eitaa logo
🌸 دختــران چــادری 🌸
155.3هزار دنبال‌کننده
30.3هزار عکس
19.3هزار ویدیو
288 فایل
گفتیـم در دنیایی کـه از هر طـرف بــه ارزشهـایــمـان میتـازنـد شـاید بتـوانیم قـطـره ای بـاران باشیم در این شوره زار مردمان آخرآلزمان و مــا هــم مــدل زنــدگـیـمـان روش بودنمـان و زیبـایـی آرمـانهـا و دانسته هایمان را زمزمه کنیم . . . . . @adv_clad_girls
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸توی روز هایی که غربی ها به جون هم افتادن و دارن فروشگاه ها رو غارت می‌کنند بسیجی های انقلابی که همیشه پای کار این مملکت بودن درحال بسته بندی مواد غذایی برای نیازمندان هستند...✍ 🔺 عکس از پایگاه بسیج شهید سلطانی واقع در منطقه ۱۷ تهران 🆔 @clad_girls
🔴 بعد از بسته شدن پیج 70k 🙁 به بهانه انتشار تصاویر سردار سلیمانی 🔴 پیج جدید را حمایت کنید لطفاً ✅ دختران چادری را در هم همراهی کنید✌ : Clad.Girls3 ⬅⬅ instagram.com/clad.girls3 💠 تلگرام👇👇 https://t.me/joinchat/AAAAADwQO9h2pM36vm3KcQ
هر حیوانی که به ناحق کشته شود روز قیامت از قاتل خود شکایت میکند 🍃 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔴 عضو شوید ⇩⇩⇩ 🌸 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
🔴‏تصویرسازی "عباس گودرزی" از خط و نشان رزمنده دلاور ایرانی برای تروریست های آمریکایی... پ ن: جالب اینکه اینستاگرام بعد از ۵دقیقه این تصویر را از صفحه عباس گودرزی حذف کرد. °اسماعیل معنوی° ✊🏻 ✌️🏻 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔴 عضو شوید ⇩⇩⇩ 🌸 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
ایستاده ایم به پای ...✌️ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔴 عضو شوید ⇩⇩⇩ 🌸 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
تعجب نکنید بله این تصاویر مستهجن در اینستاگرام نیست، مربوط به نرم‌افزار داخلیه روبیکاست که برای همه هم قابل مشاهده است از جمله بچه‌ها 😡 الان این با اینستاگرام چه تفاوتی داره!؟ جز اینکه اسم ایرانی روی این اپلیکیشن گذاشتید. مسئولین خواب نیستن خودشون رو به خواب زدن! ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔴 عضو شوید ⇩⇩⇩ 🌸 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
🌸 دختــران چــادری 🌸
‌💕 💕 💕 ‌ ‌ ❣خطاب به 💓 مشتــ💓ــرک مورد نظر هنوز در دسترس نیستی، اما ... به حرمت روزی ک قدم در دنیای سنگ فرش بگذاری...😍 با خود عهد کرده ام✋ چشم هایم را بروی غیر ببندم !🙈 تا روزی که آمدی با افتخار بگویم ...☺️ تـــو گناه پاک نگاهم بودی !👀 بی آنکه بدانم تـــو کیستی و کجایی ... نَ در دنیای واقعی و نَ در دنیای خیال و نَ در دنیای مجازی...📲 عاشقانــ💘ـــه هایم را در گوش غیر تـــو نمی خوانم... ⛔️ تا وقت آمدنت آوازم یگانه باشد تنها برای تو و حنجره ام خسته نباشد از تکرار عاشقانـــــه ها!💞 نمی دانم کیستی و کجایی... اما تمام زیبایی هایم را برای تـــو پنهان میکنم....😍 تا وقتی ک آمدی چشم های تـــو اولین نگاه بانشان باشد... 😳 نمیخواهم وقت آمدنت شرمسار باشم از اینکه... با هزاران غیر تــــو مشترک شده باشم !📳 واژه عمیقی است... و چه شیــریــن است اگر... یکی باشد تنها برای یکی... 💘 ⬅️ از همین حالا از خودمان شروع کنیم ➡️ عاشقانه ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔴 عضو شوید ⇩⇩⇩ 🌸 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
دستهایت لطف باران را حکایت میکند☺️ چشم تــــو پاکی دریا را روایت میکند😍 روز روشن ناگهان شب میشـود هنگام ظهر😶 چادرمشکی🌸 تـــو وقتے دخالت مےکند😍 ___________________ 🆔 @Clad_girls
🌸 دختــران چــادری 🌸
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_بیست_و_دوم 💠 در حیاط بیمارستان چند تخت گذاشته و #رزمندگان غرق خون را هم
