n75769.mp3
1.68M
🚩 نواهای ماندگار
🔻با نوای
حاج صادق آهنگران
ای انیسومونس شبهای تارم یاعلی
این دم آخر بیا اندر کنارم یا علی
اجرا: سال 1362 - اهواز
╭┅──===──┅╮
🌷@deldadeghann
╰┅──===──┅╯
🔸 ﷽ | إِنَّا أَعْطَيْنَاكَ الْكَوْثَرَ ﴿١﴾ فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَانْحَرْ ﴿٢﴾ إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ ﴿٣﴾
🔸 ما تو را [چشمه] كوثر داديم، (۱) پس براى پروردگارت نماز گزار و قربانى كن. (۲) دشمنت خود بىتبار خواهد بود.
#فاطمیه
╭┅──===──┅╮
🌷@deldadeghann
╰┅──===──┅╯
sure kosar telavat abdulbasit.mp3
1.06M
سوره کوثر ...
╭┅──===──┅╮
🌷@deldadeghann
╰┅──===──┅╯
| مَعْبــَـــــــ🌴ــــــرْ |
🔸 ﷽ | إِنَّا أَعْطَيْنَاكَ الْكَوْثَرَ ﴿١﴾ فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَانْحَرْ ﴿٢﴾ إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ الْأ
ما عشق را پشت در این خانه دیدیم
زهرا در آتش بود، حیدر داشت میسوخت
#حسن_بیاتانی
╭┅──===──┅╮
🌷@deldadeghann
╰┅──===──┅╯
امام علی (علیه السلام):
هر گاه فاطمه را می دیدم، تمام غم و غصه هایم برطرف می شد. 🏴
کشف الغمه؛1:363
#فاطمیه
╭┅──===──┅╮
🌷@deldadeghann
╰┅──===──┅╯
#میروم_تا_انتقام_سیلی_زهرا_بگیرم❣
در تفحص شهدا مشغول بودیم. مدت زیادی بود که شهید پیدا نمیکردیم. شکستن قفل این مشکل و پیدا کردن شهید فقط یک راه داشت. اعتقاد داشتیم هر جا که کار شدیدا به مشکل میخورد توسل به نام مقدس حضرت زهرا (س) کارساز است. یک روز صبح با اعتقاد گفتم، «امروز حتما شهید پیدا میکنیم.» به بچهها گفتم، «این ذکر را زمزمه کنید: دست من و عنایت و لطف و عطای فاطمه (س) منم گدای فاطمه (س)، منم گدای فاطمه (س)» سپس گفتم، «یا حضرت زهرا (س) ما امروز گدای شماییم. آمدهایم زائران امام حسین (ع) را پیدا کنیم. اعتقاد داریم که هیچ گدایی را از در خانه ات رد نمیکنی.» این را در دل گفتم و حرکت کردیم.
در راه به یک تپه رسیدیم. همین طور که از تپه بالا میرفتیم یک برآمدگی دیدم. بی اختیار توجهم به آن جلب شد! کلنگ را برداشتم. اولین ضربه را زدم. باورکردنی نبود. پیراهن و بعد هم کارت شناسایی شهید پیدا شد! خیلی خوشحال بودیم. کار را به سرعت ادامه دادیم. چند دقیقه بعد شهید دیگری در همان اطراف پیدا کردیم. این شهید گمنام بود. هرچه گشتیم اثری از پلاک او نبود. شلوار و کتانی او مشخص میکرد که ایرانی است. تمام خاک اطراف او را غربال کردیم. اما هرچه گشتیم اثری از پلاک یا مدارک شناسایی او نبود.
╭┅──===──┅╮
🌷@deldadeghann
╰┅──===──┅╯
👇👇👇👇
| مَعْبــَـــــــ🌴ــــــرْ |
#میروم_تا_انتقام_سیلی_زهرا_بگیرم❣ در تفحص شهدا مشغول بودیم. مدت زیادی بود که شهید پیدا نمیکردیم. ش
چند دقیقهای در کنار پیکرش نشستم و با او صحبت کردم! گفتم، «خودت کمک کن تا نشانی از تو پیدا کنم.» باز هم ساعتی گشتم، ولی چیزی پیدا نشد. گوشههای لباس، داخل جیبها و ... همه را گشتم. نمیدانستم چه کنم. رو کردم به پیکر شهید و گفتم، «اگر نشانی از تو پیدا کنم، ۱۴ هزار صلوات برای حضرت زهرا (س) میفرستم. مگر تو نمیخواهی به حضرت خیری برسد؟!»
