🌸 دختــران چــادری 🌸
🔴به کجا چنین شتابان؟ چقدر زیبا خودی ها دارند چیزهایی را برای ما عادی سازی میکنند که اصلاحطلبان و د
🔴بازیخوردن در آزادی
🔹دیوِ بزکشدۀ «استعمارِ نوین» و «جاهلیتِ مدرن»، بر نظم جهانی، حاکم است و خواهان سیطرهٔ مادی و معنوی، اقتصادی و فرهنگی بر تمام ملتها است؛ پس، با شیوههای مختلفِ دخالت مستقیم، عوامل دستنشانده، نفوذیها یا قوانین بینالمللی و تحریف مفاهیم، تا جایی که ممکن است؛ بر دستان آزادگان، زنجیرِ اسارت عبودیت خود را میزند. ملّتهای بسیاری را زیر «چکمهی استعمار» لِه میکند، منابع مادی و معنوی آنها را غارت میکند.
🔹یکی از این تحریفِ مفاهیمِ کنونیِ موردِ ابتلای جوامع، معناکردن رهایی، ولنگاری و بیبندباری به جای آزادی و قدرت انتخاب است؛ در حالی که «اژدهای هفت سر نظام سلطه»، برای خود خطوط قرمزی قائل است که رد آنها، مجازات شدیدی را دربردارد؛ از جمله، رد هولوکاست، بیحجابی در مدارس و ادارهها(در برخی کشورها)، لزوم به رسمیتشناختن همباشی و همجنسگرایی.
🔹اما آزادگی در اسلام، استقلال و استغنا و رهایی از یوق بندگیِ خدایان واهی و طواغیت است. این آزادی از مبانی انقلاب اسلامی ایران است؛ از این رو، از متولیان امر انتظار میرود که در هر تصمیمی که اتخاذ میکنند، ماهیت الهی و غیرالهی بودن آن را در عمل و شیوۀ اجرا بررسی کنند. روشن است که اگر تنها بر مبنای فشار، عقبنشینی کنید، او به واسطۀ تمامیتخواهی خود، قدم به قدم، پا را فراتر میگذارد. دیروز خواستار، حضور زنان در ورزشگاه بود، امروز، خواهان استفاده از داوران زن در بازی مردان، فردایی، طالبِ حضور مردانِ داور و تماشاچی در بازی زنان و با کمرنگ و بیرنگشدن حدود الهی، خواهان به رسمیتشناختن لجنزار همجنسگرایی و اهتزاز پرچم آنها در بازیها!
🔹«برادران! مراقب شیطان باشیم، در بهترین حالات، شیطان میآید سراغ انسان. در وقت نماز شب که مشغول عبادتید، مشغول تضرّعید، همان وقت شیطان میآید سراغ شما.»(رهبر انقلاب، ۱۳۹۵/۱۱/۲۹) حال که دولت و مجلسی با شعارهای انقلابی بر مسند کار هستند، انتظار است که اجرای این شعارها پررنگتر از گذشته شود؛ نه اینکه تحلیلگرانی را به این طمع بیاندازد که «تجربه ثابت کرده است که در لوای شعارهای انقلابی میتوان غیرممکنها را، ممکن کرد».
🖋 نساء خلیلی
🆔@Clad_Girls
🌸 دختــران چــادری 🌸
𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷 «رمـــان جــان شـیعـه،اهـل سـنت» #پارت_هفتادم از صدایی دستی که به در میزد،
𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷
«رمـــان جــان شـیعـه،اهـل سـنت»
#پارت_هفتاد_و_یکم
حال سخت و زجرآوری بود که هر لحظهاش برای دل تنگ و غمزدهام، یک عمر میگذشت. حدود یکسال بود که گاه و بیگاه مادر از درد مبهمی در شکمش مینالید و هر روز اشتهایش کمتر و بدنش نحیفتر میشد و هر بار که درد به سراغش میآمد، من کاری جز دادن قرص معده و تهیه نبات داغ نمیکردم و حالا نتیجه این همه سهلانگاری، بیماری وحشتناکی شده بود که حتی از به زبان آوردن اسمش میترسیدم. وضو گرفتم و با دستهایی لرزان قرآن را از مقابل آیینه برداشتم، بلکه کلام خدا آرامم کند. هر چند زبانم توان چرخیدن نداشت و نمیتوانستم حتی یک آیه را قرائت کنم که تنها به آیینه پاک و زلال آیات کتاب الهی نگاه میکردم و اشک میریختم.
