مثـــــــــــــلا
سلفـــی هاے دو نفرمون فقط واسه خودمون باشه
به هیڇکی نشــون ندیـــم (:
❤️| @clad_girls
🌹🍃
💠توصیه های آقا امام رضا(ع) در مورد روزهای آخر ماه شعبان 👆🏻👆🏻
طراح جوان 👨🏻💻
#ویژه_استوری 🌹
#حدیث 🍃
💠 ادامه این مجموعه ۷ بخشی در کانال طراح جوان است، مراجعه کنید به کانال :👇🏻👇🏻👇🏻
💠https://eitaa.com/joinchat/295174185C758d117bb8
•| @clad_girls |•
🌸 دختــران چــادری 🌸
🔴 #ادامه / #قسمت_دوم
🔔 زنگ خانه به صدا در آمد
خانه ما طبقه چهارم است برای همین دید مسلطی به کوچه داریم. زمانی که زنگ افاف را زدند من سریع رفتم پشت پنجره ماشینی را دیدم که چند جوان حدود سی و چند ساله داخلش هستند. گفتم پس سردار کو؟
حتما اینها آمدند فضا را بسنجند و اگر خبری نبود بعد ماشین حاج قاسم بیاید. آماده شدم بروم پایین که وقتی می آید مشایعتش کنم. همین که دکمه آسانسور را زدم هم زمان در آسانسور باز شد و دیدم سردار با یک آقا جوانی آمدند بیرون، بدون هیچ تکلف و به اصطلاح دم و دستگاهی.
بعدها متوجه شدم یا کلاه گذاشتند و یا طوری آمدند که در کوچه شناخته نشوند چون ما اصلا متوجه آمدن ایشان در کوچه نشدیم.
🔹 حاج قاسم گفت: چرا خبر ندادی ازدواج کردی
حاج قاسم تا مرا دید سلام علیک گرمی کرد و آمد داخل. از بچه کوچکی که در آغوشم بود متوجه شد ازدواج مجدد هم کردم.
گفت: چرا به من نگفتی ازدواج کردی و بچهدار شدید؟ باید وقتی زنگ زدیم میگفتی تا هدیه ازدواج و بچهات را می آوردم.😍
با پدر مادر شهید هم خیلی گرم سلام علیک کردند. من و همسرم رفتیم داخل آشپزخانه وسایل پذیرایی را بیاوریم اما سردار با جدیت از ما خواستند که چیزی نیاورید من فقط آمدم ببینمتان. ما هم یک سینی چای آوردیم و نشستیم. به من گفت: بنشین کنار پدر شهید.
🔹 سردار پرسید: این همسرت را شهید کنی چه؟
چون برادرم هم بود از من پرسید همسرت کدام است؟ وقتی معرفی کردم، سردار سلیمانی با لبخند گفت: او را شهید کنی چه می کنی؟ گفتم: حاجی خدا بزرگ است.
گفتند بچه را بیاور می خواهم ببوسم. سفت و محکم می بوسید و چند بار بعد با خنده گفت: من عادت دارم بچه هر چه کوچکتر باشد محکم تر می بوسمش. 😢❤️
🔹 پاشو بیا بابا پیش من پاشو بیا بابا.
محمد هادی فرزند شهید کنارم گوشه ای نشسته بود. سردار نگاهش کرد و گفت: آقا محمد هادی ما چرا نمی اید جلو؟
محمدهادی برای اولین بار که کسی را ببیند خیلی غریبی می کند اما سردار گفت پاشو بیا بابا پیش من پاشو بیا بابا. محمد هادی رفت بغل سردار و تا آخر نشسته بود. برایمان تعجب داشت که اینقدر راحت سریع رفت در آغوش سردار.
🔹 وقتی مادر شهید بحث را به من و همسرم کشاند...
سپس رو کردند سمت پدر و مادر شهید و حال و احوالشان را پرسیدند. مادر شهید بحث را کشاند به جایی که شروع کرد از من و همسرم تعریف کردن. مادر رو کرد به همسرم گفت: او مثل محمود پسرم هست و سارا هم عین دخترم می ماند از محمود هم بیشتر دوستش دارم. همدیگر را بغل کردیم و زدیم زیر گریه.
سردار گفت: خیلی عالی خدا برای همدیگر نگهتان دارد. و با خوشحالی گفت: این ظرفیت بالای شما را می رساند که اجازه دادید عروستان ازدواج کند و حالا هم با آرامش و خوبی کنارشان هستید. از آنها خیلی تشکر کرد.
😍 برایتان هدیه آوردم...
✅ #ادامه_دارد ...
