eitaa logo
🌸 دختــران چــادری 🌸
156هزار دنبال‌کننده
30.2هزار عکس
19.2هزار ویدیو
287 فایل
گفتیـم در دنیایی کـه از هر طـرف بــه ارزشهـایــمـان میتـازنـد شـاید بتـوانیم قـطـره ای بـاران باشیم در این شوره زار مردمان آخرآلزمان و مــا هــم مــدل زنــدگـیـمـان روش بودنمـان و زیبـایـی آرمـانهـا و دانسته هایمان را زمزمه کنیم . . . . . @adv_clad_girls
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸 دختــران چــادری 🌸
#وصال_عشق ¹².. توی حال و هوای خودم رفتم نشیتم روی صندلیای کنار جاده.. دلم میخواست هرهوایی که نفس
13.. احساس میکردم روی ابرام☁️البته نه از لحظات درجات معنوی🙄😂 بلکه از لحاظ پادرد و فشار کمر🤦🏻‍♀ به مامانم نگاه کردم و گفتم دقیقا چه عمودی وعده کردیم؟! مامانم خندیدن و گفتن انقدر گفتی اربعین به همین راحتی خسته شدی؟! گفتم آخه مادر من، دویست تا تیر پیاده و بدون استراحت رد کردیم حالا شما میگی خسته شدی؟ خیر من خسته نشدم ولی پاهام داره به مغزم ارور ۵۶۶ میده😒 مامانم خندیدن و رفتن نشستن روی یکی از صندلیای کنار جاده و گفتن: بیا بشین غر نزن دختر 😂 همینجا وعده کردیم صبر کن تا بقیه هم برسن.. نشستمو دفترچمو بداشتم تا یکمی بنویسم.. از سمت راستم شروع کردم👀 یه دیس بزررگ پر از طالبی های خورد شده رو دو نفر سر و تهشو گرفته بودن و بلند داد میزدن تا به زوار تعارف کنن اونقدری اون سینی بزرگ و پهن بود که با خودم گفتم حداقل چهار تا گونی طالبی توش خورد کردن🤭 هر کسی که رد میشد یکی از دست خدام میگرفت و رد میشد.. و اون خدام تا ابن واکنش مردمو میدیدن خوشحال میشدن 😁! در حال نوشتن بودم که خاله و داییم با ویلچیر و کالسکه اومدن سمتمون.. خوشحال شدم و دفترمو جمع کردم گذاستم توی کیفم و رفتم نشستم کنار بقیه.. داشتن ازین حرف میزدن که خیلی گرم شده و بهتره تا عصر بریم توی ی موکب برای استراحت.. اولین موکبی که پیدا کردیمو دیدیم و رفتیم توش برای خواب و استراحت انقدری خسته و کوفته بودم که حتی حال آوردن چادرمم نداشتم با همون حال ول شدم روی تشک و بالش و یه دستمال برداشتم تا عرقامو پاک کنم.. مامانم گفتن قبل اینکه بخوابی پاشو نمازتو بخون که قضا نشه منم با اون حرف مامانم فهمیدم قبل اینکه نداریم کلا خواب موقوفـــ👀😂 پاشدم رفتم پشت موکب وضو بگیرم که دیدم یه حمام خوب و دو تا دستشویی مجهز داره! ازونجایی که دیدن همچین صحنه ای جقیقتا عجیب و تعجب برانگیز بودم دویدم پیش مامانم و گفتم قضیه بزنیم خالمم گفتن بهتذین موقعیته که ی حموم بزنیم و همونجا بود که تفسیر حرف مامانمو گرفتم🤪.. اون ی دست لباسی که توی کلم بود و برداشتم و اماده شدم که برم حموم واقعا از لحاظ روحی جسمی جانی مالی عرفی حقوقی قانونی و شرعی به اون حموم نیاز داشتم𑹅یره وقتی رفتم زیر دوش احساس کردم خستگی ها داره با اب میره و از همین بابت همین موضوع خرسند گشتم😁 ولی وقتی که اومدم بیرون فقط دلم میخوایت بگیرم بخوابم و با پدیده ای به اسم شونه کردن مو روبه رو نشم😩.. برای اینکه مامانم اسمشم نیارن پاشدم خیلی شیک و مجلسی وضو گرفتم صررررفا جهت اخلاص و رضای خداوند متعال با آرامش و اخلاص نمازمو خوندم🕶 بعدشم با همون آرامش رفتم گرفتم جلوی کولر خوابیدم از دلچسب ترین خواب های عمرت وقتیه که ده کیلومتر توی ذل افتاب پیاده روی کردی و بعدش ی دوش گرفتی حالا زیر کولر خوابت میبره😃.. ولی اونقدر خسته بودم که نمیدونم چیشد یهو سه ساعت گذشت و بیدار شدم😒 بلند شدم که چیزامو جمع کنم که مامانم با برس اومدن سراغم😈 تنها کاری که میتونستم بکنم فرار بود که خوب اونم از دستم بر نمیومد که توی همون لحظه تاریخی یکی از دخترای میزبان اون موکب اومد به زبون عربی بهم ی چیزی گفت نگرفتم و گفتم ها؟ با اشاره بهم گفت برستو بده موهاتو برات ببافم گفتم لااااااا..شکرا ولی مامانم گفتم امتحانش بد نیسا😀 به همین روند خیلی شیک موهامو شونه کرد و تیغ ماهی بافت برام😋 و کلی ذوقیدم من😍 ازش کلی تشکر کردم و کم کم آماده شدیم تا بریم برای ادامه پیاده روی.. ✍🏻فـ.حیدری .. ✾ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ▪️کانال برتــر حجاب ▪️برگزیده ی رصدنمای فضای مجازی👇🏻 🥀 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
🌸 دختــران چــادری 🌸
#وصال_عشق 13.. احساس میکردم روی ابرام☁️البته نه از لحظات درجات معنوی🙄😂 بلکه از لحاظ پادرد و فشار ک
¹⁴.. وقتی از موکب اومدیم بیرون همه شارررژ و قبراق بودیم که یک دفعه با انسان هایی از همه طرف در رفته رو به رو شدیم😱 آقایون که توی قسمت مردونه همون موکب استراحت کرده بودن، رسما استراحت نکرده بودن🤭 و همشو توی افتاب و شلوغی بودن.. خندم گرفت و گفتم 🤪😂 اومدیم بیرون و من منتظر بودم که یه جا وعده کنیم و راه بیافتیم ولی ناگهان🙄با موضوع سنگینی مواجه شدم که باید سوار ماشین بشیم.. داییم گفتن ازونجایی که خیلی دیر اومدیم با حداقل تا منظقه مصیب رو با ماشین بریم و بقیشو پیاده ادامه بدیم 🚌 حقیقتا احساس کردم ضد حال ترین حرف زندگیم بود.. ولی مجبور بودم گوش به فرمان خانواده باشم🤧 رفتیم جاده کناری که ماشین بگیریم ولی خوب با کالسه و پیر و جوون، راحت ماشین گیر نمیومد😬 حدود یک ساعت از کنار جاده رد شدیم تا بتونیم یه ماشین بزرگ برای مصیب پیدا کنیم.. که بالاخره پیادا کردیم 😁🕶 یکی یکی کوله هارو روی ماشین نصب کردیم و سوار ماشین شدیم از بس که گرم بود 🥵 هممون تبرید لازم بودیم.. داییم رفتن بهش گفتن تبرید موجود؟! اقای سائر هم یه جوری خندید که انگار نفسمون از جای گرم بلند میشد 😂😭 و باید این مصافتو بدون تبرید طی میکردیم 😒 رفتم کنار پنجره نشستم همونجایی که نگاهت به مشایه بود.. و حس میکردی که داری لحظه به لحظه زندگی رو از دست میدی نفس نفس های مشایه زائر حلیبک ها و هر لحظه از عشق بازیت کم میشه 😭 آره.. شاید از سخت ترین لحظات اون وقتیه که توی ماشین نشستی و نگاهت به جاده مشایه و موکب هاس و فقط آه میکشی برای کم شدن لحظه های نفس نفست پیش حضرت عشق(؛✨ زیر لب ذکر میگفتم و فقط به این فکر میکردم که گذشتن این لحظات.. این روز ها و ماه ها و هفته ها.. تکرار میشه؟ 🥺 آقا.. اگه اربعین امسالتم تموم بشه سال دیگه قسمتم میشه؟ 