نماز مغربم را با گریه تمام کردم، چادر نماز خیس از اشکم را از سرم برداشتم و همانجا روی زمین نشستم. حتی دیگر نمیتوانستم گریه کنم که چشمه اشکم خشک شده و نگاه بیرمقم به گوشهای خیره مانده بود. دلم میخواست خودم را در آغوش مادرم رها کرده و تا نفس دارم گریه کنم، اما چه کنم که حتی تصور دیدار دوباره مادر هم دلم را میلرزاند. ای کاش میدانستم تا الآن عبدالله حرفی به مادر زده یا هنوز به انتظار من نشسته تا به یاریاش بروم. خسته از این همه فکر بینتیجه، خودم را به کناری کشیدم و سرم را به دیوار گذاشتم که در اتاق باز شد و مجید با صورتی شاد و لبهایی که چون همیشه میخندید، قدم به اتاق گذاشت.
نگاه مصیبتزدهام را از زمین برداشتم و بیآنکه چیزی بگویم، به چشمان مهربان و زیبایش پناه بردم. با دیدن چهره تکیده و چشمان سرخ و مجروحم، همانجا مقابل در خشکش زد. رنگ از رخسارش پرید و با صدایی لرزان پرسید:
_چی شده الهه؟
نفسی که در سینهام حبس شده بود، به سختی بالا آمد و حلقه اشکی که پای چشمم به خواب رفته بود، باز سرازیر شد. کیفش را کنار در انداخت و با گامهایی بلند به سمتم آمد. مقابلم روی دو زانو نشست و با نگرانی پرسید:
_الهه! تو رو خدا بگو چی شده؟
به چشمان وحشتزدهاش نگاهی بیرنگ انداختم و خواستم حرفی بزنم که هجوم ناله امانم نداد و باز صدای گریهام فضای اتاق را پُر کرد. سرم را به دیوار فشار میدادم و بیپروا اشک میریختم که حتی نمیتوانستم قصه غمزده قلبم را برایش بازگو کنم.
شانههای لرزانم را با هر دو دستش محکم گرفت و فریاد کشید:
_الهه! بهت میگم بگو چی شده؟
هر چه بیشتر تلاش میکرد تا زبان مرا باز کند، چشمانم بیقرارتر میشد و اشکهایم بیتابتر. شانههایم را محکم فشار داد و با صدایی که دیگر رنگ التماس گرفته بود، صدایم زد:
_الهه! جون مامان قَسَمِت میدم... بگو چی شده!
تا نام مادر را شنیدم، مثل کسی که تحملش تمام شده باشد، شانههای خمیدهام را از حلقه دستان نگرانش بیرون کشیدم و با قدمهایی که انگار میخواستند از چیزی فرار کنند، به سمت اتاق دویدم. روی قالیچه پای تختم نشستم و همچنانکه سرم را در تشک فرو میکردم تا طنین ضجههایم را مادر نشنود، زار میزدم که صدای مضطرّ مجید در گوشم نشست:
_الهه... تو رو خدا... داری دیوونهام میکنی...
بازوانم را گرفت، با قدرت مرا به سمت خودش چرخاند و با چشمانی که از نگرانی سرخ شده بود، به صورتم خیره شد و التماس کرد:
_الهه! با من این کارو نکن... بخدا هر کاری کردم، حقم این نیس...
