این روزایی که با بدو بدو های هیئت و روضه میگذره رو دوست دارم ..
ولی حیف که خیلی زود داره میگذره =)
•بمونم کی چی بشه؟
من دلم به بودن عمو خوشه ..
بمونم که چی بشه؟
منو اشکای رقیه میکشه..
•شب پنجم
ازحسنع هرکسکهدردل ذرهایهمکینهداشت
نیزهای پرتاب کرد و زخم بر جسمم گذاشت..
وَ حافظه جهان تا ابد به خاطر خواهدداشت که درمکتب اهلبیت ِعشق،مشقِ کودکان خداجویی است و درس هر روزشان خداخویی؛ در این خانه جز توحید نخواهییافت و جز خطِ عشق نخواهیخواند...
علیوفاطمه آندو شیدای حریمربویی؛آن دو نور مطلقیکه از دستان پیامبرِعشق باده ناب ولایت نوشیده و مست شراب طهور لقای دلدار شدند، آری همان دو بحرِ بیکران الهی،علیوفاطمهاند که چنان شاهباز توحید در جانِ پاکشان آشیانه نموده که تمامِ نسلِشان را عاشقان بارگاه قرب و خاصّان حریم وصال مییابی...
و مگر نمیبینی،فرزندکوچکِ این خانه، سردارِ رشیدِمجتبی،قاسم ابن الحسن را که چگونه در ابتدای نوجوانی غرق در دریای ولایت گشته و مرگ نزد او از عسل شيرینتر میشود؟! و چگونه چنین نباشد آنگاه که قاسم،از پدر و عمویش که رحمت خدا بر آن دو باد! جز خدا ندیده؟! و چگونه مرگ برای کسی چون او از عسل شیرینتر نباشد؟؟
آنگاه که مرگ همان باز شدن دروازهی لقاءِ دِلدار است، وچه از دوست شیرینتر؟!
چه از دوست شیرینتر برای آنی که از کودکی صوم عشقش به بوسه معشوق افطار گشته و در دامنِ دلبر مشقِ بندگی آموخته است؟!
امّا امیرِقافلهی عشق را با قاسم کاری است؛
او یادگارِ برادر و آیینهدارِ جمال کریم خانه وحی است.
برای حسین، برادرش حسن، بعد از پدر تمام زندگی است؛
امامش،مرادش،محبوبش...
واکنون قاسم همان است که عطر روزگار وصال را در خانه فراق حسین پخش میکند؛اگر قاسم به میدان برود،این حسین است که بار دیگر بیبرادر میشود... چگونه امیر، از یادگارِ برادر دل بکَند؟! ..
ثَمَّ خَرَجَ...وَهُوَ غُلامٌ صَغیرٌ...فلمّا نَظَرَ الحسینُ الیه قدْ بَرَزَ اعتَنَقَهُ و جَعَلا یَبْکیانِ حتّی غشی عَلَیهِما ثُمَّ استأذَنَ الحسینَ فی المُبارزِة، فأبي الحسینُ أن يأذن لَهُ فَلَمْ یَزَل الغلامُ یَقبَلُ یَدَیهِ و رِجْلیهِ حتّی أذَنَ لَهُ فَخَرَجَ ...
_بحارالانوار،ج٤٥،ص٣٢
یک پَر نه دو پَر نه
سهمِ تو تیرِ سه پَر شده ،
سهمِ تو از بقیه کمی
بیشتر شده ..