eitaa logo
💕💞𝘿𝘼𝙇𝙉𝙑𝘼𝙎𝙃𝙏𝘼💞💕
4هزار دنبال‌کننده
14.1هزار عکس
1.7هزار ویدیو
9 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
‼️ قصابی به‌نام ومعروف‌دربالاشهرهستم ه همیشه‌خدا هم‌انصاف رعایت میکردم. دلم‌خوش بودبه چهاررکعت‌نمازی که میخوندم اون روز‌مغازه خیلی‌شلوغ بود اخرین‌مشتری هم‌رفت‌منم مثل هرشب مغازه‌رو مرتب‌کردم شاگردم‌نبودکه خانومی بالباسهای‌رنگ‌رو‌رفته وارد مغازه شدو با‌صدای‌ظریف و‌دلنشینی سلام‌داد سرموبلند‌کردم به‌چهره‌خانم جوان‌نگاهی انداختم‌ خانوم‌دودل با‌صدای‌لرزونی‌گفت :حاجی‌بچه‌هام گشنه‌ان یه‌کیلو‌گوشت بهم‌بده به‌ازای‌پولش...نگاهی به‌چهره‌خانوم انداختم‌زیباو دلفریب‌بوداین‌چه‌ معامله‌ایه یه‌کیلوگوشت در‌إزای‌چی..؟گوشی‌برداشتم باخانومم تماس‌گرفتم...😨😰https://eitaa.com/joinchat/380371634Cf73f12d7b8
‼️ قصابی به‌نام ومعروف‌دربالاشهرهستم ه همیشه‌خدا هم‌انصاف رعایت میکردم. دلم‌خوش بودبه چهاررکعت‌نمازی که میخوندم اون روز‌مغازه خیلی‌شلوغ بود اخرین‌مشتری هم‌رفت‌منم مثل هرشب مغازه‌رو مرتب‌کردم شاگردم‌نبودکه خانومی بالباسهای‌رنگ‌رو‌رفته وارد مغازه شدو با‌صدای‌ظریف و‌دلنشینی سلام‌داد سرموبلند‌کردم به‌چهره‌خانم جوان‌نگاهی انداختم‌ خانوم‌دودل با‌صدای‌لرزونی‌گفت :حاجی‌بچه‌هام گشنه‌ان یه‌کیلو‌گوشت بهم‌بده به‌ازای‌پولش...نگاهی به‌چهره‌خانوم انداختم‌زیباو دلفریب‌بوداین‌چه‌ معامله‌ایه یه‌کیلوگوشت در‌إزای‌چی..؟گوشی‌برداشتم باخانومم تماس‌گرفتم...😨😰https://eitaa.com/joinchat/380371634Cf73f12d7b8
‼️ قصابی به‌نام ومعروف‌دربالاشهرهستم ه همیشه‌خدا هم‌انصاف رعایت میکردم. دلم‌خوش بودبه چهاررکعت‌نمازی که میخوندم اون روز‌مغازه خیلی‌شلوغ بود اخرین‌مشتری هم‌رفت‌منم مثل هرشب مغازه‌رو مرتب‌کردم شاگردم‌نبودکه خانومی بالباسهای‌رنگ‌رو‌رفته وارد مغازه شدو با‌صدای‌ظریف و‌دلنشینی سلام‌داد سرموبلند‌کردم به‌چهره‌خانم جوان‌نگاهی انداختم‌ خانوم‌دودل با‌صدای‌لرزونی‌گفت :حاجی‌بچه‌هام گشنه‌ان یه‌کیلو‌گوشت بهم‌بده به‌ازای‌پولش...نگاهی به‌چهره‌خانوم انداختم‌زیباو دلفریب‌بوداین‌چه‌ معامله‌ایه یه‌کیلوگوشت در‌إزای‌چی..؟گوشی‌برداشتم باخانومم تماس‌گرفتم...😨😰https://eitaa.com/joinchat/380371634Cf73f12d7b8
‼️ قصابی به‌نام ومعروف‌دربالاشهرهستم ه همیشه‌خدا هم‌انصاف رعایت میکردم. دلم‌خوش بودبه چهاررکعت‌نمازی که میخوندم اون روز‌مغازه خیلی‌شلوغ بود اخرین‌مشتری هم‌رفت‌منم مثل هرشب مغازه‌رو مرتب‌کردم شاگردم‌نبودکه خانومی بالباسهای‌رنگ‌رو‌رفته وارد مغازه شدو با‌صدای‌ظریف و‌دلنشینی سلام‌داد سرموبلند‌کردم به‌چهره‌خانم جوان‌نگاهی انداختم‌ خانوم‌دودل با‌صدای‌لرزونی‌گفت :حاجی‌بچه‌هام گشنه‌ان یه‌کیلو‌گوشت بهم‌بده به‌ازای‌پولش...نگاهی به‌چهره‌خانوم انداختم‌زیباو دلفریب‌بوداین‌چه‌ معامله‌ایه یه‌کیلوگوشت در‌إزای‌چی..؟گوشی‌برداشتم باخانومم تماس‌گرفتم...😨😰https://eitaa.com/joinchat/380371634Cf73f12d7b8
‼️ قصابی به‌نام ومعروف‌دربالاشهرهستم ه همیشه‌خدا هم‌انصاف رعایت میکردم. دلم‌خوش بودبه چهاررکعت‌نمازی که میخوندم اون روز‌مغازه خیلی‌شلوغ بود اخرین‌مشتری هم‌رفت‌منم مثل هرشب مغازه‌رو مرتب‌کردم شاگردم‌نبودکه خانومی بالباسهای‌رنگ‌رو‌رفته وارد مغازه شدو با‌صدای‌ظریف و‌دلنشینی سلام‌داد سرموبلند‌کردم به‌چهره‌خانم جوان‌نگاهی انداختم‌ خانوم‌دودل با‌صدای‌لرزونی‌گفت :حاجی‌بچه‌هام گشنه‌ان یه‌کیلو‌گوشت بهم‌بده به‌ازای‌پولش...نگاهی به‌چهره‌خانوم انداختم‌زیباو دلفریب‌بوداین‌چه‌ معامله‌ایه یه‌کیلوگوشت در‌إزای‌چی..؟گوشی‌برداشتم باخانومم تماس‌گرفتم...😨😰https://eitaa.com/joinchat/380371634Cf73f12d7b8