ساعتی گذشت. اما خبری نشد. ظهر بود و هوا خیلی گرم. بچهها همه برگشتند. من و آن شهید تنها بودیم. گفتم، «اگر کمک کنی نشانی از تو پیدا کنم، همین جا برایت زیارت عاشورا میخوانم. روضه حضرت زهرا (س) میخوانم.» لحظهای مکث کردم. با تعجب گفتم، «من شنیده بودم شما با شنیدن نام مادرتان غوغا میکنید. اعتقاد دارم با شنیدن این نام واکنش نشان میدهید.»
به استخوانهای شهید خیره شدم. در همین حال و هوا احساس کردم کتانی شهید را در دستم گرفتهام. همین طور که با شهید حرف میزدم ناخودآگاه چشمم به زبانه سفید کتانی افتاد! چشمانم از تعجب گرد شده بود. روی زبانه کتانی نوشته شده بود، «حسین سعیدی» اعزامی از اردکان یزد. حال عجیبی پیدا کردم. عشق به حضرت زهرا (س) نتیجه داد. دیگر او گمنام نبود. همان جا برایش یک زیارت عاشورا و روضه حضرت زهرا (س) خواندم. تا مدتی مشغول بودم. ۱۴ هزار صلوات به نیت حضرت زهرا (س) فرستادم.
بار دیگر این مشکل پیش آمد. مدتی بود که تلاش بچهها زیاد بود، اما شهیدی پیدا نمیشد. یکی از دوستان نوار مرثیه ایام فاطمیه را گذاشت. ناخودآگاه اشک همه جاری شد. بعد از آن حرکت کردیم. آن روز هم رمز حرکت ما نام مقدس مادر رزمندگان بود.
روبه روی پاسگاه مرزی مشغول جستوجو و کندن زمین بودیم. یک دفعه استخوان یک بند انگشت نظرم را جلب کرد! با سرنیزه مشغول کندن شدم. یک تکه پیراهن از زیر خاک نمایان شد. مطمئن شدم شهیدی در اینجاست. با فریاد بچهها را صدا کردم. با ذکر یا زهرا (س) خاکها را کنار زدیم. پیکر شهید کاملا نمایان شد. لحظاتی بعد متوجه شدم شهید دیگری درست در کنار او قرار دارد. به طوری که صورتهایشان رو به همدیگر بود. با فرستادن صلوات پیکر شهدا را از خاک خارج کردیم. در کمال تعجب مشاهده کردیم که پشت پیراهن هر دو شهید نوشته شده،
«میروم تا انتقام سیلی زهرا (س) بگیرم.»
╭┅──===──┅╮
🌷@deldadeghann
╰┅──===──┅╯
| مَعْبــَـــــــ🌴ــــــرْ |
🍂
🔻 عنایت حضرت زهرا (س)
حجتالاسلام ابوترابی
در اسارت، اذان گفتن با صدای بلند ممنوع بود.
او را بخاطر اذان گفتن در اردوگاه و حمایت از اسیر نوجوان به زندان انداختند و شانزده روز به او آب ندادند.
زندان در اردوگاه موصل ۱ و ۲ و در زیر زمین بود.
آنجا آنقدر گرم بود که گویی آتش میبارید.
مأمور بعثی،
گاهی وقتها به زمین زندان آب میپاشید تا هوا دم کند و گرمتر شود.
روزی یک دانه سمون (نان عراق) میدادند که بیشتر آن خمیر بود.
اسیر زندانی میگفت: "اگر نان را میخورم از تشنگی خفه میشوم.
