برای ِما که کسی شعر نخواهد گفت ..
خوشا به حال ِتویی که مخاطب شعری .
دکترمگفت كه در کمپ بمان ترکش کن ؛
ماندم و نعشهٔ چشمان ِخمارش گشتم .
خاطرمهست بهگوشم چواذان میگفتند ،
دین ِمن حب شمابود ؛ ازآن میگفتند .
چشم ، سبز و لب ، قرمز ، تن ِتو رنگ ِسفید ..
تو خودت پرچم ِجمهوری ِاسلامی ِایران ِمنی !
مادرم گفت که عاشق نشوی گفتم چشم ،
چشمهای ِتو مرا بیخبر از چشمم کرد . .
خواستم قربانراهش جانکنم خندید و گفت ؛
لااقل رأییبده من نیز جبران میکنم ..
- مو پریشانکردی و ایمان ِمردم سست شد ؛
حوزهها تعطیل شد ، داری چه با قم میکنی ؟
پس بزن ، اخم بکن ، ناز بریز ، عشوه بیا ؛
بخدا شک نکن اینگونه تو جذابتری .