eitaa logo
🇮🇷کانال کمیل🇮🇷
423 دنبال‌کننده
27.4هزار عکس
14.9هزار ویدیو
71 فایل
کانالی برای ارائه مطالب متنوع سیاسی،اجتماعی ، مذهبی، ادبی و طنز..... کپی از مطالب کانال آزاد است https://eitaa.com/joinchat/1446576180C08cc5661cc لینک کانال کمیل👆 آیدی:👈 Canele_komeil@ ارتباط: @n_bande
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍امیرالمومنین(عليه السّلام) فرمودند : هرگاه در روزى تو تأخير و تنگى پديد آمد ، از خداوند آمرزش بخواه تا روزى را بر تو فراوان گرداند. 📖 تحف العقول، ص ۱۷۴
♨️یادمان باشد‼️ فرمودند: «آنهایی که پشت صحنه اغتشاشات را دارند میچرخانند، میخواستند مردم را بیاورند در صحنه، حالا که نتوانستند، میخواهند شرارت کنند بلکه بتوانند مسئولین کشور را و دستگاه را خسته کنند. اشتباه میکنند؛ این شرارتها موجب میشود مردم خسته بشوند، از آنها بیزارتر بشوند، از آنها متنفّرتر بشوند. 🔹این بساط شرارت جمع خواهد شد بدون شک آن وقت ملت ایران با نیروی بیشتر، با روحیه‌ تازه‌تر وارد میدان، در میدان به پیشرفت ادامه خواهد داد.»۱۴۰۱/۸/۲۸ یادمان نرود‼️ 🇮🇷
توییت سردار نیلفروشان، معاون عملیات سپاه پاسداران✌️🏻
202030_1005429067.mp3
1.4M
💠تحفه_نه_طنز۴ نویسنده و اجرا: علی زکریایی
♨️♨️♨️پیشرفتهای مهم کشور در چند هفته اخیر👆🏻 بخشی از فرمایشات مهم رهبری در دیدار با مردم اصفهان ۱۴۰۱/۸/۲۸
این خیلی خوب بود👌🏻😅
▪️تصمیم امنیتی CIA/ خروج همه اعضای سعودی‌اینترنشنال از انگلیس ممنوع شد 🔺در پی درخواست برخی کارکنان سعودی‌اینترنشنال برای همکاری با دستگاه اطلاعاتی و احتمال فرار برخی دیگر از آنان، دولت انگلیس تا اطلاع ثانونی خروج همه آنها از این کشور را ممنوع کرد. 🔺یک عضو این شبکه که برای همکاری با دستگاه اطلاعاتی ایران ابراز تمایل کرده می‌گوید که در جلسات اخیری که در شبکه برگزار شده، همه اعضا از شکست پروژه ضدامنیتی وحشت‌زده شده و گفته‌اند که همه هزینه‌های عربستان سعودی بدون نتیجه بوده است. ✌️🏻✌️🏻
🔴 سرود تیم ملی ایران 🔴 سرود تیم ملی انگلیس 👈 کدام تیم برای مردم است؟! کدام تیم واقعاً ملّی است؟! حمیدکثیری 🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️دیروز تروریست‌ها به خانه‌ای،در مهاباد هجوم بردند که صاحب خانه از ایل منگور هست امروز این ایل غیور مسلح به خیابان آمده‌‌اند و با کمک نیروهای امنیتی خانه‌های تیمی تروریست‌ها در مهاباد را پاکسازی کردند👌🏻 ✅طایفه منگور که اکثریت جمعیت مهاباد را تشکیل میدهند، مذهب و دلبسته به نظام اسلامی ایران می باشند. ایل منگور به تعصب بر ناموس و شهره دارند و در دوره رضاخان نیز علیه بی‌حجابی پهلوی، قیام کردند (قیام ملاخلیل منگور)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥بعد از برقراری امنیت در مهاباد توسط پلیس و سپاه مردم به استقبال آنها رفتند و از آنان تشکر کردند‌✌️🏻 ‌
♨️آقایان قوه قضاییه! ضمن عرض تشکر ، لطفاً یک نکته رو به خاطر داشته باشید: ترامپ دیوانه، رییس‌جمهور ابرقدرت پوشالی آمریکا بود! با ثروتی هنگفت و حساب توییتری ۱۰۰ میلیونی! اما بعد از اینکه طرفدارانش رو به آشوب خیابانی دعوت کرد ، تمام رسانه‌هاش بسته شد!! انتظار میره که در رسیدگی به جرائم افرادی که در فضای مجازی با نشر اکاذیب ، باعث و بانی اغتشاشات بودند، کمترین و پایین‌ترین حد مجازات، محرومیت دائمی این افراد از صفحات مجازی و رسانه‌هاشون باشه!!! راه بر خطر را ببندید‼️ "بنده خدا"
تموم شد؟؟؟ خیلی تأثیرگذار بود!!!😎 حالا بدو برو دم در خونه خودتون بازی کن!! همون خلیج خوکها!!!👌🏻😁 🇮🇷 "بنده خدا"
🇮🇷کانال کمیل🇮🇷
♨️دیروز تروریست‌ها به خانه‌ای،در مهاباد هجوم بردند که صاحب خانه از ایل منگور هست امروز این ایل غیو
♨️ایل منگور چه کسانی هستند؟ ✺ منگور ها عشایری هستند که سالهاست به یکجا نشینی روی آورده‌اند و نزدیک به ۲۰ هزار نفر جمعیت دارند که اکثریت آنها در مهاباد ساکن هستند. ✺ منگورها از ابتدا حامی تمامیت ارضی ایران بودند و اوایل انقلاب ۳۰ نفره با برنو مدت زیادی ارتش ۷۰۰ نفره‌ی دموکرات هارو متوقف کردند که با گروگان گرفته شدن خانواده، آنها مجبور به تسلیم شدن شدند. بعد آزادی منگورها از زندان آنها زنجیروار به سپاه پیوستند و عضو اصلی پیشمرگه‌های مسلمان شدند. ✺ منگور ها از مهاباد تا سنندج را از لوث دموکرات ها پاک کردند و هنوز هم بزرگترین مانع امنیتی جمهوری اسلامی ایران دربرابر تجزیه طلب‌های مهاباد و ... هستند.
