eitaa logo
🌸 دختــران چــادری 🌸
156.8هزار دنبال‌کننده
30.1هزار عکس
19.1هزار ویدیو
287 فایل
گفتیـم در دنیایی کـه از هر طـرف بــه ارزشهـایــمـان میتـازنـد شـاید بتـوانیم قـطـره ای بـاران باشیم در این شوره زار مردمان آخرآلزمان و مــا هــم مــدل زنــدگـیـمـان روش بودنمـان و زیبـایـی آرمـانهـا و دانسته هایمان را زمزمه کنیم . . . . . @adv_clad_girls
مشاهده در ایتا
دانلود
6.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 سکوت درباره اتهامات شهربانو منصوریان شکست ‼️ ♨️ مدتی پیش شهربانو منصوریان با حضور در یک تلویزیون اینترنتی اتهاماتی به الهام چرخنده وارده کرده بود.‌‌.. 🔴 اما پاسخ و البته الهام‌چرخنده به این اتهام ها ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔴 عضو شوید ⇩⇩⇩ 🌸 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
. 🔴 این روزا این اراذل سعی دارند با گذاشتن لایو های پرسر و صدا و سخیف فضای مجازی رو تسخیر کنن . قطعا تماشا کننده های این لایو ها عاشق زندگی مبتذل و لایف استایل مزخرف این شاخ های مجازی نشدن ، بلکه اون ها تنها با مطرح کردن مسائل و شوخی های جنسی سعی در مطرح کردن بیشتر خودشون دارن. دوست عزیز اون چیزی که شما داری رو همه(حتی حیوونا) هم دارن فقط تصمیم نگرفتن که باهاش فالوور جذب کنن😒 . پ ن: این هیجان های جنسیِ بی هنر رو الکی شاخ نکنیم! . ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔴 عضو شوید ⇩⇩⇩ 🌸 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
12.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
¸¸.•°˚˚°❃◍⃟🇮🇷¸.• امام خامنه ای: من کتابی خوندم در مورد‌ شهید ابراهیم هادی.... خوب خیلی کتاب خوبیه خیلی جذابه... من این کتابو ک خوندم تا مدتی دلم نمیومد از رو میز برش دارم.... ➕ 🎉اول اردیبهشت سالگرد تولد💚
وقتی معلوم شده که حرم ها کمترین سهم را در شیوع دارند، چرا باید هنوز حرم‌ها بسته باشند؟ وقتی متروها و خط واحدها و فروشگاه های بزرگ و کوچک با آن حجم از ازدحام جمعیت باز هستند و فعالیت دارند چرا مساجد و اماکن مقدسه همچنان باید تعطیل باشند . آیا جریان غربگرا به بهانه کرونا علیه دین و امکان دینی کودتا به راه انداخته اند؟ 🆔 @Clad_girls
13.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 جهان در مقابا خدا زانو زن و آسمان را به کمک طلبید .... حتی تمدن هایی که خود را از خدا جدا کردند با شیوع ویروس کرونا به سمت خدا روی آوردند ... . . 🆔 @Clad_girls
‌ 🔪 از هم ! ‌ 🔻 رهبر انقلاب: آن روزی که زنان غربی راه غلط اهمیت ندادن به خانواده و فرزند را شروع نمودند، فکر نمی کردند که جامعه‌ی آنها، دچار چنین وضعی شود که نوجوان دوازده ساله، هفت‌تیر ببندد، یا چاقوی ضامن‌دار در جیب خود بگذارد و در گوشه و کنار خیابان، اگر توانست کسی را بدون هیچ ملاحظه‌ای بکشد! وقتی از هم پاشید، وضعیت این گونه می شود. ‌ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔴 عضو شوید ⇩⇩⇩ 🌸 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
🌸 دختــران چــادری 🌸
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_بیست_و_چهارم 💠 از صدای پای من مثل اینکه به حال آمده باشد، نگاهم کرد و ز
✍️ 💠 عباس بی‌معطلی به پشت سرش چرخید و با همان حالی که برایش نمانده بود به سمت ایوان برگشت. می‌دانستم از یوسف چند قاشق بیشتر نمانده و فرصت نداد حرفی بزنم که یکسر به آشپزخانه رفت و قوطی شیرخشک را با خودش آورد. 💠 از پله‌های ایوان که پایین آمد، مقابلش ایستادم و با نگرانی نجوا کردم :«پس یوسف چی؟» هشدار من نه‌تنها نکرد که با حرکت دستش به امّ جعفر اشاره کرد داخل حیاط شود و از من خواهش کرد :«یه شیشه آب میاری؟» بی‌قراری‌های یوسف مقابل چشمانم بود و پایم پیش نمی‌رفت که قاطعانه دستور داد :«برو خواهرجون!» نمی‌دانستم جواب حلیه را چه باید بدهم و عباس مصمم بود طفل را سیر کند که راهی آشپزخانه شدم. 💠 وقتی با شیشه آب برگشتم، دیدم امّ جعفر روی ایوان نشسته و عباس پایین ایوان منتظر من ایستاده است. اشاره کرد شیشه را به امّ جعفر بدهم و نصف همان چند قاشق شیرخشک باقی‌مانده را در شیشه ریخت. دستان زن بی‌نوا از می‌لرزید و دست عباس از خستگی و خونریزی سست شده بود که بلافاصله قوطی را به من داد و بی‌هیچ حرفی به سمت در حیاط به راه افتاد. 