✨💫✨💫✨💫✨
🕌مصادیق #استخفاف نماز (سبک شمردن نماز)
1⃣ #تند_خواندن_نماز : در روایت آمده است که شخصی نمازش را تند می خواند پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) او را به کلاغی تشبیه کردند که تندتند به زمین نوک می زند و بعد فرمودند : اگر با این حال از دنیا برود به دین من از دنیا نرفته.
2⃣یاد نگرفتن #مسائل نماز .
3⃣ترجیح دادن #کارهای دیگر بر نماز .
4⃣شروع کردن #کاری که می دانیم به نماز نمی رسیم.
5⃣ #کم_توجهی_در_نماز . مثلا بازی کردن با انگشتان ، با دکمه های لباس، با ریش...
6⃣نماز را #بدون_دلیل از #اول وقت به تاخیر انداختن.
✨💫✨💫✨💫✨
🕌مصادیق #استخفاف نماز (سبک شمردن نماز)
1⃣ #تند_خواندن_نماز : در روایت آمده است که شخصی نمازش را تند می خواند پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) او را به کلاغی تشبیه کردند که تندتند به زمین نوک می زند و بعد فرمودند : اگر با این حال از دنیا برود به دین من از دنیا نرفته.
2⃣یاد نگرفتن #مسائل نماز .
3⃣ترجیح دادن #کارهای دیگر بر نماز .
4⃣شروع کردن #کاری که می دانیم به نماز نمی رسیم.
5⃣ #کم_توجهی_در_نماز . مثلا بازی کردن با انگشتان ، با دکمه های لباس، با ریش...
6⃣نماز را #بدون_دلیل از #اول وقت به تأخیر انداختن
✍ #اسرار نماز
⁉️ شخصی از حضرت علی (ع) سوال کرد چرا ما در هر رکعت نماز #دو_سجده انجام می دهیم؟
👈امير المومنين علی (ع) اين آیه را خواندند:
📖منها خلقناکم و فيها نعيدکم و منها نخرجکم تاره اخري (طه55)
⚠️ #اول که سر بر سجده ميگذاری و برميداری يعنی منها خلقناکم، همه ما از #خاک آفريده شده ايم، هر چه هستيم از خاک بوجود آمدهايم.
💥بعد دو مرتبه سرت را بر خاک بگذار و يادت بيايد که روزی می ميری،
💢 سپس دوباره سرت را بردار و يادت بيفتد که يکبار ديگر از همين خاک #محشور و مبعوث ميشوی.
📕مجمموعه آثار شهيد مطهری، ج 23/ص 528و528
✅ اگر با این نگاه سر به سجده بگذاریم، در هر رکعت نماز یادی از #معاد و برپایی قیامت کردهایم و کسی که در هر روز 17 بار یاد معاد بیافتد، بعید است که تعلقی به دنیا پیدا کرده و خود را به گناه آلوده کند
✍ #سبک شمردن نماز
👈#نمونه های #سبک شمردن نماز:
❌بعضی آن را #بلد نیستند؛
❌بعضی #شرایط_صحیح بودن آن را نمی ¬دانند؛
❌بعضی #شرایط_قبول شدن نماز را نمی ¬دانند؛
❌بعضی نماز را در #اول#وقت نمی خوانند؛
❌بعضی نسبت به #نماز_فرزندانشان توصیه ای ندارند؛
❌بعضی نسبت به #صدای#اذان بی اعتنا هستند؛
❌بعضی با #عجله می ¬خوانند که سجدة آنان در روایات به نوک زدن کلاغ تشبیه شده است
(الكافي (ط ـ الإسلامية)، ج3، ص268)
🚫بعضی هر چیز دیگر را بر نماز #ترجیح می ¬دهند (ورزش، فیلم، غذا خوردن، گفتگو، عروسی و...)؛
📚شیوه های دعوت به نماز؛ استاد قرائتی؛ ص 106
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁
❤️🔥 #تنــها_میان_داعش
💣قسمت #اول
وسعت سرسبز باغ،
در گرمای دلچسب غروب، تماشاخانهای بود ڪه هر چشمی را نوازش میداد.
خورشید پس از یڪ روز آتشبازی در این روزهای گرم آخر بهار، رخساره در بستر آسمان ڪشیده و خستگی یڪ روز بلند بهاری را خمیازه میڪشید.
دست خودم نبود،
ڪه این روزها در قاب این صحنه سِحرانگیز، تنھا صورت زیبای او را میدیدم!
حتی بادی ڪه از میان برگ سبز درختان و شاخههای نخلها رد میشد، عطر عشق او را در هوا رها میڪرد و همین عطر، هر غروب دلتنگم میڪرد!
دلتنگ لحن گرمش،
نگاه عاشقش، صدای مهربان و خندههای شیرینش!
چقدر این لحظات تنگ غروب،
سخت میگذشت تا شب شود و او برگردد.
و انگار همین باد،
نغمه دلتنگیام را به گوشش رسانده بود ڪه زنگ موبایلم به صدا در آمد.
همانطور ڪه روی حصیر ڪف ایوان نشسته بودم، دست دراز ڪردم و گوشی را از گوشه حصیر برداشتم.
