- www.mplib.ir.mp3
4.24M
📣 تندخوانی ( تحدیر ) « جز 15 »
🎤 قاری : استاد معتز آقایی
🔺 موضوع : #ترتیل#قرآن
دبستان پسرانه علمی
هر شب یک داستان آموزنده 7 روزی حضرت «داود (ع)» در مناجاتش از خداوند متعال خواست همنشین خودش را در ب
🌠 در ایام نوروز، هر شب یک داستان آموزنده ۸🌠
قدرت انديشه
* پيرمردي تنها در يکی از روستاهای آمريکا زندگي مي کرد . او مي خواست مزرعه سيب زميني اش را شخم بزند اما اين کار خيلي سختي بود.
تنها پسرش بود که مي توانست به او کمک کند که او هم در زندان بود .
پيرمرد نامه اي براي پسرش نوشت و وضعيت را براي او توضيح داد :
"پسرعزيزم من حال خوشي ندارم چون امسال نخواهم توانست سيب زميني بکارم . من نمي خواهم اين مزرعه را از دست بدهم، چون مادرت هميشه زمان کاشت محصول را دوست داشت.
من براي کار مزرعه خيلي پير شده ام. اگر تو اينجا بودي تمام مشکلات من حل مي شد.
من مي دانم که اگر تو اينجا بودي مزرعه را براي من شخم مي زدي.
دوستدار تو پدر".
◀️❇️ طولی نکشيد که پيرمرد اين تلگراف را دريافت کرد:👇
"پدر، به خاطر خدا مزرعه را شخم نزن، من آنجا اسلحه پنهان کرده ام".
*ساعت 4 صبح فردا مأمور اف.بي.آی FBI و افسران پليس محلي در مزرعه پدر حاضر شدند و تمام مزرعه را شخم زدند بدون اينکه اسلحه اي پيدا کنند . پيرمرد بهت زده نامه ديگري به پسرش نوشت و به او گفت که چه اتفاقي افتاده و مي خواهد چه کند؟*
*پسرش پاسخ داد : "پدر! برو و سيب زميني هايت را بکار، اين بهترين کاري بود که مي توانستم از زندان برايت انجام بدهم".*
نکته:
*در دنيا هيچ بن بستي نيست. يا راهي خواهيم يافت و يا راهي خواهيم ساخت.*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
محمد یاسین شاه قدمی
میلاد امام حسن مجتبی بر
همه شیعیان و عاشقانش
مبارک باد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میلاد امام حسن مجتبی (ع) مبارک باد
محمد سجاد شاه قدمی
✍️ دو خاطره متفاوت از گم شدن مداد سیاه در مدرسه :
🔻1⃣❇️ مرد اول میگفت :
🔹چهارم ابتدایی بودم.
در مدرسه مداد سیاهم را گم کردم😔
وقتی به مادرم گفتم ، سخت مرا #تنبیه کرد و به من گفت :
چقدر تو بیمسئولیت و بیحواس هستی.
🔸 آنقدر تنبیه مادرم برایم سخت بود که تصمیم گرفتم دیگر هیچوقت #دستخالی به خانه برنگردم و مدادهای دوستانم را بردارم.😳
🔹 روز بعد نقشهام را عملی کردم ، هر روز یکی دو مداد ، کِش میرفتم تا اینکه تا آخر سال از تمامی دوستانم مداد برداشته بودم . 😕
🔸 ابتدای کار خیلی با ترس این کار را انجام میدادم ، ولی کمکم بر ترسم غلبه کردم و از نقشههای زیادی استفاده کردم تا جایی که ،
مدادها را از دوستانم #میدزدیدم ، و به خودشان میفروختم .
🔹 بعد از مدتی این کار برایم #عادی شد.
تصمیم گرفتم کارهای بزرگتر انجام دهم و کارم را تا کل مدرسه و دفتر مدیر مدرسه گسترش دادم.
🔸خلاصه آن سال برایم #تمرینعملیدزدی حرفهای بود تا اینکه حالا تبدیل به یک #سارق حرفهای شدم !