کتایون ریاحی که از ابتدای اغتشاشات با ارتباط با رسانه های حامی تروریسم و معاند سعی در بر هم زدن امنیت عمومی کشور را داشت به دستور مرجع قضایی پس از عدم توجه به دستور احضار در مسیر غرب کشور بازداشت گردید. هنگامه قاضیانی هم بازداشت شد هنگامه قاضیانی بازیگر سینما و تلویزیون که طی روزهای گذشته با حمایت از آشوبگری‌ و با تهییج و ترغیب جامعه به اغتشاشات دامن زده بود، ساعتی پیش و با حکم قضایی توسط دستگاه امنیتی بازداشت شد. ارتباط با رسانه‌های معاند و ضدانقلاب از دیگر عناوین اتهامی قاضیانی است که منجر به بازداشت وی شده است پ ن: دستمریزاد به قوه قضاییه 👏🏻👏🏻👏🏻👏🏻👏🏻👏🏻👏🏻👏🏻👏🏻👏🏻👏🏻
دولت قطر از ورود هواپیمای مخصوص تیم ملی آلمان برای ‎ که شعار همجنس‌گرایان بر روی آن وجود داشت، خودداری کرده است. بنا بر اعلام یک‌پایگاه عرب‌زبان، این هواپیما به عمان بازگشته و در آنجا با هواپیمای دیگری که نشان حمایت از ‎ را نداشت جایگزین شده است. کارشون درسته قطری‌ها 😄
♨️دستمال ِ یزدی ۰۰۰ داستان دنباله دار من و مسجد محل قسمت هشتم ۰۰۰ اَگه پیداشون کنم دُمشون رو می چِینم ، امشب می خواستم ، دِسر با شام کمپوت بدم اما پشیمون شدم ، از دِسر خبری نیست ، آقایون موشا ؟ بلاخره دُمتون تُو تَله کبلایی گِیر می کنه ، به من میگن :کبلایی ، گرگ بارون دیده ام ، بَره های کوچولو موچولو ، تا حالا تُو این چند سال که جبهه هستم بیست تا بعثی اسیر کردم ، تازه یکی شونم سرهنگ بود ، باز کبلایی از نُو شروع کرد داستانی رو که تا حالا صد بار واسه تک تک ما گفته بود رو تعریف کردن ، من و محمد و جمشید و ناصر از ترسمون پنهون شده بودیم ُ و هِر هِر داشتیم می خندیدیم ، یه دفعه فرمانده دسته مون حاج آقا قلعه قوند که دبیر بینش دینی مون تُو هنرستان بود اومد تُو سنگر ، هان چیه ؟ باز چه دسته گُلی به آب دادین ؟ کمپوتا کار شما بود ، نه ؟ پس لونه ی مُوشایی که کبلایی داد می زد اینجاست ، یا الله ، زود کمپوت هارو رو کنید ، دو تا از کمپوتا جلوی ما رو زمین بود ، تا محمد اومد بِگه آقا کار ما نیست ، آقای قلعه قوند گفت : چشمم روشن حسن آقا ؟ آقا محمد ؟ شما هم ، ناصر و جمشید دو تا پسر خاله های ممد حمومی زیر زیرکی می خندیدن ، من یه چشم غوره به ناصر رفتمو ، ناصر هم نه ورداشت نه گذاشت و گفت خوب ، آقا ، راست میگه ، اَخوی ؟ آقا بیا این هم کمپوتی که به من دادن ، با اشاره گفتم می کُشمت ناصر ، آقای قلعه قوند کمپوت ها رو جمع کرد و رفت ، بنده خدا کلافه بود چطور کمپوتارو بی سر و صدا بزاره تُو چادر تدارکات تا کبلایی نفهمه ، چهار تایی نیم ساعت می خندیدیم ، محمد پرسید ؟ شما چند نفر بهترین دوستایی هستید که من تا حالا داشتم ، آخه می دونید من تُو محل دوستای زیادی ندارم ، ناصر پرسید ؟ واسه چی ؟ محمد یه اشاره به دستمال یزیدیش کرد ُ و گفت واسه این ، جمشید پرسید ، واسه یه دستمال کسی با تو دوست نمی شه ، آخه چرا ؟ محمد گفت بماند ، من پریدم وسط حرف محمد ُ و گفتم ما چند نفر یه جورایی هم بچه محلیم و هم تُو یه هنرستان درس می خونیم ، البته من سال سومم ولی ناصر و جمشید ، چون دو سال رفوزه شدن ، سال اول هنرستان درس می خونن ، محمد گفت : خوش به حالتون ، چه دوستای خوبی هستید ، کاش منم دوست شما بودم ، جمشید خندید و گفت : مَگه نیستی ؟ پسر ؟ تو حالا بهترین دوست مایی ، دوست بَر و بچه های گروه ِ هِ هِ ، زودی پریدم میون حرفش ، تا گَند نزنه ُ و بیشتر از این ابرمون رو نبره ، گفتم محمد ؟ هر کدوم از ما تُو محل یه اسمی داریم ، مثلا" من چون بابام کفاشه ُ و گاهی کمکش می کنم بِهِم میگن حسن کفاش ، ناصر چون چشم هاش بادومیه ، بِهِش میگن ناصر جاپونی ، جمشید چون باباش خیاطه ، بِهِش میگن ، جمشید خیاط ، علی شاهرخی چون قدش درازه بِهش میگن علی بلنده ، به احمد چون باباش هیئت داره ، میگن ، احمد مداح ، تو چی ؟ تُو محل بِهِت چی میگن ؟ محمد خندید و گفت : به من میگن : خَرخون ، آخه من شاگرد ممتاز دبیرستانمون هستم ، پارسال شاگرد ممتاز مدرسه شدم ، به همین خاطر بچه ها زیاد از من خوششون نمی یاد ، بعدِش هم بخاطر بابام ، که زمون شاه ، لوطی و قلندر محل بوده و خیلی ها ازش چشم زهر خوردن و حالا باهاش دشمن شدن ، بی چاره مادرم که زن لوطی صالح شده ، آخه اسم بابام لوطی صالحه ِ ، یه زمونی تُو جوونی هاش جزء دار و دسته طیب خدا بیامرز بوده ُ و آخر عمری هم پیر غلام هیئت امام حسینه(ع) ، ولی خیلی ها به خاطر گذشته اش دوستش ندارن و بِهِش بد و بِیرا میگن ، محمد چشاش قرمز شده بود ُ و دستمال یزدی رو می بوسید ، ناصر پرید وسط معرکه ُ و گفت ، بابا ، بچه خرخون دَمت گرم ، بابا اِیول ، بلاخره ما تنبلا یه رفیق درس خون پیدا کردیم ، هممون زدیم زیر خنده ، داشتم می خندیدم که آقای باصری زد رو شونم ، صحنه سنگر عوض شد دیدم داخل مسجدم ، سید داد زد دِه بیاید دیگه ، جلسه دیر شد ، جلسه شروع شده بود ، زیر چشمی به افراد تُو جلسه نگاه می کردم ، بیشترشون رو نمی شناختم ، حاجی دلبری من رو به جمع معرفی کرد ، و اولین حرفی رو که زد این بود که آقای عبدی شاعر و نویسنده اس ، حاجی دلبری تک تک افراد داخل جلسه رو معرفی کرد از جمله اقای دکتر و آقای باصری رو ، یه جوون خوش سیمایی کنار اقای باصری نشسته بود که من رو یاد شهید رشیدی انداخت ،اسمش آقای ولی زاده بود ، و گویا معاون فرمانده بسیج مسجد بود ُ و چون دو تا پسر داشت که یکی شون حافظ قرآن و مکبر مسجد بود ، فرماندهی بسیج نونهالان مسجد هم با او بود ، خیلی پر انرژی و فعال و دوست داشتنی ، داخل جلسه هر وقت دکتر ُ و اون چند نفر طرفداراش حرف نامربوطی میزدند ، آقای ولی زاده زود عکس العمل نشون میداد ، من ُ و یاد محمد می انداخت ، آخر جلسه نوبت رسید به برنامه ریزی فردا پنجشنبه ، دیدار با خانواده شهداء ، سید اومد تا بگه : ۰۰۰ ادامه دارد پایان قسمت هشتم ، حسن عبدی
یک تیم، یک ملت حمیدکثیری