eitaa logo
🌴دلیران نخلستان🌴
89 دنبال‌کننده
216 عکس
35 ویدیو
0 فایل
امروزه زنده نگه‌داشتن یاد و خاطره شهدا کمتر از شهادت نیست🇮🇷🇮🇷🇮🇷
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷 سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀 ... ✋💔 یه سلام از راه دور به حضرت عشق...❤️ به نیابت از شهید گودرزی اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن 🌷 🌴‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کانال دلیران نخلستان 🌴 https://eitaa.com/Daliran_Naklstan
آن کبوتر خونین بال در سال۱۳۴۰ در خانه ای محقر وگلی در یکی از محلات محروم آبادان چشم به جهان گشود پدر ومادرش او را جمال نام نهادند. دوران تحصیل را با موفقیت پشت سر نهاد وبارها مورد تشویق مسئولان آموزشگاههایش قرار گرفت ودر دبیرستان امیر کبیر ثبت نام کرد ولی به دلیل اینکه بیشتر دانش آموزان این دبیرستان از خانواده مرفه بودند با وضعیت اجتماعی او سازگاری نداشتند وهمچنین این دبیرستان مختلط بود وبا روحیه مذهبی وی تعارض داشت، به دبیرستان دیگری رفت. او نوجوانی بود که در جرگه یاران حضرت روح الله قرار گرفت و به پخش اعلا میه های حضرت امام (ره) درسال ۵۶ و۵۷ حضور در جلسات قرائت وتفسیر قرآن ،شرکت در نماز جماعت و راهپیمائیهای مردمی وکمک به محرومان جامعه مبادرت ورزید .پس از پیروزی انقلاب جمال به سپاه پیوست و تا شروع جنگ تحمیلی به فعالیتهای زیادی همت گماشت از جمله اقدامات وی : مبارزه با حزب خلق عرب درسال ۵۸ و۵۹ در خرمشهروجزیره مینو برخورد با عوامل بمب گذار وابسته به عراق درشهر آبادان قبل از شروع جنگ ،برخورد با گروهکهای محارب ضد انقلاب در شهرستان آبادان ومسئولیت زندان انقلاب آبادان بوده است 🌴کانال دلیران نخلستان 🌴 https://eitaa.com/Daliran_Naklstan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
.باآغاز جنگ تحمیلی جمال بعنوان جانشین محور عملیاتی ایستگاه۷آبادان در شکل گیری خطوط دفاعی وپدافند نقش موثری داشت ودراین منطقه از ناحیه پا مجروح شدارتش عراق ازمنطقه ذوالفقاری به شهر آبادان حمله کردکه با رشادت نیروهای مدافع ازجمله جمال گودرزی به عقب نشست ودرادامه بعنوان فرمانده محوراروند کنارمشغول به کار شدجمال با ایجاد تشکیلات مناسب اقدام به جذب وآموزش وسازماندهی عشایر منطقه نمودودرعملیات ثامن الائمه (ع)وشکست حصر آبادان شهید گودرزی فرمانده گردان وفرماندهی یکی از خطهای تهاجمی رابه عهده داشت پس ازآن با فرماندهی گروهی ازبرادران سپاه آبادان به منطقه عملیاتی طریق القدس عزیمت کردودرتیپ کربلا به فرماندهی سردار مرتضی قربانی فرماندهی گردان امام رضا(ع) رابعهده گرفت وپس ازآن درعملیات فتح المبین درمنطقه رقابیه حاضروتاشروع عملیات به آماده سازی گردان خودپرداخت وباگردانش درمنطقه رقابیه عراق برق آسابه قلب لشکرمتجاوز یورش کردکه دراین عملیات بخش عظیمی ازخاک کشور لوث ازوجود دشمن پاک شدهمرزمش می گویدجمال شیر سپاه آبادان بودشجاعتش مثال زدنی بود شب عملیات درجلوی ستون حرکت میکردوقتی به نزدیکی عراقیها رسیدیم درگیری شروع شدوپس ازمدتی مورد اصابت تیربارکالیبر ۵۰تانک عراقی قرارگرفت خونریزی شدیدی داشت بچه هارفتندکه اورا به عقب بیاورند تانکهای عراقی هم بطرف بچه ها درحرکت بودندجمال قبول نکردو به آنها گفت: سریعتراز منطقه خارج شویدبرویدبروید ما با حسرت می دیدیم که تانکها به محلی که جمال همانجا افتاده است نزدیک می شوندبدین ترتیب جمال گودرزی دشت رقابیه رابه دشت کربلا پیوند دادوپرواز کرد. 🌴دلیران نخلستان 🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷 حمد وستایش خدا، خدای ما، انسانهای حق طلب که می دانند ما برای چه قیام کرده ایم می دانند که هدف ما در این جنگ جز اعلای کلمه حق وانتقام از تجاوزگران چیز دیگری نیست. هم اکنون حس می کنم ام ای تا او نیز و پیش دیگر برادران شهیدم که  دلم برای آنان تنگ شده است. اما اگرجنازه من بدست آمد می خواهم که مرا به آبادان ببرید و بعد از مراسم شستشو یا تیمم ، یک دست لباس فرم تازه گرفته ام وداخل کمد گذاشته ام با این نیت که این لباس را شب عروسی بپوشم یا اینکه موقعی که شهید شدم این لباس را تنم کنید وبعد از یک تشییع جنازه مختصر به داخل سپاه بیاورید ودر وسط چمن بالای سرم برادران سینه بزنند و بعد به الیگودرز ببرید ودر کنار قبرپسر عموی شهیدم محمود به خاک بسپارید. از نوشته پاسدار شهيد «جمال گودرزي» دلم براي برادرانم تنگ شده است حمد و ستايش را كه مي داند ما براي چه كرده ايم. مي داند كه هدف ما در اين جنگ جز اعتلاي كلمه حق و انتقام از تجاوزگران، چيز ديگري نيست.  اكنون حس مي كنم كه عاشق خدا شده ام. كاش اين حرفم درست باشد تا او نيز عاشقم شود و مرا ببرد. ببرد پيش ديگر برادران شهيدم كه خيلي دلم برايشان تنگ شده است 🌴 کانال دلیران نخلستان 🌴 https://eitaa.com/Daliran_Naklstan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