نان را فقط مزه مزه میكردم که شیرهاش را بمکم. "
مأمور عراقی هم، هر از چند ساعتی میآمد و برای اینکه بیشتر اذیت کند،
آب میآورد و میریخت روی زمین. بارها این کار را تکرار میکرد تا اضافه آزار جسمی بر روح او هم مسلط شود.
میگفت: «روز شانزدهم بود که دیدم از تشنگی در حال هلاک شدنم،
گفتم: یا فاطمه زهرا !
امروز افتخار میكنم که مثل فرزندت آقا حسین بن علی اینجا تشنهکام به شهادت برسم».
سرم را گذاشتم زمین و گفتم: یا زهرا !
افتخار میکنم، این شهادت همراه با تشنهکامی را شما از من بپذیرید، به لطف و کرمتان، این ناچیز را به عنوان برگ سبزی از من قبول کنید.
دیگر با خودم عهد کردم که اگر آب هم آوردند سرم را بلند نکنم تا جان به جان آفرین تسلیم کنم،
تا شروع کردم شهادتین را بر زبان جاری کنم، دیدم که زبانم در دهانم تکان نمیخورد و دهانم خشک شده است.
در همان حال، نگهبان بعثی آمد پشت پنجره،
همان نگهبانی که این مکافات را سر ما آورده بود و همیشه آب میآورد و میریخت روی زمین.
از پشت پنجره مرا صدا میزد که بیا آب آوردهام.
اعتنایی نکردم،
دیدم لحن صدایش فرق میکند و دارد گریه میکند و میگوید: بیا آب آوردهام.
مرا قسم میداد به حق فاطمه زهرا (سلام الله علیها) که آب را از دستش بگیرم.
عراقیها هیچ وقت به حضرت زهرا (سلام الله علیها ) قسم نمیخوردند،
تا نام مبارکت حضرت فاطمه (سلام الله علیها ) را برد، طاقت نیاوردم.
سرم را برگرداندم و دیدم که اشکش جاری است و میگوید: «بیا آب را ببر !
این دفعه با دفعات قبل فرق میکند».
همینطور که روی زمین بودم،
سرم را کج کردم و او لیوان آب را ریخت توی دهانم،
لیوان دوم و سوم را هم آورد.
یک مقدار حال آمدم،
بلند شدم،
او گفت: به حق فاطمه زهرا بیا و از من درگذر و مرا حلال کن !
گفتم: تا نگویی جریان چیست، حلالت نمیکنم.
گفت: دیشب، نیمهشب، مادرم آمد و مرا از خواب بیدار کرد و با عصبانیت و گریه گفت: چه کار کردی که مرا در مقابل حضرت زهرا (سلام الله علیها) دختر رسول الله (ص) شرمنده کردی،
الان حضرت زهرا(سلام الله علیها) را در عالم خواب زیارت کردم.
ایشان فرمودند: به پسرت بگو برو و دل اسیری که به درد آوردهای را به دست بیاور وگر نه همه شما را نفرین خواهم کرد...
📚 حماسههای ناگفته
(به روايت علی اكبر ابوترابی)،
عبد المجيد رحمانيان، انتشارات پيام آزادگان،
چاپ اول : ۱۳۸۸،صفحات ۱۲۵-۱۲۷
╭┅──===──┅╮
🌷@deldadeghann
╰┅──===──┅╯
#دوخطروضه💔🖤
بی هوا ڪه زد...
مادر رو زمین افتاد...
مادر رو زمین افتاده بوداا
اما
دنیا دور سر حسن میچرخید...
میدونین که
مادر زدن جلو پسر نامردیه...
#آه
شاید منتظر بود ڪه سیلی تو گوش خودش بخوره ....
نه....؟!
میگفت :گریهۍ همه بچههــا آروم میشد به جز #حسن...
#فاطمیه
•🥀•
╭┅──===──┅╮
🌷@deldadeghann
╰┅──===──┅╯
a-madar-deltangam.mp3
11.97M
کاش به جآی تو مَرا میزَدند🥀
#فاطمیه
╭┅──===──┅╮
🌷@deldadeghann
╰┅──===──┅╯
شهادت، ارث زیبایی که از پدر به پسر رسید
پدر 28/8/1359 در منطقه سومار به شهادت رسید و پسر که آن زمان 4 سال داشت وارث بهحق پدر شد و در 22 سالگی در سال 1381 در لباس زیبای سپاه در حادثه سقوط هواپیمای ایلیوشین به شهادت رسید.