💠 امّ جعفر میان گریه و خنده تشکر می‌کرد و من می‌دیدم عباس روی زمین راه نمی‌رود و در پرواز می‌کند که دوباره بی‌تاب رفتنش شدم. دنبالش دویدم، کنار در حیاط دستش را گرفتم و با که گلویم را بسته بود التماسش کردم :«یه ساعت استراحت کن بعد برو!» 💠 انعکاس طلوع آفتاب در نگاهش عین رؤیا بود و من محو چشمان شده بودم که لبخندی زد و زمزمه کرد :«فقط اومده بودم از حال شما باخبر بشم. نمیشه خاکریزها رو خالی گذاشت، ما با قرار گذاشتیم!» و نفهمیدم این چه قراری بود که قرار از قلب عباس برده و او را به سمت معرکه می‌کشید. در را که پشت سرش بستم، حس کردم از قفس سینه پرید. یک ماه بی‌خبری از حیدر کار دلم را ساخته و این نفس‌های بریده آخرین دارایی دلم بود که آن را هم عباس با خودش برد. 💠 پای ایوان که رسیدم امّ جعفر هنوز به کودکش شیر می‌داد و تا چشمش به من افتاد، دوباره تشکر کرد :«خدا پدر مادرت رو بیامرزه! خدا برادر و شوهرت رو برات حفظ کنه!» او می‌کرد و آرزوهایش همه حسرت دل من بود که شیشه چشمم شکست و اشکم جاری شد. 💠 چشمان او هم هنوز از شادی خیس بود که به رویم خندید و دلگرمی داد :« و جوونای شهر مثل شیر جلوی وایسادن! شیخ مصطفی می‌گفت به حاج قاسم گفته برو آمرلی، تا آزاد نشده برنگرد!» سپس سری تکان داد و اخباری که عباس از دل غمگینم پنهان می‌کرد، به گوشم رساند :«بیچاره مردم ! فقط ده روز تونستن مقاومت کنن. چند روز پیش وارد شهر شده؛ میگن هفت هزار نفر رو کشته، پنج هزار تا دختر هم با خودش برده!» 💠 با خبرهایی که می‌شنیدم کابوس عدنان هر لحظه به حقیقت نزدیک‌تر می‌شد، ناله حیدر دوباره در گوشم می‌پیچید و او از دل من خبر نداشت که با نگرانی ادامه داد :«شوهرم دیروز می‌گفت بعد از اینکه فرمانده‌های شهر بازم رو رد کردن، داعش تهدید کرده نمی‌ذاره یه مرد زنده از بره بیرون!» او می‌گفت و من تازه می‌فهمیدم چرا دل عباس طوری لرزیده بود که برای ما آورده و از چشمان خسته و بی‌خوابش خون می‌بارید. 💠 از خیال اینکه عباس با چه دلی ما را تنها با یک نارنجک رها کرد و به معرکه برگشت، طوری سوختم که دیگر ترس در دلم خاکستر شد و اینها همه پیش غم حیدر هیچ بود. اگر هنوز زنده بود، از تصور اسارت بیش از بلایی که عدنان به سرش می‌آورد، عذاب می‌کشید و اگر شده بود، دلش حتی در از غصه حال و روز ما در آتش بود! 💠 با سرانگشتان لرزانم نارنجک را در دستم لمس کردم و از جای خالی انگشتان حیدر در دستانم گرفتم که دوباره صدای گریه یوسف از اتاق بلند شد. نگاهم به قوطی شیر خشک افتاد که شاید تنها یکبار دیگر می‌توانست یوسف را کند. به‌سرعت قوطی را برداشتم تا به اتاق ببرم و نمی‌دانستم با این نارنجک چه کنم که کسی به در حیاط زد. 💠 حس کردم عباس برگشته، نارنجک و قوطی شیر خشک را لب ایوان گذاشتم و به دیدار دوباره عباس، شالم را از روی نرده ایوان برداشتم. همانطور که به سمت در می‌دویدم، سرم را پوشاندم و به سرعت در را گشودم که چهره خاکی آینه نگاهم را گرفت. خشکم زد و لب‌های او بیشتر به خشکی می‌زد که به سختی پرسید :«حاجی خونه‌اس؟»... ✍️نویسنده:
💌 پچ پچ پچ... صدای حرفهاشون رو می‌شنیدم یواش پشت سرم راه افتاده بودند و به همدیگه از من می‌گفتند قدم‌هام رو تندتر کردم... قدم‌های اونا هم تندتر شد...⚡ . دلم شکست ⛅ با خودم فکر می‌کردم من که کاری به اینها ندارم؛ من که شبیهِ اینا نیستم ... من که... . یهو نگاهم به لباسهام افتاد 🎨 خب راستش رنگهاش مدلش ... خب آخه اینا که... . . 🔆 امام علی (ع) می‌فرمودند: ... هرکی خودشو در موضع تهمت قرار بده، کسی که بهش بدگمان شده رو سرزنش نکنه . . خودمونیش اینه که: یه وقتایی خیلی هم تقصیر از دیگران نیست منم باید بیشتر مراقب رفتارهام باشم . . . 🌸🍃 . . 📗 . حکمت ۱۵۱ 🆔 @Clad_girls
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🦋 بـیخــود بـــرایــم دلیـل و مــدرڪ نــیاوریـد مــن دخــتـرم🧕 مــیدانــم ڪــہ صـــلاح مـــن در حـجـاب اســـټ😊 براے مــن دلیلــے بــزرگتـــر از  ســخــن خــدايــم نــیســټ❤️🖐🏻 مــن حــجــاب میــڪنــم  چون خداۍ من ایــن گـونہ مــے خــواهــد😍 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔴 عضو شوید ⇩⇩⇩ 🌸 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057