🔻2⃣❇️ مرد دوم میگفت :
🔹 دوم دبستان بودم ، روزی از مدرسه آمدم و به مادرم گفتم :
مداد سیاهم را گم کردم.
🔸 مادرم گفت :
خب بدون مداد چه کار کردی؟
🔹 گفتم :
از دوستم مداد گرفتم .
🔸 مادرم گفت :
خوبه. دوستت ازت چیزی نخواست ؟
خوراکی یا چیزی ؟
🔹 گفتم :
نه. چیزی از من نخواست .
🔸 مادرم گفت :
پس او با این کار سعی کرده به دیگری #نیکی کند،
ببین چقدر #زیرک است .
پس تو چرا به دیگران نیکی نکنی ؟
🔹 گفتم :
چگونه نیکی کنم ؟
🔸مادرم گفت :
دو مداد میخریم ، یکی برای خودت و دیگری برای کسی که ممکن است مدادش #گم شود .
آن مداد را به کسی که مدادش گم میشود ، میدهی و بعد از پایان درس پس میگیری.
🔹 خیلی شادمان شدم و بعد از #عملیکردن پیشنهاد مادرم، احساس رضایت خوبی داشتم .
آنقدر که همیشه در کیفم مدادهای اضافی بیشتری میگذاشتم تا به نفرات بیشتری #کمک کنم .
🔸 با این کار ، هم درسم خیلی بهتر از قبل شده بود و هم علاقهام به مدرسه چند برابر شده بود.
ستاره کلاس شده بودم.
به گونهای که همه مرا صاحب #مدادهایذخیره میشناختند ، و همیشه از من #کمک میگرفتند .
🔹 حالا که بزرگ شدهام و از نظر علمی در سطح عالی قرار گرفتهام ، و تشکیل خانواده دادهام ، صاحب بزرگترین جمعیت #خیریهشهر هستم.
#تاثیرکلام
#نگاهعالمانهوالدین
#کمکبهرشدفرزند
🆔▶️ @DabestanElmi
- www.mplib.ir.mp3
4.04M
📣 تندخوانی ( تحدیر ) « جز 16 »
🎤 قاری : استاد معتز آقایی
🔺 موضوع : #ترتیل#قرآن
دبستان پسرانه علمی
🌠 در ایام نوروز، هر شب یک داستان آموزنده ۸🌠 قدرت انديشه * پيرمردي تنها در يکی از روستاهای آمريکا ز
در ایام نوروز
🌃هر شب یک داستان آموزنده ۹🌃
#وعده
پادشاهى در یک شب سرد زمستان از قصر خارج شد.
هنگام بازگشت سرباز پیرى را دید که با لباسى اندک در سرما نگهبانى مىداد.
از او پرسید: آیا سردت نیست؟
نگهبان پیر گفت: چرا اى پادشاه اما لباس گرم ندارم و مجبورم #تحمل کنم.
پادشاه گفت:
من الان داخل قصر مىروم و مىگویم یکى از لباسهاى گرم مرا برایت بیاورند.
نگهبان ذوق زده شد و از پادشاه تشکر کرد. اما پادشاه به محض ورود به داخل قصر وعدهاش را فراموش کرد.
صبح روز بعد جسد سرمازده پیرمرد را در حوالى قصر پیدا کردند، در حالى که در کنارش با خطى ناخوانا نوشته بود:
اى پادشاه من هر شب با همین لباس کم سرما را تحمل مىکردم، اما وعده لباس گرم تو مرا از پاى درآورد!
مراقب قول و وعده های کوچک و بزرگ خود به افراد کوچک و بزرگ زندگیمان باشیم.
