#ماه_استغفار_و_بندگی
.
رجب گذشت و ما از خود نگذشتیم؟
الهی تو از ما بگذر..
.
سلام بر🌙شعبان و اعیادش
سلام بر💚حسین و ❤️عباسش
سلام بر 💛سجاد و سجودش
سلام بر💜علی اکبر وجوانی اش..
و سلام برنیمه شعبان و..
💚ظهور مولودش..
.
اللهم عجل لولیک الفرج
.
.
#ماه_شعبان
#الهی_العفو
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
🆔 @Clad_girls
📚 باید برای جوانترها قصه بخوانیم...
قصه ی هزار و یک شب‼️
قصه ی تلخ لگدمال شدن کرامت و شرافت زن 🙁
#نه_به_راه_رفته
#زن_در_غرب
🆔 @Clad_girls 🍃🌸
🌸 دختــران چــادری 🌸
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_دوم 💠 در تاریکی و تنهایی اتاق، خشکم زده و خیره به نام عدنان، هرآنچه از او
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_سوم
💠 نزدیک شدنش را از پشت سر به وضوح حس میکردم که نفسم در سینه بند آمد و فقط زیر لب #یاعلی میگفتم تا نجاتم دهد.
با هر نفسی که با وحشت از سینهام بیرون میآمد #امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را صدا میزدم و دیگر میخواستم جیغ بزنم که با دستان #حیدریاش نجاتم داد!
💠 بهخدا امداد امیرالمؤمنین (علیهالسلام) بود که از حنجره حیدر سربرآورد! آوای مردانه و محکم حیدر بود که در این لحظات سخت تنهایی، پناهم داد :«چیکار داری اینجا؟»
از طنین #غیرتمندانه صدایش، چرخیدم و دیدم عدنان زودتر از من، رو به حیدر چرخیده و میخکوب حضورش تنها نگاهش میکند. حیدر با چشمانی که از عصبانیت سرخ و درشتتر از همیشه شده بود، دوباره بازخواستش کرد :«بهت میگم اینجا چیکار داری؟؟؟»
💠 تنها حضور پسرعموی مهربانم که از کودکی همچون برادر بزرگترم همیشه حمایتم میکرد، میتوانست دلم را اینطور قرص کند که دیگر نفسم بالا آمد و حالا نوبت عدنان بود که به لکنت بیفتد :«اومده بودم حاجی رو ببینم!»
حیدر قدمی به سمتش آمد، از بلندی قد هر دو مثل هم بودند، اما قامت چهارشانه حیدر طوری مقابلش را گرفته بود که اینبار راه گریز او بسته شد و #انتقام خوبی بابت بستن راه من بود!
💠 از کنار عدنان با نگرانی نگاهم کرد و دیدن چشمان معصوم و وحشتزدهام کافی بود تا حُکمش را اجرا کند که با کف دست به سینه عدنان کوبید و فریاد کشید :«همنیجا مثِ سگ میکُشمت!!!»
ضرب دستش به حّدی بود که عدنان قدمی عقب پرت شد. صورت سبزهاش از ترس و عصبانیت کبود شد و راه فراری نداشت که ذلیلانه دست به دامان #غیرت حیدر شد :«ما با شما یه عمر معامله کردیم! حالا چرا مهمونکُشی میکنی؟؟؟»
💠 حیدر با هر دو دستش، یقه پیراهن عربی عدنان را گرفت و طوری کشید که من خط فشار یقه لباس را از پشت میدیدم که انگار گردنش را میبُرید و همزمان بر سرش فریاد زد :«بیغیرت! تو مهمونی یا دزد #ناموس؟؟؟»
از آتش غیرت و غضبی که به جان پسرعمویم افتاده و نزدیک بود کاری دستش بدهد، ترسیده بودم که با دلواپسی صدایش زدم :«حیدر تو رو خدا!» و نمیدانستم همین نگرانی خواهرانه، بهانه به دست آن حرامی میدهد که با دستان لاغر و استخوانیاش به دستان حیدر چنگ زد و پای مرا وسط کشید :«ما فقط داشتیم با هم حرف میزدیم!»
💠 نگاه حیدر به سمت چشمانم چرخید و من #صادقانه شهادت دادم :«دروغ میگه پسرعمو! اون دست از سرم برنمیداشت...» و اجازه نداد حرفم تمام شود که فریاد بعدی را سر من کشید :«برو تو خونه!» اگر بگویم حیدر تا آن روز اینطور سرم فریاد نکشیده بود، دروغ نگفتهام که همه ترس و وحشتم شبیه بغضی مظلومانه در گلویم تهنشین شد و ساکت شدم.
مبهوت پسرعموی مهربانم که بیرحمانه تنبیهم کرده بود، لحظاتی نگاهش کردم تا لحظهای که روی چشمانم را پردهای از اشک گرفت. دیگر تصویر صورت زیبایش پیش چشمانم محو شد که سرم را پایین انداختم، با قدمهایی کُند و کوتاه از کنارشان رد شدم و به سمت ساختمان رفتم.
💠 احساس میکردم دلم زیر و رو شده است؛ وحشت رفتار زشت و زننده عدنان که هنوز به جانم مانده بود و از آن سختتر، #شکّی که در چشمان حیدر پیدا شد و فرصت نداد از خودم دفاع کنم.
حیدر بزرگترین فرزند عمو بود و تکیهگاهی محکم برای همه خانواده، اما حالا احساس میکردم این تکیهگاه زیر پایم لرزیده و دیگر به این خواهر کوچکترش اعتماد ندارد.
