اسطوره شماره ۴۸
#شهید_مهدی_باکری
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
خودت بخور تا در آن دنیا جوابگو باشی!
یک روز گرم تابستان، شهید باکری (فرمانده دلاور لشکر ۳۱ عاشورا) از محور به قرارگاه بازگشت. یکی از بچه ها که تشنگی مفرط او را دید، یک کمپوت گیلاس خنک برای ایشان باز کرد، مهدی قدری آن را در دست گرفت و به نزدیک دهان برد، که ناگهان چهره اش تغییر کرد و پرسید: امروز به بچه ها هم کمپوت داده اید؟
جواب دادند: نه، جزء جیره امروز نبوده. مهدی با ناراحتی پرسید: پس چرا این کمپوت را برای من باز کردید؟ گفتند: دیدیم شما خیلی خسته و تشنه اید و گفتیم کی بخورد بهتر از شما!
مهدی این حرف ها را شنید، با خشم پاسخ داد: از من بهتر، بقیه بچه ها هستند که بی هیچ چشم داشتی می جنگند و جان می دهند. به او گفتند: حالا باز کرده ایم، بخورید و به خودتان این قدر سخت نگیرید. مهدی با صدای گرفته ای به آن برادر پاسخ داد: خودت بخور تا در آن دنیا جوابگو باشی!
#شهید_مهدی_باکری
https://eitaa.com/Chiefs
14.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اسطوره شماره ۴۸
#شهید_مهدی_باکری
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
صحبت های مقام معظم رهبری راجع به شهید مهدی باکری
https://eitaa.com/Chiefs
اسطوره شماره ۴۸
#شهید_مهدی_باکری
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
شهید باکری در حفظ بیت المال و اهمیت آن توجه زیادی داشت، حتی همسرش را از خوردن نان رزمندگان، برحذر میداشت و از نوشتن با خودکار بیت المال - حتی بهاندازه چند کلمه - منع میکرد. وقتی همرزمانش او را به عنوان فرماندهی که مندرسترین لباس بسیجی را مدتهای طولانی استفاده میکرد مورد اعتراض قرار میدادند، میگفت: تا وقتی که میشود استفاده کرد، استفاده میکردم
https://eitaa.com/Chiefs
اسطوره شماره ۴۸
#شهید_مهدی_باکری
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
خواهرش بهش گفته بود «آخه دختر رو که تا حالا قیافه ش رو ندیده ای ، چه جوری می خوای بگیری؟ شاید کچل باشه.» گفته بود « اون کچله رو هم بالاخره یکی باید بگیره دیگه !»
از قبل به پدر ومادرم گفته بودم دوست دارید مهرم چه باشد. یک جلد قرآن و یک اسلحه . این هم که چه جور اسلحه ای باشد، برایم فرقی نداشت. پرسید « نظرتون راجع به مهریه چیه ؟» گفتم « هرچی شما بگین.» گفت « یک جلد قرآن و یک کلت کمری. چه طوره؟» گفتم « قبول.» هیچ کس بهش نگفته بود. نظر خودش را گفته بود.
قبلا به دوست هایش گفت بود دوست دارم زنم اسلحه به دوش باشد.
روز عقد کنان بود. زن های فامیل منتظر بودند داماد را بینند. وقتی آمد، گفتم « اینم آقا داماد. کت و شلوار پوشیده و کراواتش رو هم زده، داره می آد.» مرتب وتمیز بود. با همان لباس سپاه . فقط پوتین هایش کمی خاکی بود.
هرچه به عنوان هدیه ی عروسی به مان دادند، جمع کردیم کنار هم بهم گفت « ما که اینا رو لازم نداریم. حاضری یه کار خیر باهاش بکنی؟» گفتم مثلا چی؟ گفت کمک کنیم به جبهه
گفتم قبول بردمشان در مغازه ی لوازم منزل فروشی . همه شان رادادم، ده پانزده تا کلمن گرفتم.
https://eitaa.com/Chiefs
اسطوره شماره ۴۸
#شهید_مهدی_باکری
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
بعد از عملیات خیبر
فرماندهان را بردند زیارت امام رضا (ع) وقتی مهدی برگشت توی پد پنج بودیم
برایم سوغاتی جانماز و دو حبه قند و
نمک تبرکی آورده بود.
نمکش را همان روز زدیم به آبگوشت ناهارمان اما مهدی حال همیشگی را نداشت
گفتم: «تو از ضامن آهو چه خواستهای که این چنین شده ای؟ نابودی کفار؟
پیروزی رزمندگان؟ سلامتی امام؟»
چیزی نمیگفت..
به جان امام که قسمش دادم،
گفت: فقط یک چیز. گفتم: چه چیز؟
گفت: «مصطفی! دیگر نمی توانم بمانم. باور کن.
همین را به امامرضا(ع) گفتم. گفتم: واسطه شو این عملیات، آخرین عملیات مهدی باشد».
