۱۲ بهمن
۱۲ بهمن
۱۲ بهمن
۱۲ بهمن
ONE SHOT of Santiago's court case
part 4
صدای در باعث شد سر ایسی بچرخه. بخاطر گرسنگی و ضعف ، و البته تمام مدتی که گریه کرده کرده بود چشمهاش درست نمیدید ، اما میدونست همون نگهبانه که اومده.
نگهبان مثل هر روز ظرف رو کنار ایسی گذاشت و قاشق رو پر کرد
صداش توی گوش ایسی پیچید
ـ دهنت رو باز کن ، یا برای این کارم کمک میخوای ؟
طاقت ایسی هم تموم شده بود. از این همه ضعف احساس بدی داشت. این برخلاف چیزی بود که یه سانتیاگو باید باشه. یه دارو هیچوقت نباید انقدر روش تاثیر میذاشت. کف دست هاش رو روی زمین گذاشت و به ساعدش فشار آورد تا تکیه اش رو از دیوار بگیره . میخواست نشون بده که از امروز خودش از پس خودش برمیاد ؛ دست نگهبان که حالا متعجب بهش نگاه میکرد رو پس زد ، روی زانوهاش نشست و سعی کرد به خودش حرکت بده. عضله هاش بابت این مدتی که تحرک نداشت کاملا دردناک شده بود ، و ایسی نمیتونست این درد رو بروز نده. ناله و فریاد های خفه و توی گلوش به سادگی شنیده میشد و بیشتر نگهبان رو میخکوب میکرد.
بالاخره تونست روی پاهاش وایسه ، از چشمهای سرخش بی اختیار اشک پایین میریخت و رگ های داخل چشمش قابل دیدن شده بود. موهای قهوه ایش حالا بشدت در هم گره خورده بود و بخش زیادی از صورتش رو پوشونده بود . لباس ها و بدنش با خاک یکسان شده بود و خودش رنگ به چهره نداشت. وضعیت به طوری بود که اگر کسی گذرا از اون محوطه رد میشد ، ممکن بود فکر کنه نگهبان یه روح رو احضار کرده.
اون صحنه ، نگهبان رو به معنای واقعی میخکوب کرده بود. ظرف از بین دست هاش سر خورد اما حتی بعد از صدای شکستن بشقاب هم ، نتونست چشمهاش رو از دختری که از نظرش تازه از جهان بعد از مرگ برگشته بود بگیره. آخرین چیزی که انتظار داشت ، دیدن ایسی در حالی بود که روی پاهاش ایستاده و نفس هاش رو با صدا بیرون میده. خشکی گلوی ایسی ، صدای نفس هاش رو بم تر کرده بود و حالتی شبیه خرناسه داشت . نگهبان به آرومی چند قدم عقب رفت و زمزمه کرد
- ل...لعنت بهش....لعنت به هرچی سانتیاگوعه...
و بعد با سرعت از اونجا بیرون رفت. هرچند تظاهر میکرد چیزی اون رو نترسونده. ایسی به محض شنیدن صدای قفل در ، روی زانو هاش فرود اومد. درد شدید ناشی از ضعف عضلات و برخورد شدید مفصلش با زمین باعث شد بی اختیار فریاد کوتاهی بزنه . با هر سختی که بود ، خودش رو به ظرف شکسته ی غذا رسوند . مواد داخل بشقاب ، حالا تبدیل به چاله ی گل شده بود . ایسی بدون اینکه چاره ای داشته باشه ، به تکه نون خشک و سفت چنگ زد و سعی کردن قبل از اینکه دندوناش حین جویدن نون خورد بشه ، قورتش بده. خوردن اون غذا یه دردسر بود ، و نخوردنش دردسر دیگه. ایسی دست کم ترجیح میداد سختی های خوردنش رو تحمل کنه تا اینکه انقدر ضعیف و رقت انگیز باشه. حالا کمی احساس بهتری داشت ، اما بعید میدونست فعلا دوباره بتونه روی پاهاش وایسه . اتاق رو زیر نظر گرفت . یه انباری با پنجره ی کوچیک بالای دیوار ؛ حالا که دقت میکرد ، اون پنجره رو قبلا هم دیده بود ، اما بهش توجه نکرده بود. سالم ترین و محکمترین چیزی که توی اتاق بود ، در خروجی بود. اونجا واقعا شبیه یه سلول انفرادی بود. ایسی مدت زیادی رو توی این سلول گذرونده بود اما هیچوقت توجهی به اطراف نکرده بود ؛ نه به اطراف ، و نه به زمانی که گذشته بود . بجز چهار روزی که اینجا هوشیار بود ، حتما چند روزی هم بیهوش بوده. دردی که جای شلیک روی گردنش ایجاد کرده بود نشون میداد مدت نه چندان کمی ازش گذشته. اما در نهایت اینا همش معلومات تضمین نشده بود. فقط امیدوار بود که برای نجات پدرش دیر نشده باشه .
#پرونده_سانتیاگو
Find me on :
@Citrus_aurantium_m 🍊
۱۲ بهمن
DRAWING...