#شهیدان_احمد_و_زمانالله_ستوبر
روحشان شاد و دعای خیرشان بدرقه زندگیمان
╭┅──===──┅╮
🌷@deldadeghann
╰┅──===──┅╯
*#حدیث_کساء که بصورت شعر نوشته شده است*💥 تقدیم به شما محب اهل بیت که عاشق این خاندان معظم ومعزز هستید لطفأ تا انتها با تأمل وتفکر بخونید لذت میبرید و بیشتر پی به ارزش معنوی حدیث شریف کساء میبرید
✅این حدیث آمد ز زهرای بتول ،
فاطمه صدیقه بنت الرسول ،
روزی آمد خانه ما مصطفی ،
گفت با حالی شبیه التجا ،
ضعف دارم جان بابا دخترم ،
پهن کن بابا عبایی بر سرم ،
آن عبایی را که دارم از یمن ،
آن عبا بر من بکش ای ممتحن ،
گفتمش بابا بلا دور از شما ،
در پناه مهر و الطاف خدا ،
من کشیدم آن عبا بر روی او ،
یک نظر کردم به ماه روی او ،
صورتی زیبا تر از قرص قمر ،
روشن و زیبا نکو تر از سحر ،
ساعتی بگذشت و آمد مجتبی ،
گفت ای مادر سلام و صد دعا ،
گفتمش مادر سلامم بر شما ،
نور چشمم ای عزیز با وفا ،
گفت مادر خانه دارد عطر گل ،
هست بوی جد ما ختم رسل ،
گفتمش ای نور چشمم بوی او ،
آمده در خانه با گیسوی او ،
رفت نزد حضرت خاتم حسن ،
گفت بابا جان فدایت جان و تن ،
گفت بابا صد سلام و صد درود ،
بر شما ای خاتم رب ودود ،
با اجازه رفت در تحت کسا ،
در کنار مصطفی شد مجتبی ،
بعد از آن آمد حسین و با سلام ،
گفت بوی جدم آید بر مشام ،
گفتمش ای نور چشمانم حسین ،
ای عزیز فاطمه ای نور عین ،
جدتان در خانه در زیر کسا ،
آمده امروز شد مهمان ما ،
با اجازه رفت در زیر کسا ،
در کنار مصطفی شد با حیا ،
بعد از آن آمد علی مرتضا ،
گفت زهرا جان سلامم بر شما ،
بوی یار مهربان آید همی ،
بوی جوی مولیان آید همی ،
گفتم او را یار ختمی مرتبت ،
صاحب خُلقِ عظیم و مرتبت ،
آمده مهمان ما بابای من ،
آمده مانند جان در جسم و تن ،
رفت نزد احمد و گفت این سوال ،
چیست رمز و راز این وقت و مجال ،
با اجازه رفت در زیر کسا ،
در کنار مصطفی شد مرتضا ،
بعد از آن رفتم کنار اهل خود ،
تا بجویم با عزیزان وصل خود ،
ما همه بودیم در زیر کسا ،
دست خود برداشت بابا بر دعا ،
گفت یارب اهلبیتم را ببین ،
بهترین خلق خدا روی زمین ،
خونشان با خون پاک من قرین ،
جسم و جان دارند از من با یقین ،
جسمشان را از بدیها دور کن ،
قلبشان را خانه ای از نور کن ،
لطف کن بر خاندانم با کرم ،
تا ابد آباد گردان این حرم ،
دشمن آنها مرا هم دشمن است ،
پیش چشمم جلوه اهریمن است ،
هر که در دل حُبِّشان دارد به جان ،
می شود محبوب من در دو جهان ،
بانگ حق برخاست از عرش برین ،
کای ملائک بشنوید این با یقین ،
هر چه را من آفریدم در جهان ،
این زمین و جمله هفت آسمان ،
کوه و دریا را اگر من ساختم ،
نه فلک را اینچنین پرداختم ،
هر چه زیبائیست در شمس و قمر ،
ظلمتِ شبها و نور در سحر ،
ساختم اینها به عشق مصطفی ،
ساختم با مهر این اهل کسا ،
بانگ زد جبریل مَن تَحت الکسا ،