دلمان برای #مهربانی هایت تنگ است #سردار_دلها
😔💔
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔴 عضو شوید ⇩⇩⇩
🌸 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
👱♀ آنجلینا جولی! 😒
عزیـــز من؟! با شمــــآم!✋
با شمایی كه میای میگی :
وقتی حجاب میكنم زشت میشم!😕
یا حجابمو برای زیباشدن برداشتم!😎
یا حجابو دوس دارم ولی از دید مردم زیبا نیستم!
باید بگـــم ✅
نه از دست من
نه از دست هیچ كس دیگه
كـــآری بر نمیـــآد! 😥
تـــــا وقتــی ملاكـــ زیبـــایی برات؛
آنجلینا جولی باشه،همینیه كه هست!
یه بار هم كه شده،ملاك هـــآرو عوض كنیــــم😊
🆔 @Clad_girls
6.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 فرهنگ ایرانی، فرهنگ آمریکایی
◀️ یکی از راههای مقایسه میان فرهنگهای مختلف، مشاهدهی رفتار مردمان متعلق به یک فرهنگ در مواجهه با حوادث گوناگون است.
مانند مقایسهی #سبک_زندگی ایرانیان در مبارزه علیه کرونا با رفتار مردم در کشورهای غربی.
🎥 نظر خانم مرضیه هاشمی دربارهی این تفاوت را در ویدئو بالا ببینید.
🆔 @Clad_girls
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️می شه بگید پایان حکمرانی #سلبریتی ها بر فضای مجازی کی به پایان خواهد رسید؟
♦️وقتی خانم #سحر_قریشی آزادانه با کلاه و مانتوی جلو باز توی پارک قدم می زنه و فیلمش رو پخش می کنه چطور میشه از بقیه توقع داشته باشیم که حجابشون رو رعایت کنند
#حجاب
🆔 @Clad_girls
واکنش پلیس فتا به کلیپ تحقیر پاکبان توسط یک سلبریتی
🔹پلیس فتا: کاربران در تماس های مکرر، خواستار برخورد قانونی با این گونه جریانات شده اند و پلیس فتا اقدامات لازم و قانونی را برابر مقررات اعمال می کند.👇
fna.ir/ex1ni0
🆔 @Clad_girls
🔴 رفتار چادری ها یا فرمان خدا ؟
🌀 یک سری افراد مدعی اند :
چادری ها از همه بدترند.😱
اما حجاب فقط چادر نیست .❌
✅ جواب:📢
در هر قشری خوب و بد هست .
اسلام ملاک است نه او که مدعی مسلمانی است .✅✅✅
بد بودن بعضی اعمال افراد چادری به حجاب آنها ربطی ندارد.❗️❌
خداوند متعال هرکس را متناسب با گناه او مجازات می کند.😰
مجازات بی حجابی سرجای خودش و مجازات با حجاب های گنهکار هم سرجای خودش .✔️
🆔 @Clad_girls 🍃🌸
🌸 دختــران چــادری 🌸
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_بیست_و_ششم 💠 گریه یوسف را از پشت سر میشنیدم و میدیدم چشمان این رزمنده
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_بیست_و_هفتم
💠 یک نگاهم به قامت غرق #خون عباس بود، یک نگاهم به عمو که هنوز گوشه چشمانش اشک پیدا بود و دلم برای حیدر پر میزد که اگر اینجا بود، دست دلم را میگرفت و حالا داغ فراقش قاتل من شده بود.
جهت مقام #امام_مجتبی (علیهالسلام) را پیدا نمیکردم، نفسی برای #دعا نمانده بود و تنها با گریه به حضرت التماس میکردم به فریادمان برسد.
💠 میدانستم عمو پیش از آمدن به بقیه آرامش داده تا خبری خوش برایشان ببرد و حالا با دو پیکری که روبرویم مانده بود، با چه دلی میشد به خانه برگردم؟
رنج بیماری یوسف و گرگ مرگی که هر لحظه دورش میچرخید برای حال حلیه کافی بود و میترسیدم مصیبت #شهادت عباس، نفسش را بگیرد.
💠 عباس برای زنعمو مثل پسر و برای زینب و زهرا برادر بود و میدانستم رفتن عباس و عمو با هم، تار و پود دلشان را از هم پاره میکند.
یقین داشتم خبر حیدر جانشان را میگیرد و دل من بهتنهایی مرد اینهمه درد نبود که بین پیکر عباس و عمو به خاک #مصیبت نشسته و در سیلاب اشک دست و پا میزدم.
💠 نه توانی به تنم مانده بود تا به خانه برگردم، نه دلم جرأت داشت چشمان #منتظر حلیه و نگاه نگران دخترعموها را ببیند و تأخیرم، آنها را به درمانگاه آورد.