✍️ 💠 هول انفجاری که دوباره خانه را زیر و رو کرده بود، گریه را در گلویم خفه کرد و تنها آرزو می‌کردم این فرشته مرگم باشند، اما نه! من به حیدر قول داده بودم هر اتفاقی افتاد مقاوم باشم و نمی‌دانستم این به عذاب حیدر ختم می‌شود که حالا مرگ تنها رؤیایم شده بود. 💠 زن‌عمو با صدای بلند اسمم را تکرار می‌کرد و مرا در تاریکی نمی‌دید، عمو با نور موبایلش وارد اتاق شد، خیال می‌کردند دوباره کابووس دیده‌ام و نمی‌دانستند اینبار در بیداری شاهد عشقم هستم. زن‌عمو شانه‌هایم را در آغوشش گرفته بود تا آرامم کند، عمو دوباره می‌خواست ما را کنج آشپزخانه جمع کند و جنازه من از روی بستر تکان نمی‌خورد. 💠 همین حمله و تاریکی محض خانه، فرصت خوبی به دلم داده بود تا مقابل چشم همه از داغ حیدرم ذره ذره بسوزم و دم نزنم. چطور می‌توانستم دم بزنم وقتی می‌دیدم در همین مدت عمو و زن‌عمو چقدر شکسته شده و امشب دیگر قلب عمو نمی‌کشید که دستش را روی سینه گرفته و با همان حال می‌خواست مراقب ما باشد. 💠 حلیه یوسف را در آغوشش محکم گرفته بود تا کمتر بی‌تابی کند و زهرا وحشتزده پرسید :«برق چرا رفته؟» عمو نور موبایلش را در حیاط انداخت و پس از چند لحظه پاسخ داد :«موتور برق رو زدن.» شاید خمپاره‌باران کور می‌کردند، اما ما حقیقتاً کور شدیم که دیگر نه خبری از برق بود، نه پنکه نه شارژ موبایل. 💠 گرمای هوا به‌حدی بود که همین چند دقیقه از کار افتادن پنکه، نفس یوسف را بند آورده و در نور موبایل می‌دیدم موهایش خیس از عرق به سرش چسبیده و صورت کوچکش گل انداخته است. البته این گرما، خنکای نیمه شب بود، می‌دانستم تن لطیفش طاقت گرمای روز تابستان آمرلی را ندارد و می‌ترسیدم از اینکه علی‌اصغر آمرلی، یوسف باشد. 💠 تنها راه پیش پای حلیه، بردن یوسف به خانه همسایه‌ها بود، اما سوخت موتور برق خانه‌ها هم یکی پس از دیگری تمام شد. تنها چند روز طول کشید تا خانه‌های تبدیل به کوره‌هایی شوند که بی‌رحمانه تن‌مان را کباب می‌کرد و اگر می‌خواستیم از خانه خارج شویم، آفتاب داغ تابستان آتش‌مان می‌زد. 💠 ماه تمام شده و ما همچنان روزه بودیم که غذای چندانی در خانه نبود و هر یک برای دیگری می‌کرد. اگر عدنان تهدید به زجرکش کردن حیدر کرده بود، داعش هم مردم آمرلی را با تیغ و گرسنگی سر می‌برید. 💠 دیگر زنده ماندن مردم تنها وابسته به آذوقه و دارویی بود که هرازگاهی هلی‌کوپترها در آتش شدید داعش برای شهر می‌آوردند. گرمای هوا و شوره‌آب چاه کار خودش را کرده و یوسف مرتب حالش به هم می‌خورد، در درمانگاه دارویی پیدا نمی‌شد و حلیه پا به پای طفلش جان می‌داد. 💠 موبایل‌ها همه خاموش شده، برقی برای شارژ کردن نبود و من آخرین خبری که از حیدر داشتم همان پیکر بود که روی زمین در خون دست و پا می‌زد. همه با آرزوی رسیدن نیروهای مردمی و شکست مقاومت می‌کردند و من از رازی خبر داشتم که آرزویم مرگ در محاصره بود. 💠 چطور می‌توانستم شهر را ببینم وقتی ناله حیدر را شنیده بودم، چند لحظه زجرکشیدنش را دیده بودم و دیگر از این زندگی سیر بودم. روزها زخم دلم را پشت پرده و سکوت پنهان می‌کردم و فقط منتظر شب بودم تا در تنهایی بستر، بی‌خبر از حال حیدر خون گریه کنم، اما امشب حتی قسمت نبود با خاطره باشم که داعش دوباره با خمپاره بر سرمان خراب شد. 💠 در تاریکی و گرمایی که خانه را به دلگیری قبر کرده بود، گوش‌مان به غرّش خمپاره‌ها بود و چشم‌مان هر لحظه منتظر نور انفجار که صبح در آسمان شهر پیچید. دیگر داعشی‌ها مطمئن شد‌ه بودند امشب هم خواب را حرام‌مان کرده‌اند که دست سر از شهر برداشته و با خیال راحت در لانه‌هایشان خزیدند. 💠 با فروکش کردن حملات، حلیه بلاخره توانست یوسف را بخواباند و گریه یوسف که ساکت شد، بقیه هم خواب‌شان برد، اما چشمان من خمار خیال حیدر بود و خوابشان نمی‌برد. پشت پنجره‌های بدون شیشه، به حیاط و درختانی که از بی‌آبی مرده بودند، نگاه می‌کردم و حضور حیدر در همین خانه را می‌خوردم که عباس از در حیاط وارد شد با لباس خاکی و خونی که از سرِ انگشتانش می‌چکید. 💠 دستش را با چفیه‌ای بسته بود، اما خونش می‌رفت و رنگ صورتش به سپیدی ماه می‌زد که کاسه صبر از دست دلم افتاد و پابرهنه از اتاق بیرون دویدم. دلش نمی‌خواست کسی او را با این وضعیت ببیند که همانجا پای ایوان روی زمین نشسته بود، از ضعف خونریزی و خستگی سرش را از پشت به دیوار تکیه داده و چشمانش را بسته بود... ✍️نویسنده:
📸 ‏از دیدن صحنه‌ی زنده به گور کردن جوجه‌ها چقدر ناراحت شدین؟؟ میدونین منافقین خلق و رژیم بعث عراق چندتا بچه رو به جرم کرد بودن زنده به گور کردن؟!! فقط از جوامع بین‌المللی کسی دلش برای اینا نسوخت و نمیسوزه!!!👍 @Clad_girls
هدایت شده از ⛔ هوس/online ⛔
514.9K
✅ در جواب اون دوست عزیز که گفته بودن ، اطرافیان به من میگویند طلسم شدی و بختت بسته شده !!😕 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ✅ با آرزوی توفیقات روز افزون برای کارشناس محترم کانال 📛 @chat_tory