با کف دستم پرده اشک را از صورتم کنار زدم و با صدایی که از شدت گریه بُریده بالا میآمد، پاسخ اینهمه نگرانیاش را به یک کلمه دادم:
_مامانم...
و او بلافاصله پرسید:
_مامانت چی؟
با نگاه غمبارم به چشمانش پناه بردم و ناله زدم:
_مجید مامانم... مامانم سرطان داره... مجید مامانم داره از دستم میره...
و باز هجوم گریه گلویم را پُر کرد. مثل اینکه دستانش بیحس شده باشد، بازوانم را رها کرد و نگرانی روی صورتش خشکید. با چشمانی که از بُهتی غمگین پُر شده بود، تنها نگاهم می کرد و دیگر هیچ نمیگفت و حالا دریای دردِ دل من به تلاطم افتاده بود:
_مجید مامانم این مدت خیلی درد کشید. ولی هیچ کس به فکرش نبود... خیلی دیر به دادش رسیدیم... خیلی دیر... دکتر گفته باید زودتر میبردیمش...
هر آنچه در این مدت از دردها و غصههای مادر در دلم ریخته بودم، همه را با اشک و ناله بازگو میکردم و مجید با چشمانی که از غصه میسوخت، تنها نگاهم میکرد و انگار میخواست همه دردهای دلم را به جان بخرد تا قدری قرار بگیرم.
ادامه دارد...
✍🏻به قلــــم فاطمه ولی نژاد
🆔@clad_girls
11.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🖥 توصیههای بسیار مهم استاد رائفی پور برای زائران اربعین حسینی (علیالخصوص خانمها)
#اربعین_حسینی
#توصیهها
🆔 @Clad_girls
https___vesal.co_FTP_files_tracks_11_track_JY0DVNU1Xdong5WLTofRi8ZI2WWnpY_320.mp3
11.06M
●━━━━━━─────── ⇆ㅤ
ㅤㅤ ◁ ㅤ❚❚ㅤ▷ ㅤ
🎼#نواےعاشقے♥️|…
🎤#محمدحسیݩپویانفࢪ
<َسیِّـــــدرویایۍِمن...>ً
#تااربعـــــ13روزــــین
#صلۍاللہعلیڪیاحسنابنعلی
👣⃢ 🖤@Clad_girls|•~
کربلاییمحمدحسین_پویانفر_امام_حسن_مهربونی_و_کریم_.mp3
9.86M
●━━━━━━─────── ⇆ㅤ
ㅤㅤ ◁ ㅤ❚❚ㅤ▷ ㅤ
🎼#نواےعاشقے♥️|…
🎤#محمدحسیݩپویانفࢪ
<َامامحسنمهربونۍوکریـــم...>ً
#تااربعـــــ13روزــــین
#صلۍاللہعلیڪیاحسنابنعلی
👣⃢ 🖤@Clad_girls|•~
9.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
『🖤🥀』
#استورێشھهاتامامحسنمجتبۍ؏
ڪریمڪارےبهجزجودوڪرمنداره
آقامتومدینهاستولےحرمنداره💔
زهرا صدیقی
یکی از سرکرده های باند قاچاق و فروش هزاران دختران ایرانی به اربیل عراق که توسط اطلاعات سپاه بازداشت شد محکوم به اعدام شده
ترویج همجنس بازی،قمار، کلاهبرداری و قبح زدایی از روابط جنسی نامشروع و نشر آن در فضای مجازی سایر جرمهای صدیقی ست
🗣Amir_Saman_VaRaStEh
🆔@Clad_Girls
هیچ جک و جونوری نمونده که مصی ازش حمایت نکرده باشه
قاچاق و فروش هزاران دختران ایرانی به اربیل عراق فقط یکی از جرم های زهرا صدیقیه(:
🗣رضا
🆔@Clad_Girls
-'شهیدهعصمتپورانوری
هماندختریکهدرشبعروسی...
#اولین_مربی_بشریت_بانواناند
🆔️@Clad_girls