🔰 | ما از شما ممنونیم! |
بگذار امشب را اینگونه تمام کنیم.
بیا از موالیخودمان تشکر کنیم.
از آقارسولالله تا مولای غایب از دیده.
ما از شما ممنونیم.
اگر شما منت نمیگذاشتید
و پا در این جهانمادی نمیزدید ،
اوضاعما خیلی بیریخت میشد.
در این دریای متلاطمی که هرننهقمری صاحب مکتب میشود ،
اگر مستمسَک معارف شما نبود ،
کلاهمان پس معرکه بود!
اوضاع خیط میشد
دوستتان داریم🍃
#شب_نوشت
✅ https://eitaa.com/DARDIJAT
🍃 شلوغیروز ، آدم را از خودش دور میکند.
و سکوتشب، ما را با خودمان تنها.
چه قدر شب عزیز و آرام است.
چقدر باوقار است...🍃
#شب_نوشت
✅ https://eitaa.com/DARDIJAT
🍃إِلَهِي مَا أَظُنُّكَ تَرُدُّنِي فِي حَاجَهٍ قَدْ أَفْنَيْتُ عُمُرِي فِي طَلَبِهَا مِنْكَ
خدايا !
اين گمان را به تو ندارم
كه مرا در حاجتي كه عمرم را در طلبش سپري كرده ام،
از درگاهت بازگرداني....
#مناجات_شعبانیه
#دعا
#شب_نوشت
✅ @DARDIJAT
#درد
🍂 شب ذاتا با غم آمیخته.
پاییز هم همینطور.
شبهای پاییز هم.
شب،وقت سکوت و توجه است.
توجه به اینکه همهی سر و صداهای روز ، فانیست.
پاییز!
نامش را «فصلِ رو به افول» میگذارم.
به تو میگوید : هر بهاری، خزانی دارد.
به تو میگوید: هر حیاتی، مرگی دارد.
البته #شهدا نمیمیرند.
میدانی که ؟!
به تو میگوید : از بهار توشه بگیر تا در من، در پاییز، آباد باشی.
دنیا، مزرعهی آخرت است.
میدانی که؟!
بهار،ترس پاییز را دارد.
خوشحالی،ترسِ غم را.
خنده،ترسِ گریه.
جمعه،ترسِ شنبه.
عروسی،ترسِ عزا.
تولد،ترسِ مرگ.
خدایا !
اینجا سیارهی رنج است.
با یاد فنا ، آمیخته شده.
با ترس!
چجوری باید زندگی کرد؟
میدانم خیلیها این ترسها را به بازی گرفتند.
پریدند،رفتند.
کجا؟ آسمان.پیش تو!
وسطِ اطمینان.
اما سخت است.
همین دوری...
همین دورخیز کردن و هی نپریدن و هی زمین خوردن...
سخت است!
حال نمیدهد اینجا !
خدایا قبول داری؟!
#شب_نوشت
🍂 @DARDIJAT
🍂تمامِ آنچه ندارم، نهاده، خواهم رفت
پیاده آمده بودم، پیاده خواهم رفت🍂
#شب_نوشت
پن :
این بیت خیلی خوب حقیقت دنیا را نشان داده.
همهی آنچه به ظاهر در دست مالکیت ماست ، هیچکدام از ما نیست!
همهاش از خدای متعال است.
لذا همهی داراییهای ما ، نادارایی است...
لذا ظاهرا مرگ را چنین تفسیر کرده:
تمام آنچه ندارم ، نهاده ، خواهم رفت...
@DARDIJAT
🍂دو سال پیش رسمم بود شبها که دلم میگرفت ، مینوشتم، قلم میزدم.
امشب ناخودآگاه چشمم بهشان خورد.
انگار داشتم کتابِ خودم را ورق میزدم.
حس عجیبی بود.
توگویی یک سومشخصی بودم که خودم را نظاره میکردم.
نمیدانم وقتی ملائکه کتاب ما را ورق میزنند چه حالی دارند؟!
نمیدانم وقتی شهدا، وقتی آن بالابالاییها به ما نگاه میکنند، دست افسوس به پیشانی میکوبند و میگویند:" باز خراب کرد! " یا دو دست تشویق را به هم؟!
هیچ نمیدانم!
یا رب ! عاقبتمان را ختم به خیر کن.
ما ترسو هستیم...
🖋 راحِل
#شب_نوشت