صاحب کرسیُّ و مجد و کبریا ،
بانگ حق برخاست زهرا س و پدر ،
معدن ایمان و کان هر گوهر ،
حیدر و فرزند پاکش مجتبی ،
هم حسینِ بنِ علی در کربلا ،
گفت جبرائیل ای رب جلی
میروم من نزد زهرا و علی ،
با اجازه نزد ما زیر کسا
آمد و می خواند ، پیغام خدا
گفت ای پیغمبر عالی مقام ،
می رساند حق به درگاهت سلام ،
هر چه که در کل عالم خلق شد ،
از برای اهل زیر دلق شد ،
گفت از این خانواده تا ابد
دور شد ناپاکی و هر فعل بد ،
جسم و روح خاندانت پاک شد ،
نامشان بر تارک افلاک شد ،
گفت حیدر چیست رمز جمع ما ،
چیست مزد راوی این وضع ما
گفت هر کس نقل کرد این ماجرا ،
در میان دوستان مرتضا
هر غمی دارد خدا شادی کند ،
بر اسیران بانگ آزادی کند
مشکلات جمعشان حل می شود ،
سحر درد و غصه باطل می شود ،
گفت مولا رستگارانیم ما
همچنان گل در بهارانیم ما ،
شیعه با این نقل می گردد سعید
بهتر از این مژدگانی کس ندید
التماس دعا🌴🏴🌴🏴🌴
╭┅──===──┅╮
🌷@deldadeghann
╰┅──===──┅╯
n75768.mp3
1.84M
🚩 نواهای مندگار
با نوای حاج صادق آهنگران
بنال ای مرغ شب امشب
تو بر حال پریشانم
#ایام_فاطمیه
╭┅──===──┅╮
🌷@deldadeghann
╰┅──===──┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
محض وجود فاطمه ماهمگی در عدمیم
هر چه نگارد او شود ما اثر آن قلمیم...
#فاطمیه
#شهادت_حضرت_فاطمه
#شبتون_فاطمی
╭┅──===──┅╮
🌷@deldadeghann
╰┅──===──┅╯
🔸 ﷽ | مَنْ كَانَ يُرِيدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِيعًا ۚ إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ ۚ وَالَّذِينَ يَمْكُرُونَ السَّيِّئَاتِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ ۖ وَمَكْرُ أُولَٰئِكَ هُوَ يَبُورُ
🔸 کسی که عزت می خواهد، پس [باید آن را از خدا بخواهد، زیرا] همه عزت ویژه خداست. حقایق پاک [چون عقاید و اندیشه های صحیح] به سوی او بالا می رود و عمل شایسته آن را بالا می برد. و کسانی که حیله های زشت به کار می گیرند، برای آنان عذابی سخت خواهد بود، و بی تردید حیله آنان نابود می شود.
«آیه ۱۰ سوره فاطر»
╭┅──===──┅╮
🌷@deldadeghann
╰┅──===──┅╯
035010.mp3
130.2K
«آیه ۱۰ سوره فاطر»
╭┅──===──┅╮
🌷@deldadeghann
╰┅──===──┅╯
| مَعْبــَـــــــ🌴ــــــرْ |
🔸 ﷽ | مَنْ كَانَ يُرِيدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِيعًا ۚ إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَ
از کیمیای مهر تو زر گشت روی من
آری به یمن لطف شما خاک زر شود🌱
#حافظ
╭┅──===──┅╮
🌷@deldadeghann
╰┅──===──┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚫️ چرا حضرت فاطمه زهرا(س) با چنان مقام قدسی برای بازپسگیری فدک اقدام کردند؟ (از اندک فیلمهای باقیمانده از شهید مطهری)
🔍#فاطمیه
#شهید_مطهری
╭┅──===──┅╮
🌷@deldadeghann
╰┅──===──┅╯