#قاب_ماندگار
- عزیزم اینجا چه میکنی؟
لبخندی بر صورت آسمانیش جاری شد،
سرش را با معصومیتی ازلی به زیر انداخت
+ عاشقـم !!!
آنقدر کوچک بود ،
که پاسخش من را مبهوت کند ...
- عاشـق کی؟!
+ معلومه ، عاشق امام !
لحظهای ترنم زیبای اشک در چشمانش
جاری شد، انگار موجی از نور ، قطراتِ
اشکش را به آسمان متصل می کرد ...
- کجا می روی؟
+ انشاءالله، میریم تا راه ڪربلا باز بشه !
عکسی به یادگار از صورت نیلگونش گرفتم،
اما لحظاتی بعد، وقتی با پیکری که نقش هزار
زخم را بر خود داشت روبرو شدم، چشمانم به
اشک نشست و شانه هایم بی امان لرزید ...
نازنینم . . .
حالا دیگر قول میدهم که مبهوت نشوم،
حالا میفهمم برای عاشق ، ماندن جایز نیست،
ولی چه زود به دیدار معشوق شتافتی،
حالا دیگر راه ڪربلا باز شده ،
بی علت نبود امام عاشـق شما بود ...
عزیز دلم ، من که روزگاری در کنار شما زندگی کردم، حالا دیگر پیر شدهام، حالا دیگر دوست دارم روزها زودتر سپری شوند، شاید به آستانِ دیدنت نائل شوم، از تو چه پنهان، بعضی وقتها احساس می کنم بدون تو حتی اگر همه ی زیبایی ها را در چشـمان بی فروغم جای بدهم، باز دلم ناتمام می ماند....
✍ راوی : عکاس دفاع مقدس
سید مسعود شجاعی طباطبایی
#تیرماه_۱۳۶۵
#عملیات_ڪربلای_یک