فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چرا کودکم همه چیزرا پرت میکند؟
من چکنم❓
⚠️استعداد حرکتي؛
کشف دنیای اطراف
و یا تفریح و سرگرمی⚠️
#کانال_تربیتی_نوردیده
ادب را با ادب به كودكان بیاموزیم
🔸ادب یک صفت شخصیتیه و هم یک مهارت که میشه اونو یاد گرفت.کودکان ادب رو از پدر ومادر خودشون یاد میگیرن.
میگی چجوری؟
🔸مادر و پدر اگه به فرزندشون احترام بزارند عکسالعمل بچه هم در برابر والدینش رفتار خوبی میشه
گاهی اوقات متاسفانه والدین با بی احترامی و بی ادبی رفتار بد رو به فرزندشون یاد میدن.
👨👩👧👦 رفتار شما در مقابل فرزندتون چطوریه؟
نور دیده
#تغافل
کارهای نه چندان بد بچه ها را نبینید. این قدر اصرار نکنید که اشتباه بچه ها را ببینید. اجازه بدید که اشتباه کنند. مگر خود ما اشتباه نمی کنیم؟
یکی از بزرگترین مسائل جوانان امروز این است که به خودشان اجازه ی اشتباه نمی دهند و با کوچکترین اشتباه داغون می شوند. همه ی ما اشتباه می کنیم اما مهم واکنش بعد از انجام آن است. بعد از هر اشتباه چه بلایی سر خودتان می آورید؟ چون به شما اجازه ی اشتباه کردن داده نشده
ولی شما به بچه هایتان اجازه ی اشتباه بدهید، حتی بارها و حتی نبینید. کودک سهل انگاری می کند کمی تأمل کنیم، سریع نیش نزنیم.ما دائماً نگران این هستیم
مشکل از این جا شروع می شود که ما میخواهیم یک موجود بی عیب و نقص تربیت کنیم مگر ما عیب و نقص نداریم ؟
#کانال_تربیتی_نوردیده
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ قبل از اینکه کارگر اجاره کنی و پلاکارد دستش بدی یک جلسه توجیهی بذار تا بدونه از چی و چه کسی و چرا حمایت کنه و به چه کسی فحش بده!😁😁
خاک بر سرت... ✋
🇮🇷کانال کمیل🇮🇷
حاجی مهیاری و تانک عراقی
چهارشنبه 30 تیر 1361
شب عید فطر
شلمچه – عملیات رمضان
حاج مهیاری از پیرمردهای باصفای گردان حبیب بود که با لهجۀ غلیظ اصفهانیش، لازم نبود بپرسی بچه کجاست. آن هم به یک پیرمرد با آن سنوسال و آن حاضرجوابی و تندی بگویی: حاجی جون بچه کجایی؟
اگرهم جرأت میکردی و میپرسیدی، اخم میکرد و درحالی که مثلاً عصبانی شده بود، میگفت:
- بچه خودتی فسقلی. با پنجاه شصت سال سنم به من میگی بچه؟
حاجی مهیاری در عملیات رمضان گُلی کاشت که وردِ زبان همه بچهها شد. شنیدن ماجراهای حاجی، از زبان خودش شیرینتر بود. وقتی از او پرسیدم، گفت:
"صبح روز عملیات، وقتی رسیدیم به کانال پرورش ماهی، خیلی خسته بودم، رفتم توی سایه یه تانک که کنار خاکریز بود، استراحت کنم.
همین که نشستم کنارش، متوجه شدم از توی اون سر و صدا میاد. اول فکر کردم بچههای خودمون هستند. بهزور از تانک رفتم بالا. درش باز بود. توش رو که نگاه کردم، دیدم سه تا نرّه خر عراقی دارن با همدیگه زِرزِر میکنند.
سریع یه نارنجک از کمرم درآوردم و ضامنش رو کشیدم. همین که خواستم بندازم توش، دیدم من با این سنوسال که نمیتونم بپرم پایین و در برم. راستش تانکه هم از این "تی-72"ها بود. نویِ نو هم بود. دلم نیومد بترکونمش.
از همون بالا داد زدم و اون بدبختا که ترسیده بودن، شروع کردن به "دخیل الخمینی" (پناه می برم به خمینی) گفتن. بهشون حالی کردم که سرخر رو کج کنند و بیان طرف خاکریز خودمون. جات خالی، آوردم تحویلشون دادم.
وقتی پرسیدم: "با نارنجک چیکار کردی؟"
گفت: "هیچی. چیکار بایس میکردم؟ حیف بود بترکه. ضامنش رو زدم سر جاش و گذاشتم کمرم."
حاج "علیاکبر ژاله مهیاری" پیر جبههها، پدر شهید علیرضا مهیاری، سرانجامش این بود که تا پایان جنگ مردانه و غیرتمندانه حضور پیدا کند.
فرزندش میگفت: "جنگ که تمام شد، پدرم همواره حسرت زیارت کربلا را میخورد تا اینکه چند سالی بعد پایان جنگ، روز 27 فروردین 1371 در آرزوی کربلا، جان به جانآفرین تسلیم کرد و در بهشتزهرا (س) قطعه 55 ردیف 101 شماره 4 آرام گرفت.
نقل از کتاب: "تبسمهای جبهه"
نوشته: حمید داودآبادی