😭 توی همین حال و هوا و حس عاشقی بودم که مثل همیشه سوپرایز شدم و یک انگشت اومد تو صورتم که زااائر مای بارد 😍 ی جوریم ذوق میکنن که انگار اورست فتح کردن😂 گرفتم و گفتم " شکــراً☺️" و دادم به خانواده.. کم کم رسیدیم مصیب قبل ی پل روی رود فرات 😃 یکی از خفن ترین و زیبا ترین لحظات مشایه 😅😍 وقتی روی پل فراتی و نگاه میکنی به اون آب مصور ترین روضه رو جلوت قرار دادن 😭 اشک میریزی و به عباسِ حسین فک می‌کنی.. این آبی که ارزون بود و برای حسین و رقیه هایش گران بود.. آبی که مهریه زهرا و وصیت علی بود(؛ حس عجیب اونجا تو حال عجیبی برده بودمون.. ولی از طرفی به شـدت هواش شرجی و گرم بود🤦🏻‍♀ و همین روضه رو تازه تر میکرد.. از روی پل که رد میشدیم مثل بقیه جاها چند تا تفتیشی بود 😬 باید از هم جدا میشدیم و وارد میشدیم تا بگردنمون ولی مگه میگشتن؟ 😱 فقط یه نگاه مینداختن و رد میشدیم خب داداش بردار من یهو آرپیچی داشتم😛💃🏻 وقتی رد شدیم رسیدیم به شهر مصیب.. باید از وسط بازراچه و شهر رد میشدیم تا دوباره برسیم به مشایه اصلی 😌 وسط شهرم بازم کلی خوراکی بود ولی پولی 🤭💳 بنابراین برای وسوسه نشدن سریع باید میزدیم بیرون🏃🏻‍♀ ✍🏻فـ.حیدری .. ✾ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ▪️کانال برتــر حجاب ▪️برگزیده ی رصدنمای فضای مجازی👇🏻 🥀 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
🌸 دختــران چــادری 🌸
#وصال_عشق ¹⁴.. وقتی از موکب اومدیم بیرون همه شارررژ و قبراق بودیم که یک دفعه با انسان هایی از همه
¹⁵.. از شهر که خارج شدیم باز بوی مشایه به مشامم خورد بازم اون حس آرامش وصف نشدنی.. حسی که تا تجربه نکنی و احساس، با عکس و فیلم و رمان و گزارش های فضای مجازی هم نمیتونی فضا رو بفهمی.. یه چند لحظه نگاه کردم و سعی کردم محو شم روی لحظه لحظه ثانیه ها.. عاشقی رو ببینم تا میتونم درک کنم.. دختری که مای بارد هارو دستش گرفته و به زوار نگاه میکنه تا بردارن یا پیرمردی که نشسته و سینی خرما رو روی سرش گذاشته و حلبیک میگه خادمی که با عشق واکس میزنه کفش زوارو و جوونایی که از ته هنجره داد میزنن برای دعوت مردم به موکباشون ی عشق بازی عجیب🥲که توی کل دنیا مثلش پیدا نشده.. یه میزبانی عجیب،که تو کل تاریخ مانندش نبوده! عجیب عجیب عجیب.. حیرت حیرت حیرت شاید اون لحظه ها و دقیقه ها تنها چیزی که میبینی همینه! و اون لحظه های عشق بازی و حیرت داشت تموم میشد؛ وقتی کم کم توی شلوغی گیر میکردی.. این یعنی نزدیک شدن به مقصدی که سه روز در انتظارش بودی!😃 • • حوالی ده و نیم شب افتادیم توی شلوغی نزدیکای کربلا.. از بقیه کاروان 😁 جدا شدیم و فقط خانوادگی باهم بودیم تا بعد همو پیدا کنیم اونقدری شلوغ بود که سخت راه میرفتی و پا روی پا میذاشتی! به مامانم گفتم میتونیم توی این شلوغی برسیم به کربلا و زیارت کنیم؟! مامانم نگاهم کردن و گفتن زیارت؟😅فقط گنبدو میبینم و برمیگردیم! همونجور که تو لج بودم گفتم حالا همون😒😂 بالاخره شلوغه دیگه.. مامانم خندیدن و گفتن انتظار دیگه ای نباید داشته باشی.. به این شلوغی نگاه کن و افتخار کن به عشق این همه آدم به امام حسین ؏ ! ولی خب فک کنم نیمه های شب خلوت تر باشه.. بزا ببینیم چی میشه همونطور توی شلوغی داشتیم رد میشدیم و نزدیک تر میشدیم به کربلا.. نفس هامون تازه میشد به عشق کربلا🥲.. توی همون حال و هوا بابام رفتن اطرافو دیدن و گفتن همه موکبا پره پره! اصلا جایی نیست نمیتونیم بمونیم منم نا امید گشتم و ادامه دادم ولی یکم جلوتر یه موکبی بود که غذا میدادن مامانم گفتن مول اینکه پشتش جای خواب داره.. بریم ببینیم؟ بابام رفتن و اومدن گفتن که اینجا جای استراحت خود خدامشون بود ازشون پرسیدم میتونیم چند ساعتی بمونیم؟! گفتن موردی نداره😄 ما هم خیلی ریز و مجلسی رفتیم داخل 🤭 رفتیم یه گوشه، جوری که مزاحمشون نشیم برای استراحت من یه بالش گذاشتم زیر سرم و از شدت خستگی همون لحظه چشمام بسته شد😅 ولی مامانم نشستن و از توی کوشی شروع کردن به خوندن دعا گفتن الان توی کربلاییم و خپب نیست موقعیت از دست بدیم..درسته نمیتونیم داخل خود حرم بشیم ولی خب میتونیم ازینجا زیارتنامه بخونیم که حقیقتا کار جاذاب مامانمو پسنیدم ولی جسمم از شدت خستگی با روحم همراهی نکرد و با همون حال پسند، خوابم برد😴.. ✍🏻فـ.حیدری .. ✾ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ▪️کانال برتــر حجاب ▪️برگزیده ی رصدنمای فضای مجازی👇🏻 🥀 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
🌸 دختــران چــادری 🌸
#وصال_عشق ¹⁵.. از شهر که خارج شدیم باز بوی مشایه به مشامم خورد بازم اون حس آرامش وصف نشدنی.. حسی
¹⁶.. حدودا چهار ساعت با دل امن خیال رااحت گرفتم خوابیدم.. احساس میکردم از آروم ترین خوابای عمرمه 😴، بعد این همه خستگی به حد و مرز زیر سایه حسین مثل اواره ای که به خونه رسیدی..خوابت ببره🥲 پاشدم تا اروم اروم پرستو بشم و برم محضر بزرگ عالم.. یه احساس خاصی داشتم حالا..اینجا..امام حسین..من؟ واقعا؟ انگار احساس میکنی تمام سفر مهبوت بودی و حالا یه لحطه به هوش میای میگی واقعا من اینجام طلبیده شدم؟ میبینم و دیده شدم؟ کم کم راه افتادیم و پر انرژی رفیتم که بریم سمت حرم احساس معنوی خاصی داشتم هنذفریمو گذاشتم توی گوشمو و گفتم چی گوش کنم که حال دلمو بگه؟! روزیمو برسونه و چشممو بارونی کنه؟🥺 به محض اینکه لیست مداحیامو باز کردم ' به خونه برگردیم ' سید رضا به چشمم خورد چی بهتر از این؟! پلی کردم و آروم آروم دل دادم.. به خونه برگردیم.. خونه آغوش حسینه مگه نه؟خونه بین الحرمینه مگه نه؟!😭 چشمام خیس بود نگاهم باریک.. توی همون حال که خیابونای شلوغ کربلا رو میدیدم و تو جال رویایی خودم بودم یک دفعه دیدم گنبد آقا جلوی چشمامه و وسط بین الحرمین دارم سلام میدم.. سلام آقا.. که الان رو به روتونم 🥺😭 نمیدنستم خواب میبینم یا واقعیته ولی هر چی بود، همینشم غنیمت .. انقدری جمعیت و ازدحام زیاد بود که نمیشد نزدیک حرم هم رفت رفتیم ی گوشه و پایین ی دریچه تلفن توی حرم نشستیم از شدت محو بودن و حال خوبم، حتی نمیفهمیدم باید دعا بخونم نخونم؟ گوشیمو برداشتم که تا وقت هست فقط یه زیارت عاشورا بخونم.. اما اونقدر حال معنوی اونجا حسمو عوض کرده بود که مثل همیشه نبودم و با نگاه به معانیش اشک میریختم.. یعنی اینجا قتلگاه بود؟ اینجا تل زیبینه و شاهد فریاد یا محمدا؟!😭 کربلا و حرم..همون حس خاصی بود که با همه جای دنیا فرق میکرد عجیب..مهبوت و غمناک جوری که اگه میخواستی از خاطراتش بگی و تعریف کنی کلماتو گم میکردی و جمله ها از زیر دستت در میرفتن شاید اون دو ساعتی که توی بین الحرمین خیره به گنبد اقا و مهبوت فضا بودم خارج از دنیای عادی و حال معمولیم بودم فقط عشق بود و عشق و عشق و عشق(؛✨ اما وقتی ازین حالت اومدم بیرون که دیدم کم کم دارم بر میگردم و دوباره عمود های رو به کربلا رو میدیدم.. هوا تقریبا رو به روشنی بود به بابام گفتم کجا میریم؟ بابام نگاه به اسمون کردن و گفتن: چند تا عمود جلو تر میریم یه موکب، با بقیه وعده کردیم اونجا که هم نماز بخونیم و هم برسیم به هم.. وقتی رسیدیم اونجا داشتم از شدت خستگی پرواز میکردم رفتم وضومو گرفتم و هرجوری که بود پشت موکب نمازمو خوندم😅 بعد رفتم کنار خالم..گفتم چقدر وقته اینجایید؟ گفتن از دیشب تاحالا جلوی کولر یخ ردیم😬 نگاهی به کولر کردم و محو عظمتش به حالت چرت نزدیک شدم🥱.. تو همون حال منتظر بودم مامانم بیان بگن پاشووو میخوایم بریم.. اما خوش خبر تر از پیک باد صبا 😍 اومدن و گفتن دایی و اینا حرم نرفتن.. میخوان برن یه زیارت کوچولو بکنن و بیان 😁 میتونیم یه یک ساعتی استراحت کنیم بدون هیچ ری اکشن خارجی پتو رو کشیدم و روسرم و شب بخیررر😮‍💨👋🏼 ✍🏻فـ.حیدری .. ✾ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ▪️کانال برتــر حجاب ▪️برگزیده ی رصدنمای فضای مجازی👇🏻 🥀 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
🎞 ¹.. |😷 ¹. شکست کــــــرونا با وجود روزی ۷٠٠ کشته کرونایی! • • ✔️ گوشه ای از اقدامات سید ابراهیم رئیسی در دوران ریاست جمهوری .. .. .. ،، 🏴@Clad_girls | دختران چادری
🎞 ².. |🏘 ². آغاز ساخت ۲/۵ میلیون مسکن در قالب طرح نهضت ملی! • • ✔️ گوشه ای از اقدامات سید ابراهیم رئیسی در دوران ریاست جمهوری .. .. .. ،، 🆔 @Clad_girls | دختران چادری
🌸 دختــران چــادری 🌸
🎞 ³.. |📃 ³. ۵ میلیون بیمه سلامت رایگان! • • ✔️ گوشه ای از اقدامات سید ابراهیم رئیسی در دوران ریاست جمهوری .. .. .. ،، 🆔 @Clad_girls | دختران چادری
برای هایی که از بازیچه بودن خسته شده اند...❤️‍🩹 برای بغض زنانی که حق آرامش ندارند، حتی اگر بالا ترین جایگاه اجتماعی را داشته باشند. ...
♨️♨️می خواهم حالا که در آستانه ی سالگرد این اتفاق مهم هستیم فریاد بزنم ...! برای هایی که از بازیچه بودن خسته شده اند.💔 برای بغض زنانی که حق آرامش ندارند، حتی اگر بالا ترین جایگاه اجتماعی را داشته باشند. برای ... نهال هایی که قطع می شود... برای محاکمه‌ی قاتلانی که به قاتل بودن خود افتخار می کنند و به هیچ کسی هم پاسخگو نیستند!😔 برای ... آزادی دخترانی که چون نمی خواهند بازیچه باشند، از مدرسه اخراج می شوند! آزادی دانشجویان معترضی که به جرم حقیقت طلبی، با خشونت بازداشت شدند... آری، در آستانه ی سالگرد تولد یکی از مهم ترین مدافعان حقوق بشریم و غرب باید پاسخگو باشد!! ⁉️چرا زن زندگی آزادی را از مردم گرفته است؟؟؟ .......! 🆔 @Clad_girls | دختران چادری
🌸 دختــران چــادری 🌸
برای #زن هایی که از بازیچه بودن خسته شده اند...❤️‍🩹 برای بغض زنانی که حق آرامش ندارند، حتی اگر بالا
برای ... نهال هایی که قطع می شود... برای محاکمه ی قاتلانی که به قاتل بودن خود افتخار می کنند و به هیچ کسی هم پاسخگو نیستند!😔 🆔 @Clad_girls | دختران چادری
🌸 دختــران چــادری 🌸
برای #زندگی ... نهال هایی که قطع می شود... برای محاکمه ی قاتلانی که به قاتل بودن خود افتخار می کنند
برای ...🕊 آزادی دخترانی که باید بازیچه‌ی نگاه مردان باشند وگرنه از مدرسه اخراج می شوند. آزادی دانشجویان و اساتیدی که اگر به نسل کشی فلسطین اعتراض کنند، با خشونت بازداشت می شوند. ⁉️این چه منطقی ست که در آن همجنس گرایی آزاد است اما «انسان بودن» آزاد نیست!! 🆔@Clad_girls | دختران چادری