eitaa logo
Motivation🇵🇸
1.3هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
1.1هزار ویدیو
21 فایل
یا مولا حسن مجتبی:) سلام سید احوالت؟ بنده هارمهرم✋🏻 بیاید راجب همه چی حرف بزنیم دوستان:) https://daigo.ir/secret/8360078754 کانال قرارگیری ناشناسا: https://eitaa.com/its_tea_time کانال خودتونه رفقا غریبی نکنید🗿
مشاهده در ایتا
دانلود
Motivation🇵🇸
_رفیقمه داداش کلاسی نیست دیگه😂 . _والا هیچی تراز بد نبود الحمدالله ولی باید ببینیم رتبه و کارنامه ا
عه من پیام چهارمو جا انداختم:/ تراز کلم نزدیک هفت هزار شده و فرهنگیان میخوام:)
Motivation🇵🇸
عه من پیام چهارمو جا انداختم:/ تراز کلم نزدیک هفت هزار شده و فرهنگیان میخوام:)
دعا بفرمایید لطفا🙏🏻هم برای من هم برای ریوجی و هم برا همه کنکوریا
هدایت شده از بورا)🇵🇸
من هرکاری کنم باز سرزنش می‌شم. من هرکاری کنم باز سرزنش می‌شم. من هرکاری کنم باز سرزنش می‌شم. من هرکاری کنم باز سرزنش می‌شم.
هدایت شده از خَلوَت‌گاه-
اقای قاضی واقعا چیز باحالیه. من عاشق قاضیم، خونسردِ اعظم.
https://eitaa.com/Dokhtark2020/565 باعث افتخاره تو کانالتون بودن بزرگوار، کانال زیبایی دارید:)
هدایت شده از درختِ هجده ساله.
نمیدونم چمه . احساس میکنم دلتنگم.
Motivation🇵🇸
نمیدونم چمه . احساس میکنم دلتنگم.
دلتنگی منو از پا درمیاره اخر
اینقدر خوابم میاد که از همه متنفرم:)
هدایت شده از 'اتاق زیرشیروانی یک ذهن'
امروز خیلی حس زندگی داشت.
هدایت شده از درختِ هجده ساله.
این چیزایی که داره رخ میده اصلا اون چیزی نبود که فکرشو میکردم.
هدایت شده از درختِ هجده ساله.
تقریباً هیچی اونطور که برنامه‌ریزی میکردم پیش نمیره‌
هدایت شده از درختِ هجده ساله.
میخام درستش کنم ولی درست نمیشه! قبلاً درست میشد ولی الان نه! انگار همه چی طلسم شده.
هدایت شده از درختِ هجده ساله.
یعنی واقعا دوست دارم یه دکمه ای بود و فشارش میدادم و خدا رو ملاقات میکردم و میگفتم ببین من دیگه از اینجا به بعدشو بلد نیستم. دیگه بقیش با تو.
همشون: .
Motivation🇵🇸
همشون: .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Motivation🇵🇸
میخام درستش کنم ولی درست نمیشه! قبلاً درست میشد ولی الان نه! انگار همه چی طلسم شده.
بله بانو یگانه برنده ی رقابت حق نوازی روز بیست و یک مرداد 402 میشن😄😄 .
بچه ها اینکه من ناشناس نمیزارم ب این دلیل نیست ک وقت و تایمشو ندارم یا هرچی نه!! چون پیامی ندارم😂😂😂 .
تنها چیزی ک دارم هح هستش. هح😃 .
Motivation🇵🇸
3سال گذشته بود. به منزلِ هیچ، عزیمت نبرده بودیم. تن‌هایی، تن میطلبد. -الو جونم؟! سلام داریوش، خوبی
گورِ گمشده سیگار ماربرویش را بین انگشتان شصت و اشاره‌ی دست راستش گرفته و دود می دهد بیرون؛ دودِ غلیظ! روی سکوی جلوی در یکی از خانه های قدیمی آذر نشسته؛ داخل کوچه‌ی بن بستی، شاید! تا باران بند بیاید. بارانِ شلاقیِ پاییزی. می‌داند حتماً پشت شلوار جین 345000 تومانی اش غرق خاک شده. به پیر زنی نگاه می کند که از سر کوچه هِن و هِن‌کنان با چادر لیچ آبش به داخل کوچه می آید. دستش هم لابد از زیر چادر سبزی و سیب زمینی و پیاز حمل میکند. سرش را زیر انداخته و دود می ریزد در حلقش. از همان پایین ابروی راستش را می‌اندازد بالا، با همان چشم راست، از همان پایین به پیرزن نگاه می‌کند. پوزخند می زند و لبش بالا می رود و دندان های زرد جرم گرفته اش، نمایان می‌شود. کوله‌ی‌قدیمی‌اش را که پر از کاغذهای گزارشات است، جابجا می کند. سنگین است، قطعاً! خوابش می آید، شاید! خمیازه می کشد. سرش را تکیه داده به دیوار پشت سرش و هفتمین سیگارش را دود میکند. زیر پایش شش تا ته سیگار افتاده که باران خاموش‌شان کرده است، بارانِ کند شده! بلند می شود. پشت شلوار جین 345 هزار تومانی‌اش کمی خاک گرفته، کمی! میتکاندش. خم می‌شود تا کوله پشتی زوار در رفته اش را بردارد و برود گورش را گم کند. باید گورش را گم کند؛ چون دیگر نمی تواند خبرنگاری کند. باید گورش گم بشود. همونجور که پدرش فریاد زد سرش. ته سیگار هفتم را هم می اندازد روی زمین. کمی دورتر از دیگر ته سیگار ها. تفرقه می‌اندازد. راه می‌رود تا گورش را گم کند. گورش، در سازمان انتقال خون در شاه سید علی است، احتمالاً! جایی که یکسری مزخرفات، قاطی خونش پیدا شده است. گلبول‌های تباهی که سریعاً شروع به تکثیر کرده‌اند و از حالت عادی خارج شده اند. هزینه رام کردنشان هم بسیار گران است. وقتی خبرنگار به پدرش گفت که برای درمانش پول می خواهد، فریاد زد که، مفت خور! باید برود و گورش را گم کند تا دستش به او نرسد، چون هیچ پولی ندارد و او فقط بلد است بِلُمباند!... به انتهای 55 متری عمار یاسر که می‌رسد، هجوم خون را حس می‌کند. صدای گلبول‌های وحشی در سرش می پیچد و کنار جوب می افتد به بالا آوردن... کوله پشتی اش سر می خورد روی کف خیابان. قطرات کند شده باران هم روی آن می ریزد؛ روی خون های درخشان توی جوب هم. از دیدن آمیخته شدن قطرات خون و آب خنده اش میگیرد... چشمانش هم پرده سیاهی را برایش به اجرا در میاورد. صدای گلبول های وحشی هم تند میشود. سرش گیج میرود. تلو تلو میخورد. تسلطی روی پاهایش ندارد و دارد ولو می شود روی زمین، که سرش با لبه ی جوب برخورد می کند و می میرد... ماشین هم با سرعت دارد نزدیک میشود. تایر جلویی سمت راست ماشین، با کوله پشتی برخورد میکند و کاغذ ها در خیابان به رقص در می آیند.... گزارشات خبرنگاری که مُرد. خبرنگاری که به گور گم شده اش نرسید و در خیابان جان داد. کسی چه میداند، شاید گور گم شده اش خیابان بود!