بعد از یڪ دنیا عاشقی،
دیگر میدانستم اوست ڪه خانه قلبم را دق الباب میڪند و بی آنڪه شماره را ببینم، دلبرانه پاسخ دادم
_بله؟
با نگاهم همچنان در پهنه سبز و زیبای باغ میچرخیدم و در برابر چشمانم، چشمانش را تجسم میڪردم تا پاسخم را بدهد ڪه صدایی خشن، خماری عشق را از سرم پراند
-الو...
هر آنچه در خانه خیالم ساخته بودم،
شڪست. نگاهم به نقطه ای خیره ماند، خودم را جمع ڪردم و این بار با صدایی محڪم پرسیدم
_بله؟
تا فرصتی ڪه بخواهد پاسخ بدهد، به سرعت گوشی را از ڪنار صورتم پایین آورده و شماره را چڪ ڪردم، ناشناس بود. دوباره گوشی را ڪنار گوشم بردم و شنیدم با همان صدای زمخت و لحن خشن تڪرار میڪند
-الو... الو...
از حالت تهاجمی صدایش،
ڪمی ترسیدم و خواستم پاسخی بدهم ڪه خودش با عصبانیت پرسید
-منو میشناسی؟؟؟
ذهنم را متمرڪز ڪردم،اما واقعاًصدایش برایم آشنا نبود که مردد پاسخ دادم
-نه!
و او بلافاصله و با صدایی بلندتر پرسید
-مگه تو نرجس نیستی؟؟؟
از اینکه اسمم را میدانست،
حدس زدم از آشنایان است،اما چرا انقدر عصبانی بود ڪه دوباره با حالتی معصومانه پاسخ دادم
-بله، من نرجسم، اما شما رو نمیشناسم!
ڪه صدایش از آسمان خراش خشونت
به زیر آمد و با خندهای نمکین نجوا کرد
-ولی من که تو رو خیلی خوب میشناسم عزیزم!
و دوباره همان خنده های شیرینش گوشم را پُر کرد. دوباره مثل روزهای اول #مَحرمشدنمان....
ادامه دارد....
💣نویسنده؛ فاطمه ولی نژاد
. ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁
❤️🔥 #تنــها_میان_داعش
💣قسمت #اول
وسعت سرسبز باغ،
در گرمای دلچسب غروب، تماشاخانهای بود ڪه هر چشمی را نوازش میداد.
خورشید پس از یڪ روز آتشبازی در این روزهای گرم آخر بهار، رخساره در بستر آسمان ڪشیده و خستگی یڪ روز بلند بهاری را خمیازه میڪشید.
دست خودم نبود،
ڪه این روزها در قاب این صحنه سِحرانگیز، تنھا صورت زیبای او را میدیدم!
حتی بادی ڪه از میان برگ سبز درختان و شاخههای نخلها رد میشد، عطر عشق او را در هوا رها میڪرد و همین عطر، هر غروب دلتنگم میڪرد!
دلتنگ لحن گرمش،
نگاه عاشقش، صدای مهربان و خندههای شیرینش!
چقدر این لحظات تنگ غروب،
سخت میگذشت تا شب شود و او برگردد.
و انگار همین باد،
نغمه دلتنگیام را به گوشش رسانده بود ڪه زنگ موبایلم به صدا در آمد.
همانطور ڪه روی حصیر ڪف ایوان نشسته بودم، دست دراز ڪردم و گوشی را از گوشه حصیر برداشتم.
بعد از یڪ دنیا عاشقی،
دیگر میدانستم اوست ڪه خانه قلبم را دق الباب میڪند و بی آنڪه شماره را ببینم، دلبرانه پاسخ دادم
_بله؟
با نگاهم همچنان در پهنه سبز و زیبای باغ میچرخیدم و در برابر چشمانم، چشمانش را تجسم میڪردم تا پاسخم را بدهد ڪه صدایی خشن، خماری عشق را از سرم پراند
-الو...
هر آنچه در خانه خیالم ساخته بودم،
شڪست. نگاهم به نقطه ای خیره ماند، خودم را جمع ڪردم و این بار با صدایی محڪم پرسیدم
_بله؟
تا فرصتی ڪه بخواهد پاسخ بدهد، به سرعت گوشی را از ڪنار صورتم پایین آورده و شماره را چڪ ڪردم، ناشناس بود. دوباره گوشی را ڪنار گوشم بردم و شنیدم با همان صدای زمخت و لحن خشن تڪرار میڪند
-الو... الو...
از حالت تهاجمی صدایش،
ڪمی ترسیدم و خواستم پاسخی بدهم ڪه خودش با عصبانیت پرسید
-منو میشناسی؟؟؟
ذهنم را متمرڪز ڪردم،اما واقعاًصدایش برایم آشنا نبود که مردد پاسخ دادم
-نه!
و او بلافاصله و با صدایی بلندتر پرسید
-مگه تو نرجس نیستی؟؟؟
از اینکه اسمم را میدانست،
حدس زدم از آشنایان است،اما چرا انقدر عصبانی بود ڪه دوباره با حالتی معصومانه پاسخ دادم
-بله، من نرجسم، اما شما رو نمیشناسم!
ڪه صدایش از آسمان خراش خشونت
به زیر آمد و با خندهای نمکین نجوا کرد
-ولی من که تو رو خیلی خوب میشناسم عزیزم!
و دوباره همان خنده های شیرینش گوشم را پُر کرد. دوباره مثل روزهای اول #مَحرمشدنمان....
ادامه دارد....
💣نویسنده؛ فاطمه ولی نژاد
. ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