💠 چند روزی حال دل من همین بود، وحشتزده از نامردی که میخواست آزارم دهد و دلشکسته از مردی که باورم نکرد! انگار حال دل حیدر هم بهتر از من نبود که همچون من از روبرو شدنمان فراری بود و هر بار سر سفره که همه دور هم جمع میشدیم، نگاهش را از چشمانم میگرفت و دل من بیشتر میشکست.
انگار فراموشش هم نمیشد که هر بار با هم روبرو میشدیم، گونههایش بیشتر گل انداخته و نگاهش را بیشتر پنهان میکرد. من به کسی چیزی نگفتم و میدانستم او هم حرفی نزده که عمو هرازگاهی سراغ عدنان و حساب ابوسیف را میگرفت و حیدر به روی خودش نمیآورد از او چه دیده و با چه وضعی از خانه بیرونش کرده است.
💠 شب چهارمی بود که با این وضعیت دور یک سفره روی ایوان مینشستیم، من دیگر حتی در قلبم با او قهر کرده بودم که اصلا نگاهش نمیکردم و دست خودم نبود که دلم از #بیگناهیام همچنان میسوخت.
شام تقریباً تمام شده بود که حیدر از پشت پرده سکوت همه این شبها بیرون آمد و رو به عمو کرد :«بابا! عدنان دیگه اینجا نمیاد.» شنیدن نام عدنان، قلبم را به دیوار سینهام کوبید و بیاختیار سرم را بالا آورد. حیدر مستقیم به عمو نگاه میکرد و طوری مصمم حرف زد که فاتحه #آبرویم را خواندم. ظاهراً دیگر به نتیجه رسیده و میخواست قصه را فاش کند...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🆔 @Clad_girls
🌸 دختــران چــادری 🌸
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_سوم 💠 نزدیک شدنش را از پشت سر به وضوح حس میکردم که نفسم در سینه بند آمد
❤️ داستان #تنها_میان_داعش برگرفته از حوادث حقیقی خرداد تا شهریور سال ۱۳۹۳ در شهر آمرلی عراق بود که با خوشه چینی از خاطرات مردم مقاوم و رزمندگان دلاور این شهر، به ویژه فرماندهی بینظیر سپهبد شهید قاسم سلیمانی در قالب داستانی عاشقانه روایت شد.
🌹 پیشکش به روح مطهر همه شهدای مدافع حرم، شهدای شهر آمرلی و شهید عزیزمان حاج قاسم سلیمانی
📍 آمرلی به زبان ترکمن یعنی امیری علی؛ امیر من علی است!
وقتی بشینی تو کاخ و دیگران اتفاقات بیرون کاخ رو برات توضیح بدن، این میشه که بعد از اتمام پیک مسافرتهای نوروز تازه یادت میاد جلوی مسافرتها رو بگیری، نمیدونی کادر درمان چی میکشن و به چی نیاز دارن و نمیتونی جلوی احتکار ماسک و دستکش رو بگیری!
این روزها همه با دیدن تصویر پوتین در لباس مخصوص برای بازدید و تشکر از کادردرمانی و بیماران حسرت خوردند و البته خیلیها فهمیدند انتخاب اشتباه چه تاثیرات وحشتناکی میتواند داشته باشد...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
⇱ ڪلیــڪ ڪنید ⇩⇩⇩
🌸 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
هدایت شده از 🌸 دختــران چــادری 🌸
🔅🔆🔅🔆🔅
دلتنگ #حرمت كه میشوم😞
سراغ چادرم را میگیرم...😍
عجیب بوی ضریحت را گرفته است آقا...
❂ السلام علیك یا شمس الشموس ❂
❂ یا انیس النفوس ❂
❂ #یاعلی.بن.موسی.الرضاالمرتضی ❂
🆔 @Clad_girls 🍃🌸
هدایت شده از 🌸 دختــران چــادری 🌸
Atch-91-inpesv15eba.mp3
3.52M
💚 امام رضا
🕊 قربون کبوترات
😢 یه نگاهی هم بکن به زیر پات...
❤️ خبر دارم از همه دل میبری...😭
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بارون....
در این لحظات بارش رحمت الهی و حال خوش این روضه و شب اول ماه شعبان همگی دعا کنیم تا سریع تر این بیماری خاتمه پیدا کنه و آرامش به تمام کشور مخصوصا پرستار هامون برگرده🙏❣
هر مقدار صلوات که تونستید هدیه کنید به اهل بیت (علیهم السلام) و ازشون کمک بخوایم 🌸😍
#التماس_دعا
#کرونا_را_شکست_خواهیم_داد
🔸 @Clad_girls
🌱
حجابم را دوست دارم❤️
چرا که سنگینی نجابتش،
خم کرده است کمر دشمنان را
و حصار امن و ایمنش
نقش بر آب کرده است نقشههای
بدخواهان و هرزهدلان را!😇✌️
🆔 @Clad_girls 🍃🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️ رسم مزخرف جهاز بینی و نتایج آن:
➖ناراحتی خانواده هایی که چنین جهازی تدارک ندیدن...🔴
➖چشم و هم چشمی...
➖ ناراحتی خانواده عروس درصورت مناسب نبودن...🔴
جهاز بینی یعنی:ملت ببینید ۱۲ تا قاشق از این یکی دارم😄😳
#فخر_فروشی
👈👈حتما کلیپ رو ببینید✅
#استاد_رائفی_پور
🆔 @Clad_girls