16.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قسمتی از سخنرانی سردار شهید جمال غلامحسین گودرزی 👇 🌴کانال دلیران نخلستان 🌴 https://eitaa.com/Daliran_Naklstan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
9.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢 دعای روز پنجم 📽 دعای روز پنجم ماه مبارک رمضان با تصاویری بسیار زیبا و دیدنی از یادمان شهدای در مناطق جنگی جنوب کشور 🎙بِسْمِ ٱللَّٰهِ ٱلرَّحْمٰنِ ٱلرَّحِيمِ اللَّهُمَّ اجْعَلْنِی فِیهِ مِنَ الْمُسْتَغْفِرِینَ وَاجْعَلْنِی فِیهِ مِنْ عِبَادِکَ الصَّالِحِینَ الْقَانِتِینَ وَاجْعَلْنِی فِیهِ مِنْ اَوْلِیائِکَ الْمُقَرَّبِینَ بِرَاْفَتِکَ یا اَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ. ترجمه : خدایا در این روز مرا از آمرزش‌جویان درگاهت قرار ده ، و قرار ده مرا در این روز از بندگان شایسته و فرمانبردارت ، و در این روز مرا از دوستان نزدیکت قرار ده ، به حق مهربانی‌ات، ‌ای مهربان‌ترین مهربانان... 🙏 التماس دعا
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین 🌱 به مهدی نگاه کرد. چشمان مهدی برق می‌زد. می‌دانست که خواسته و آرزوی برادر چیست و او هم همان آرزو و خواسته را داشت. □ ☘بیا ننه جان. این هم انباری که می‌خواستید! ✨مهدی و مریم با خوشحالی مادر را بوسیدند و به سرعت شروع کردند به نظافت و رفت و روب انباری‌. بعد قفسه‌های کتابخانه را به انباری برده و کتاب‌ها را به آنجا منتقل کردند و مشغول چیدن شدند. فاطمه، عقیله، علی و حسین هم آمدند. به کمک یکدیگر خیلی زود انباری تبدیل به کتابخانه شد. سر از پا نمی‌‌شناخت. سرانجام توانستند محلی ثابت برای کتابخانه و برگزاری جلسات نقد و بررسی کتاب پیدا کنند. ✨مهدی دفتر جلد چرمی بزرگ را به سپرد و گفت: 📚از حالا تو مسئول تحویل و گرفتن کتاب‌ها هستی. وقتی دیگران رفتند و مهدی و تنها ماندند، مهدی تعدادی برگه را به داد و گفت: 🌹بیا خواهرم. این‌ها اعلامیه‌های جدید امام خمینی است. این‌هارا به خانم جوشی برسان. راستی، حواست به آن چند کتاب ممنوع که پنهان کرده‌ای باشد. اگر یک موقع خدای نکرده ساواکی‌ها آمدند و من نبودم آن‌ها را سریع به خانه دوستم (احمد) برسان. احمد می‌داند چکارشان کند. مریم سر تکان داد. □ 🌱 تازه سلام نمازش را داده بود که فاطمه هراسان تو اتاق دوید و گفت: ، بدو بیا ببین چی شده! مؤلف: ادامه دارد... 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 شهیده 🌷
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین 🌱 هراسان دنبال فاطمه دوید. در اتاق دیگر مهدی دست بر شکم گذاشته و از شدت درد رنگ صورتش کبود شده و به خود می‌پیچید. ننه هادی گریان و نالان در حالی که بر پاهایش می‌زد گفت: _یک کاری بکنید. بچه‌ام دارد از دست می‌رود. 🌱 سریع چادر به سر کرد و از خانه بیرون زد، تا رسیدن به کیوسک تلفن یک نفسی دوید. تلفن کرد اورژانس و کمک خواست. دقایقی بعد یک آمبولانس در حالی که نور هشدار دهنده‌ی سرخ سقفش روی دیوارها و کوچه می‌چرخید به در خانه‌ی حاج لطیف رسید. چند مرد سفیدپوش وارد خانه شدند. یکی از آن‌ها نبض مهدی را گرفت. با نگرانی به او و مهدی نگاه می‌کرد. دکتر مشغول معاینه مهدی شد. در همین لحظه جواهر دست او را کشید و را گوشه‌ای کشاند. گفت: 🍃جواهر، نگران نباش. حال مهدی خوب می‌شود. احتمالاً مسموم شده. جواهر اشک‌هایش را پاک کرد و گفت: 🌱 تو از بس نگران مهدی هستی حواست به این‌هایی که آمده‌اند نیست. 🌱 جا خورد. _یعنی چی؟ _این‌ها اصلاً واقعی نیستند. دوتا از آن‌ها از موقعی که آمده‌اند به هر بهانه به گوشه و کنار خانه سرک می‌کشند. اگر علی جلویشان را نمی‌گرفت می‌خواستند به پشت‌بام هم بروند. 🌱 گیج شده بود، برگشت و با دقت به دکتر و مامورین اورژانس خیره شد. لحظاتی بعد روپوش یکی از آن‌ها اتفاقی کنار رفت و بر کمر او یک بی‌سیم را دید. مؤلف: ادامه دارد... 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 شهیده 🌷