🆔▶️ @DabestanElmi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جهانو به پات میریزم حسن🌏
آقای مهربون عزیزم حسن❤️
همه قطره و تو دریا حسن🌅
تا آخرین نفس میگم یا حسن🙌
مرکز موسیقی مأوا🔰
اینستاگرام | تلگرام | ایتا | بله | روبیکا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تو پاییز این دنیا با شما بهاری می مونیم امام حسن جان❤️
دنیا پاییزه و من بهارشم🌷
به خودم قول دادم ستاره شم💫
خیلی وقتا همه می پرسن ازم❓
که تو آینده میخوام چیکاره شم🤔
مرکز موسیقی مأوا🔰
اینستاگرام | تلگرام | ایتا | بله | روبیکا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه دقیقه☝️
فکرشو بکن امام حسن چقدر باهات رفیقه😍
یه رفیقه🫂
که میبخشه هرچی که داره رو خیلی خوش سلیقه🌷
مرکز موسیقی مأوا🔰
اینستاگرام | تلگرام | ایتا | بله | روبیکا
#نوستالژی
خیلی از ماها تمام ذوقمون این بود مهر یا بعد عید بشه و دفتر نو استفاده کنیم.
این جلد دفترهای دهه ۶۰ و ۷۰ بود😊
- www.mplib.ir.mp3
3.89M
📣 تندخوانی ( تحدیر ) « جز 17 »
🎤 قاری : استاد معتز آقایی
🔺 موضوع : #ترتیل#قرآن
دبستان پسرانه علمی
در ایام نوروز 🌃هر شب یک داستان آموزنده ۹🌃 #وعده پادشاهى در یک شب سرد زمستان از قصر خارج شد. هنگام
در ایام نوروز
🌃 هر شب یک داستان آموزنده ۱۰ 🌃
حکایت؛ کاری خوبه که خدا درستش کنه
سلطان محمود چیکارست؟
دو گدا بودند یک بسیار چاپلوس و دیگری آرام و ساکت.
◀️ گدای چاپلوس وقتی شاه محمود و یا #وزیرش را می دید بسیار چاپلوسی می کرد و از سلطان محمود تعریف می کرد و هدیه میگرفت ولی اون یکی ساکت بود.
اون گدای چاپلوس روزی به گدای ساکت گفت چرا تو هم وقتی شاه رو می بینی چیزی نمیگی تا به تو هم پولی داده بشه؟
◀️ گدای ساکت گفت:
کاری خوبه که خدا درست کنه سلطان محمود... کیه؟
برای سلطان محمود این سوال پیش اومده بود، که چرا یک گدا ساکته و هیچی نمی گه.
وقتی از اطرافیان خود پرسید:
به او گفتند که این گدا گفته:
کاری خوبه که خدا درست کنه سلطان محمود ....کیه؟
❇️ سلطان محمود ناراحت شد و گفت حالا که اینطوری فکر می کنه، فردا #مرغی بریان شده که در شکمش #الماسی باشد را به گدایی که #چاپلوسی می کند بدهید تا بفمد سلطان محمود..... کیه ؟
اتفاقا آن لحظه وزیر در قصر نبود و برای کاری به بیرون قصر رفته بود.
صبح روز بعد همین کار را انجام دادند غافل از اینکه وزیر، بی خبر از پادشاه و به طور اتفاقی به پاس چاپلوسی آن گدا، بوقلمونی برای گدا چاپلوس برده و گدای متملق پس از خوردن آن سیرِ سیر شده بود.
پس وقتی که مرغ بریان شده را به گدای متملق دادند او که سیر بود.
او مرغ را به گدای ساکت داد و گفت : امروز چند سکه درآمد داشتی و او گفت سه سکه .
گدای متملق که خبر از نیتِ پادشاه نداشت و نمی دانست که درون مرغ بریان چیست، گفت:
من سیر هستم و من قصد دارم مرغ رو به سه سکه به تو بفروشم و آن گدای ساکت قبول نکرد و آخرسَر پس از چانه زنی، گدای متملق #مرغبریان را بدون دادن حتی یک سکه #بهگدایساکتداد.
گدای ساکت وقتی لقمه اول را خورد چشمش به آن سنگ قیمتی افتاد و به رفیق خود گفت این هم از طرف خداست و فکر می کنم از فردا دیگه همدیگر را نبینیم.
فردای آن روز سلطان محمود دید که باز گدای متملق اونجاست و گدایی می کنه از او پرسید چرا هنوز گدایی می کنی ؟
گفت: خوب باید خرج زن و بچه ام را درآورم .