عجیب بود. قبلا هروقت حرف از شهادت میشد، می گفت برای چه شهید شویم؟
شهادت خوب است اما دعا کنید پیروز شویم.
صرف اینکه دعا کنیم تا شهید شویم یعنی چه؟
اما دیگر انقطاعی شده بود
امام رضا (ع) هم خیلی معطلش نکرد
و بدر شد آخرین عملیاتش
https://eitaa.com/Chiefs
اسطوره شماره ۴۸
#شهید_مهدی_باکری
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
این تصویر مرد ۴۰ یا ۵۰ ساله نیست! چهره جوان ۲۸سالهای است که پس از چند شبانه روز نبرد سخت با دشمن و نداشتن استراحت در عملیات بدر اینچنین خسته نظارهگر من و شماست
https://eitaa.com/Chiefs
اسطوره شماره ۴۸
#شهید_مهدی_باکری
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
ابلاغیه شهید مهدی باکری به فرماندهان زیر دستش
اول سربازاتون غذا بخورن بعد خودتون، دقیقا غذاتون همنوع اونا باشه
https://eitaa.com/Chiefs
اسطوره شماره ۴۸
#شهید_مهدی_باکری
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
وقتی مهدی باکری به پشت تریبون رسید، قبل از هیچ اقدامی خم شد و پتوی کهنه سربازی، را که به احترام فرمانده زیر پایش انداخته بودند، را برداشت و با وقار و مهارت خاصی آن را تکان داد و خیلی آرام تایَش کرد و به «جای زیر پایش، بر روی تریبون نهاد» و آن گاه با لحنی آرام جملهای را گفت که هرگاه و در هر شرایطی به هر کسی نقل کردهام، هم «اشک از چشمان من سرازیر میشود و هم اشک مخاطبم»
او گفت:
خاک بر سرت مهدی، آدم شدهای که بیتالمال را به زیر پایت انداختهاند؟
https://eitaa.com/Chiefs
اسطوره شماره ۴۸
#شهید_مهدی_باکری
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
وقتی شهید مهدی باکری شهردار ارومیه بود، یک شب باران شدیدی بارید و سیل آمد، ایشان پا به پای دیگران در میان گل و لای کوچه ها که تا زیر زانو می رسید به کمک مردم سیل زده شتافت. در این بین آقا مهدی متوجه پیرزنی شد که با شیون و فریاد از مردم کمک میخواست، تمام اسباب و اثاثیه پیرزن در داخل زیر زمین خانه آب گرفته بود. آقا مهدی بی درنگ به داخل زیرزمین رفت و مشغول کمک به او شد. پیرزن به مهدی که مرتب در حال فعالیت بود نزدیک شد و گفت: خدا عوضت بده مادر، خیر ببینی. نمیدانم این شهردار فلان فلان شده کجاست تا شما رو ببینه و یکم از غیرت و شرف شما یاد بگیره. آقا مهدی خنده ای کرد و گفت: راست میگی مادر، کاش یاد می گرفت!!
https://eitaa.com/Chiefs
اسطوره شماره ۴۸
#شهید_مهدی_باکری
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
همیشه می گفت: «ما باید جواب این سوال ها رو با خودمان حل کنیم که چرا می خوریم، چرا می خوانیم، چرا ورزش می کنیم و چراهای دیگر.»مهدی می خواست اول خودش را بشناسد و بعد به خدا برسد و در این راه هر سختی را که بود، با دل و جان می پذیرفت.
وقتی قرار شد بیرون از خوابگاه اتاق بگیریم، رفت و یک خانه پیدا کرد که وقت دو تا غذا نمی گرفتیم، همیشه یک غذا می گرفتیم و با هم می خوردیم.
گاهی می گفت: «فردا هر جا بودیم، فقط نان می خوریم.» و فقط هم نان می خوردیم، سیر هم می شدیم. گاهی می گفت: «روزه بگیریم برویم کوه. هم ورزش است، هم عبادت.» او می خواست عنان اراده اش را در دست بگیرد و نفس خود را زیر پا له کند..
https://eitaa.com/Chiefs
🌹هر صبح سلامے
بہ گل روے تو زیباست
🌹چون یادگل روے تو
یاد آور عشق است
🌹۲۵ اسفند سالروز شهادت #شهید_مهدی_باکری گرامی باد
🕊شادی روحش صلوات
https://eitaa.com/Chiefs
6_144293311635378134.pdf
حجم:
23.58M
♥️سلام: انتشار کتاب
#شهید_مهدی_باکری
تالیف #ناصرکاوه
به مناسبت فرارسیدن سالگرد شهادت فرمانده لشکر ۳۱ عاشورا
سردار سرافراز سپاه اسلام،
شهید مهدی باکری👌
لطفا ضمن مطالعه با باز نشر آن در شبکه های اجتماعی، در ثواب این #جهادتبیین
با ما شریک باشید.
التماس دعا
https://eitaa.com/Chiefs