همکار - فریدا مک فادن
این رمان روایتی از زندگی داون شف و همکارش ناتالی است که در یک کشوقوس بسیار شدید قرار میگیرند. داون باشخصیت پردازی بسیار دقیق مک فادن بهعنوان زنی اوتیستیک معرفی میشود داری خصوصیاتی است که نقطهی مقابل ناتالی قرار میگیرد. ناتالی زنی زیبا، خوشصحبت و فعال است که سالهای بهعنوان بهترین فروشندهی شرکت معرفی شده است. همچنین یک نامزد عاشقپیشه در زندگیاش دارد. داون اما زنی صرفا کارمند و بسیار دقیق است که در بخش حسابداری مشغول است. نه خوشپوشی و دلربایی ناتلی را دارد و نه میتواند با کسی گفتگو کند.
ماجرا از جایی شروع میشود که داون برخلاف همیشه که سروقت در محل کار حاضر میشد، یک روز تمام به شرکت نمیآید. ناتالی متوجه تماسهای مشکوکی با تلفن روی میزش میشود و در نهایت به خانهی داون مراجعه میکند.
سناریویی نفسگیر و پر پیچوخم در خانهی داون چیده شده که با ورود ناتالی آغاز میشود و همه چیز را به هم میریزد. خونهایی که روی زمین ریخته و اسباب و اثاثیهی شکسته حکایت از جنایتی میدهند که قرار است ناتالی را به یک مخمصهی واقعی وارد کنند.👢🩸
من هنوز زندم هرچند برام مراسم ختم گرفته بودند ؛ ولی فکر کنید چی براتون یافتم..!!
کتابخانه✯خنجرداران📚🗡️
کراشم تا ابد
کراش بچگی چرا، من تا پیر بشم کراشمه
به امید دل بستم - لنکالی
داستانی است دربارهی چند نوجوان که به بیماریهای مختلفی مبتلا و در بیمارستان بستری هستند. آنها حالا دیگر دوستهای خوبی شدهاند و در شیطنتها و دزدیهای بچگانه شریک یکدیگر هستند. با اینکه داستان از دید دانای کل روایت میشود، میدانیم که سَم شخصیت محوری داستان است. دوستانِ دیگرِ او سونی، نئو و کُر نام دارند، سونی دختری است که تنها با یک ریه نفس میکشد، نئو به بیماری ستون فقرات مبتلاست و روی ویلچر مینشیند. او نویسندهی قابلی است و ثبت برنامهها و پیریزی طرح نقشههای مختلف این گروه دوستانه به عهدهی اوست. کُر عضو دیگرِ این گروهِ دوستانه است که مادری فرانسوی و پدری اهل هائتی دارد و از بیماری قلبی رنج میبرد. آنها با رهبری سونی تصمیم میگیرند حالا که بیماری و مرگ دارد زندگیشان را میدزدد، آنها نیز شروع به دزدیدنِ بقیهی زندگیشان کنند. این مسئله جرقهای میشود تا آنها به فرار از بیمارستان و تجربهی ماجراجوییهای بیشتر فکر کنند. اریک مسئول بیمارستان در همین لحظه سروکلهاش پیدا میشود و مچشان را میگیرد. درحالیکه دارد آنها را توبیخ میکند، دختری با چشمهایی به رنگِ آفتاب ظاهر میشود و با اولین کلامش، گویی در قلبِ سم جا خوش میکند...🧑🏾⚕🏨