قدمهایشان به زمین قفل شده بود، باورشان نمیشد چه میبینند و همین حیرت نگاهشان جانم را به آتش کشید.
💠 دیدن عباس بیدست، رنگ از رخ حلیه برد و پیش از آنکه از پا بیفتد، در آغوشش کشیدم. تمام تنش میلرزید، با هر نفس نام عباس در گلویش میشکست و میدیدم در حال جان دادن است.
زنعمو بین بدن عباس و عمو حیران مانده و رفتن عمو باورکردنی نبود که زینب و زهرا مات پیکرش شده و نفسشان بند آمده بود.
💠 زنعمو هر دو دستش را روی سر گرفته و با لبهایی که بهسختی تکان میخورد #حضرت_زینب (علیهاالسلام) را صدا میزد.
حلیه بین دستانم بال و پر میزد، هر چه نوازشش میکردم نفسش برنمیگشت و با همان نفس بریده التماسم میکرد :«سه روزه ندیدمش! دلم براش تنگ شده! تورو خدا بذار ببینمش!»
💠 و همین دیدن عباس دلم را زیر و رو کرده بود و میدیدم از همین فاصله چه دلی از حلیه میشکافد که چشمانش را با شانهام میپوشاندم تا کمتر ببیند.
هر روز شهر شاهد #شهدایی بود که یا در خاکریز به خاک و خون کشیده میشدند یا از نبود غذا و دارو بیصدا جان میدادند، اما عمو پناه مردم بود و عباس یل #مدافعان شهر که همه گرد ما نشسته و گریه میکردند.
💠 میدانستم این روزِ روشنمان است و میترسیدم از شبهایی که در گرما و تاریکی مطلق خانه باید وحشت خمپارهباران #داعش را بدون حضور هیچ مردی تحمل کنیم.
شب که شد ما زنها دور اتاق کِز کرده و دیگر #نامحرمی در میان نبود که از منتهای جانمان ناله میزدیم و گریه میکردیم.
💠 در سرتاسر شهر یک چراغ روشن نبود، از شدت تاریکی، شهر و آسمان شب یکی شده و ما در این تاریکی در تنگنای غم و گرما و گرسنگی با مرگ زندگی میکردیم.
همه برای عباس و عمو عزاداری میکردند، اما من با اینهمه درد، از تب سرنوشت حیدر هم میسوختم و باز هم باید شکایت این راز سر به مهر را تنها به درگاه #خدا میبردم.
💠 آب آلوده چاه هم حریفم شده و بدنم دیگر استقامتش تمام شده بود که لحظهای از آتش تب خیس عرق میشدم و لحظهای دیگر در گرمای ۴۵ درجه #آمرلی طوری میلرزیدم که استخوانهایم یخ میزد.
زنعمو همه را جمع میکرد تا دعای #توسل بخوانیم و این توسلها آخرین حلقه #مقاومت ما در برابر داعش بود تا چند روز بعد که دو هلیکوپتر بلاخره توانستند خود را به شهر برسانند.
💠 حالا مردم بیش از غذا به دارو نیاز داشتند؛ حسابش از دستم رفته بود چند مجروح و بیمار مثل عمو #مظلومانه درد کشیدند و غریبانه جان دادند.
دیگر حتی شیرخشکی که هلیکوپترها آورده بودند به کار یوسف نمیآمد و حالش طوری به هم میخورد که یک قطره #آب از گلوی نازکش پایین نمیرفت.
💠 حلیه یوسف را در آغوشش گرفته بود، دور خانه میچرخید و کاری از دستش برنمیآمد که ناامیدانه ضجه میزد تا فرشته نجاتش رسید.
خبر آوردند فرماندهان تصمیم گرفتهاند هلیکوپترها در مسیر بازگشت بیماران بدحال را به #بغداد ببرند و یوسف و حلیه میتوانستند بروند.
💠 حلیه دیگر قدمهایش قوت نداشت، یوسف را در آغوش کشیدم و تب و لرز همه توانم را برده بود که تا رسیدن به هلیکوپتر هزار بار جان کندم.
زودتر از حلیه پای هلیکوپتر رسیدم و شنیدم #رزمندهای با خلبان بحث میکرد :«اگه داعش هلیکوپترها رو بزنه، تکلیف اینهمه زن و بچه که داری با خودت میبری، چی میشه؟»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
#قدری_تفکر
#غریبه_نامحرمه 📛
آهای دختر خانمی که به
مرد غریبه می نویسی
جونم عزیزم♥️️فداتشم
یادت باشه اولین کسی
که پیامتو می بینه
آقا امام زمان (عج) هست
😔😢😣😔😢😣
چرا دل آقا امام زمان (عج)
رو ناراحت می کنی!!!!
🌸 🍃