(موهاشو خراب کردم
آناتومیشو خراب کردم ( از بابت این ناراحت نیستم چون در حال تمرینم)
چونه اش هم بدجور تیز شد ( اصلاح میکنم )
ولی خب دوستش دارم
شما هم مجبورید دوستش داشته باشید )
#پارهای_از_ترشحات_مغزم
Find me on :
@Citrus_aurantium_m 🍊
۲۸ بهمن
ONE SHOT of Santiago's court case
part 5
زمان به سرعت میگذشت و به دلشوره ی ایسی اضافه میکرد. دختر جوون گوشه ی سلول ، تنها جایی که پرتو های آفتاب به زمین مینشست و اونجا رو گرم نگه میداشت، زانو هاش رو در آغوش گرفته بود. لب های ترک خورده اش رو تکون میداد و با خودش صحبت میکرد. تمام مدتی که گذشته بود ، به تمام راه های نجات خودش فکر کرده بود. اما در نهایت همشون به شکست ختم میشد. سوال های زیادی توی ذهنش بود اما توان پیدا کردن جواب رو نداشت. توی مدت گذشته ، از نظر جسمی نسبت به قبل بهتر شده بود ، اما گرسنگی و بیخوابی باز هم اون رو ساکن نگه میداشت.
درست زمانی که پرتوهای آفتاب به سمت دیوار شرقی متمایل بود ، در باز شد. ایسی تعجبی نکرد ، حتی حقیقت این بود که از صدای در خوشحال بود. تنها موقعیتی که برای رفع گرسنگی داشت همین زمان کوتاه بود. اما بر خلاف همیشه ، بوی نون خشک خیس خورده توی آب جوشیده ی حاوی ادویه توی فضا نپیچید ، بلکه انگار بوی سبزیجات سرخ شده با آلو و گوشت تازه بود که حس بویایی ایسی رو تحریک میکرد. با کمک گرفتن از دیوار سیمانی ، روی پاهاش ایستاد تا بهتر ببینه. اینبار نگهبان تنها نبود ، و این ایسی رو توی بهت فرو برده بود.
هر کدوم از چند نگهبانی که وارد سلول شده بودن ، قرار بود کاری انجام بدن . یکی از اونها جعبه ی کمک های اولیه به دست داشت و نفر کناریش با سطلی پر از آب تمیز اومده بود. پاهای برهنه ی ایسی روی زمین کشیده شد و عقب رفت. این مدت پر از تنهایی و عذاب باعث شده بود ایسی قدرت تحلیلش رو از دست بده ؛ شایدم هم دیگه نمیتونست به چشم هاش اعتماد کنه. سینه اش با سرعت بالا و پایین میشد و نگاه شکاکش رو به نگهبان ها دوخته بود. کاملا آماده بود تا در برابرشون مقاومت کنه ، اما خودش هم میدونست شانسی نداره. نگهبانی که سطل آب به دست داشت . وسایلش رو روی زمین گذاشت و با خونسردی به سمت ایسی رفت. به موهای بهم ریخته ی ایسی چنگ زد و به سادگی دست راستش رو مهار کرد. ایسی در برابر اونها کاملا ضعیف و بی دفاع شده بود ، و مطمئن بود این بخشی از نقشه ی مارکسونه . چشمهاش رو بست و از این بابت که پدرش اینجا نیست تا اون رو اینجوری ببینه از خدا تشکر کرد ، اما انتظار نداشت نرمی دستمال نم دار رو روی گونه اش حس کنه. چشمهاش رو باز کرد و با ناباوری به چشم های نگهبان رو به روش خیره شد. صدای زنانه ای از پشت ماسک محافظ نگهبان به گوش رسید
ـ اونجوری بهم نگاه نکن ، از همون لحظه ی اول هم قرار نبود بهت آسیب بزنم.
بعد به نگهبانی که پشت سر ایسی ایستاده بود اشاره کرد تا رهاش کنه.
اینبار ایسی بود که بدون نیاز به جبر ، مقاومت رو کنار گذاشته بود. خنکی دستمال نم دار ، سوزش حاصل از مایع ضدعفونی کننده و بوی غذای تازه بهش حس زنده بودن میداد. میدونست که نباید سرخوش بشه چون این تازه شروع ماجراست ، اما برای ایسی مهم نبود بعدش چه اتفاقی میوفته ؛ اون فقط میخواست از این جهنم خلاص بشه...
#پرونده_سانتیاگو
Find me on :
@Citrus_aurantium_m 🍊
۳۰ بهمن
هدایت شده از 🇵🇸A.C.U | bull 5hit daily 🏴
📛منتشر شد📛
پارت اول کمیک " فرزندان جان: اولین خونی که ریخته شد" منتشر شد‼️
{ فرزندان جان روایت داستان تو برادر هست که یکی خوب و دیگر فاسد است.کمیک جانسونز به داستان شخصیت این دو نفر و کشمکش های داستانی انها میپردازد . این قسمت، شروع و دلیل تکاپو و تلاش این دو برادر برای ریختن خون یکدیگر را تعریف میکند }
تعداد صفحات: 20
قیمت نسخه دیجیتال(پی دی اف): 30000 تومان
نمره ی داستان: ؟؟؟
نمره ی طراحی: ؟؟؟
برای خرید کمیک یه ایدی زیر مراجعه کنید:
@deathh
< لیست دیگر کمیک ها >
#comic
#johnsons
@alexcomicuniverse
@alexcomicuniverse2
۳ اسفند
۴ اسفند
オレンジ色の春の花✨🍊
دوستان عمیقا ظلم به خودتونه اگه نخرید😔😔
هممممم اکشن داره توشششش
هممممم بزنبزن داره توشششش
هم عشقیه
هم درامه
هم جنگیه
۴ اسفند
این سوال رو خواستم مطرح کنم که
در صورت انجام چه کاری شما از متن ها استقبال میکنید
منظورم اینه که دلیلی که باعث میشه رغبتی به خوندن متن نداشته باشید چیه ( خط داستانی حوصله سر بر ، پارت های بلند ، نحوه ی نوشتاری یا هرچی )
https://daigo.ir/secret/3676805820
۴ اسفند