دختࢪان بـهشتے
ساجده #پارت_85 "عاطفه" از آتلیه بیرون اومدیم و سوار ماشین شدیم. رفتیم سمت تالار....یکم استرس داشتم.
ساجده
#پارت_86
علیرضا برگشت و نگاهی بهش کرد با لبخند و اروم گفت :
+نیوفتی حالا
ساجده نزدیک تر اومد و کنار علیرضا ایستاد:
+تبریک میگم بهتون آقا امیر عاطفه خانوم
امیر+ممنون دختر عمو
_ممنونم ساجده جان ان شاالله شما هم هر چه زود برید سر خونه زندگی تون
علیرضا زیر لب ان شالله ای گفت
رروو به ساجده کرد
+برو بشین با این کفش ها میوفتی
سجاده اخمی کرد گفت :
+نخیر حواسم هست
علی لبخندی زد
+بیشتر
ساجده+چی!؟
+بیشتر حواست باشه
بابا رو به علی گفت :
+بریم دیگه علی جان وقت شامِ
+بریم بابا
وقتِ شام بود و من و امیر به سمت اتاق مخصوص عروس و داماد رفتیم برای سرو شام.
،،،،،،،
"ساجده"
بعد از خداحافظی با امیر و عاطفه، سوار ماشین شدیم به سمت خونه
رو به علیرضا گفتم:
_میگم علیرضا یعنی من باید بیام قم زندگی کنم؟
نگاهی بهم کرد گفت
+دوست داری؟
_نمیدونم خب ..... خب من دلم تنگ میشه من همیشه پیش مامان بابام بودم
لبخندی زد و گفت :
+میفهمم هر طور مایلی عزیز دلم
میخوایی شیراز باشیم؟
_نه ..نه من نمیخوام به شغلت ضربه بخوره بالاخره تو مردی...زندگیت اونجا بوده کارِت هم اونجاست
+تو کاری به اینا نداشته باش
هرچی دلت میگه بگو عزیز!
+خب غیر اون مسئله دانشگاه امه ، میزاری برم؟
لبخندی زد همینطور که حواسش به جلو بود گفت :
+معلومه خانوم ، من پشتیبانی ات هم میکنم نگران نباش
_پس حله
خنده ای کرد و گفت
+ بعله...حله..فقط منحواسم به نمره هات هست هاا
_باشه....باشه نگران نباش..کچلم کردی
خنده ای کرد گفت
+من و این کارا! با موهای ساجده خانم
اگر سنجاق مویت وا شود، از دستخواهم رفت
که سربازی چه خواهد کرد با انبوه جنگاور*
،،،،،،