سلطان محمود با تعجب پرسید : مگر ما دیروز برای شما تحفه ای نفرستادیم ؟
گدای متملق گفت: بله دستِ شما درد نکنه ، اما چون #وزیر شما قبل از اینکه شما مرغ را بفرستید بوقلمونی آوردند و من خوردم چون من سیر بودم مرغ را به رفیقم دادم و دیگر خبری هم از رفیقم ندارم .
سلطان محمود عصبانی شد و گفت: دست و پایش را ببندید و به قصر بیاریدش
در قصر به گدا گفت بگو کارو باید خدا درست کنه سلطان محمود.... کیه .
گدا این را نمی گفت و سلطان محمود میگفت بزنیدش تا بگه
سلطان خطاب به گدای چاپلوس میگفت : من می گم تو هم بگو
کاری خوبه که خدا درستش کنه سلطان محمود...کیه ؟
حالا برا همتون آرزو میکنم کاری رو براتون جور و مقدور کنه که خدا می خواد و درستش کنه..... دیگران وسیله اند.
🆔▶️ @DabestanElmi
- www.mplib.ir.mp3
4.25M
📣 تندخوانی ( تحدیر ) « جز 18 »
🎤 قاری : استاد معتز آقایی
🔺 موضوع : #ترتیل#قرآن
دبستان پسرانه علمی
در ایام نوروز 🌃 هر شب یک داستان آموزنده ۱۰ 🌃 حکایت؛ کاری خوبه که خدا درستش کنه سلطان محمود چیکارست؟
در ایام نوروز
🌃 هر شب یک داستان آموزنده ۱۱ 🌃
#حکایتی زیبا:
هیچ کار خدا بی حکمت نیست
🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂
روزی ملانصرالدین به دهکده ای می رفت، در بین راه زیر #درختگردوئی به استراحت نشست و در نزدیکی اش #بوتهکدوئی را دید؛
ملا به فکر فرو رفت که چگونه کدوی به این بزرگی از بوته ی کوچکی بوجود می آید و گردوی به این کوچکی از درختی به آن بزرگی؟
سرش را به آسمان بلند کرد و گفت: خداوندا! آیا بهتر نبود که کدو را از درخت گردو خلق می کردی و گردو را از بوته کدو؟
در این حال، گردوئی از درخت بر سر ملا افتاد و برق از چشمهایش پرید و سرش را با دو دست گرفت و با ترس از خدا گفت:
پروردگارا! توبه کردم که بعد از این در کار الهی دخالت کنم؛
زیرا هرچه را خلق کرده ای،حکمتی دارد و اگر جای گردو با کدو عوض شده بود، من الآن زنده نبودم!
به حکمت خداوند ایمان قلبی داشته باشیم.
🆔▶️ @DabestanElmi is
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دستورالعمل استاد فاطمی نیا
برای #اولینشبقدر رمضان ۱۴۴۵
#صدقهاولماه
#رمضانالمبارک
#افطاریبهخانوادههاینیازمند
سلام و رحمت الهی
خانواده عظیم الشانی که نخواستند نامشان عنوان شود؛ جهت #افطاری به خانواده های نیازمند در روز ۲۱ رمضان مبلغ ۲ #دومیلیون تومان به بنده تحویل داده اند.
خداوند عالمیان به زندگیتان رزق و روزی فراوان عنایت نماید ان شالله🤲🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻ماموریت شانزدهم.
🔻احکام دانش آموزی
🔻این قسمت :اذان و اقامه
💢 دانش آموزان عزیز یک اذان خود را ترجیحا در مسجد یا منزل فیلم گرفته و فردا در گروه ارسال نمایید
#سفرنامه_صالح
#ماموریت
#مجتمع_آموزشی_اسلامی_علمی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حیدر حیدر؛ حیدر حیدر…
🔹میری مسجد امشب، بابا حیدر بیقراره زینب بابا حیدر…
دعای جوشن کبیر(1).pdf
408.8K
دعای جوشن کبیر با خط درشت و خوانا
التماس دعا