین یوسف الهی) ۳_📚 ۴_📚 . ۵_ 📚 📚 ۶_ ۷_📚 ۸_ 📚 ۹_📚 ۱۰_📚 ۱۱_📚 ۱۲_📚 ۱۳_📚 ۱۴_📚 ۱۵_📚 ۱۶_📚 ۱۷-📚 ۱۸-📚 ۱۹-📚 ۲۰_📚 ۲۱_📚 ۲۲_📚 ۲۳_📚 ۲۴_📚 ۲۵_📚 ۲۶_📚 ۲۷_📚 ۲۸_📚 ۲۹_📚 ✅ برای خواندن داستان روی بزنید 💖 کانال توسل به شهدا 💖 https://eitaa.com/joinchat/3605659854C4f0b892d04 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯ 🆔@Canal_tavasol_be_shohada «»
✳️ رمان های زیر در کانال توسل به شهدا بارگذاری شده است 👇👇👇👇👇👇👇 ۱_📚 ۲_📚 (داستان زندگی شهید والامقام حسین یوسف الهی) ۳_📚 ۴_📚 . ۵_ 📚 📚 ۶_ ۷_📚 ۸_ 📚 ۹_📚 ۱۰_📚 ۱۱_📚 ۱۲_📚 ۱۳_📚 ۱۴_📚 ۱۵_📚 ۱۶_📚 ۱۷-📚 ۱۸-📚 ۱۹-📚 ۲۰_📚 ۲۱_📚 ۲۲_📚 ۲۳_📚 ۲۴_📚 ۲۵_📚 ۲۶_📚 ۲۷_📚 ۲۸_📚 ✅ برای خواندن داستان روی بزنید 💖 کانال توسل به شهدا 💖 https://eitaa.com/joinchat/3605659854C4f0b892d04 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯ 🆔@Canal_tavasol_be_shohada «»
✳️ رمان های زیر در کانال توسل به شهدا بارگذاری شده است 👇👇👇👇👇👇👇 ۱_📚 ۲_📚 (داستان زندگی شهید والامقام حسین یوسف الهی) ۳_📚 ۴_📚 . ۵_ 📚 📚 ۶_ ۷_📚 ۸_ 📚 ۹_📚 ۱۰_📚 ۱۱_📚 ۱۲_📚 ۱۳_📚 ۱۴_📚 ۱۵_📚 ۱۶_📚 ۱۷-📚 ۱۸-📚 ۱۹-📚 ۲۰_📚 ۲۱_📚 ۲۲_📚 ۲۳_📚 ۲۴_📚 ۲۵_📚 ۲۶_📚 ۲۷_📚 ۲۸_📚 ۲۹_📚 درحال بارگذاری.... ✅ برای خواندن داستان روی بزنید 💖 کانال توسل به شهدا 💖 https://eitaa.com/joinchat/3605659854C4f0b892d04 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯ 🆔@Canal_tavasol_be_shohada «»