❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین
#داستان_مریم
#بخش_سوم
#فصل_دوم_قسمت۱
🌿حسین آرام و قرار نداشت.نمیدانست چرا از دیروز دلش شور میزند. انگار قرار بود اتفاق بدی بیفتد و یا افتاده بود و او نمیدانست.خیلی سخت است که دور از خانه باشی و یکهو دل نگران خانواده بشوی،خواهران و برادرانت در آبادان زیر آتش مستقیم رگبار گلولهها و خمپاره و توپها باشند و پدر و مادر و خواهران کوچکترت در ماهشهر و تو ندانی که آنها هنوز سالم و سرحال هستند یا نه.
🍃و حسین در چنین وضعیتی بود.
☄از آسمان و زمین انگار آتش میبارید. خورشید مردادماه در سینهی آسمان گرمایش را بیدریغ به زمین تفتیده میفرستاد و در دور دستها موج گرما روی زمین میرقصید.
🌿حسین خیس عرق شده بود. در کنار خمپاره انداز گوش به فرمان دیدهبان تا دستور آتش بدهد.گلولهی خمپاره انداز در دستش داغ شده بود.بیسیم به خش خش افتاد.گوشی بیسیم را برداشت.صدای دیده بان آمد.
_حسین جان،به همان موقعیت دوتا نخود بفرست!
☄دو گلولهی خمپاره را به فاصلهی زمانی کوتاهی از هم تو لولهی خمپاره انداز رها کرد.صدای دیدهبان را شنید:
_حسین جان دستت درد نکند.برای امروز بس است.
_یک کمیتهای از دور به سویشان میآمد.حسین به طرف حسن صالحی رفت.او هم تعجب کرده بود که مأمور کمیته در منطقه پاسگاه زید چه میکند.لباس سبز تیرهاش از دور به خوبی مشخص بود.نزدیکتر که شد حسین برادر بزرگترش<علی>را شناخت.دیده بوسی کردند.چشمان علی سرخ و متورم شده بود.در صورت آفتاب سوختهاش غم به خوبی دیده میشد.
مؤلف: #داود_امیریان
ادامه دارد...
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
شهیده #مریم_فرهانیان🌷
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین
#داستان_مریم
#بخش_سوم
#فصل_دوم_قسمت۲
☘علی سعی میکرد لبخند بزند. حسین دست علی را گرفت.
_چه شده علی. اتفاقی افتاده؟
☘علی لبخند محزونی زد و گفت:
_اتفاق که... یعنی...
☘علی رو کرد به حسن صالحی و گفت:
_اگر اجازه بدهید من چند لحظهای با حسین خلوت کنم.
بغض به گلوی حسین چنگ انداخت. فکری شد که مهدی آمده و یکی دیگر از خواهران و برادرانم را برده است. و هزاران فکر و خیال تا رسیدن به پشت خاکریزی که دست در دست علی میرفت ذهنش را مشغول کرد.
🍃نشستند سینهی خاکریز، علی تکه سنگی را برداشت، بازی کرد.
_چه شده علی آقا؟
☘علی مستقیم تو چشمان حسین نگاه کرد، صدایش لرزید.
_خودت را آماده کن. میخواهم خبر مهمی را بگویم.
🌿حسین به زحمت نفس میکشید. چشمانش منتظر تلنگری بود تا بارانی شود. بغض داشت خفهاش میکرد. به زحمت پرسید:
_کی؟
_خواهرمان #مریم!
🌿و بغض حسین ترکید. به پهنای صورت گریست. علی شانهی حسین را فشار داد و با بغض گفت:
گریه نکن حسین، آماده شو بریم دیدنش!
🌿حسین بلند شد. پس از مهدی حالا #مریم پر کشیده بود. نمیتوانست جلوی گریهاش را بگیرد. شانههایش میلرزید و اشک از روی چانهاش روی بلوز فرم خاکی رنگش میچکید.
🍀حسن صالحی سر حسین را به سینه فشار داد و گفت:
_خوش به سعادتش! تا آبادان میرسانمتان!
مؤلف: #داود_امیریان
ادامه دارد...
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
شهیده #مریم_فرهانیان🌷
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین
#داستان_مریم
#بخش_سوم
#فصل_دوم_قسمت۳
🍃سوار ماشین شدند. حسین از داخل کوله پشتیاش عکس #مریم را درآورد. همان عکسی که خودش از #مریم انداخته بود. با دوربینی که تازه خریده بود. #مریم ایستاده بود تو محوطهی سرسبز واحد فرهنگی بنیاد شهید آبادان.
🌱#مریم را خیس میدید.
☘علی دست دراز کرد و عکس را از حسین گرفت. حسین دستش را روی شانهی علی گذاشت. شانههای علی لرزید. حسین سکسکه کنان گفت:
_یکبار رفتم پیش #مریم، صورتم را بوسید. حالش را پرسیدم، دوربین را نشانش دادم و گفتم: <<دوربین خریدهام #مریم.>> #مریم با مهربانی گفت: <<مبارکه حسین جان>> دوربین را آماده کردم و به #مریم گفتم:
<<میخواهم ازت عکس بگیرم. به عنوان اولین عکس این دوربین و اولین عکسی که در زندگیام میاندازم.>>
🌱#مریم خندید و گفت:
<<چرا فیلم دوربینت را میخواهی هدر بدهی؟ بگذار من از تو عکس بندازم.>> با اصرار بهش گفتم:
<<نه. اول خواهر خوبم #مریم بعد خودم.>>
🌱#مریم در محوطهی سرسبز جلوی واحد فرهنگی بنیاد شهید ایستاد. حجابش را کامل کرد و لبخند زد و من...
☘علی با صدای لرزان گفت:
یادته از وقتی مهدی شهید شد آرام و قرار نداشت. میدانی حسین من فکر میکنم برای ما، مهدی از دنیا رفت و جسمش را در گلزار شهدای آبادان دفن کردیم. برای #مریم اما اینطور نبود به خدا همیشه طوری از مهدی حرف میزد که انگار مهدی حی و حاضر است و او را میبیند و ما نمیبینیم.
مؤلف: #داود_امیریان
ادامه دارد...
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
شهیده #مریم_فرهانیان🌷
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷
سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ
از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ
و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀
#سلامبـــَرشُهَـدآ... ✋💔
یه سلام از راه دور به حضرت عشق...❤️
به نیابت از #شهید_خسرو_امینیان
وشهدای گرانقدر
اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ
وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن
#صبحتون_شهدایی🌷
🌴کانال دلیران نخلستان 🌴
https://eitaa.com/Daliran_Naklstan
زندگینامه شهید خسرو امینیان
سردار شهید خسرو امینیان در سال 1340 هجری شمسی در منطقه کارون شهرستان آبادان به دنیا آمد. دوران طفولیت و پس تحصیلاتش را در زادگاهش سپری نمود. وی در درگیری های خیابانی آبادان که منجر به شهید و مجروح شدن مردم آن زمان انقلاب شده بود نقش فعال داشت و از مؤثرترین و شجاع ترین نفرات در صحنه کشیدن مردم در صحنه بوده است.
شهید امینیان در اوایل پیروزی انقلاب تا شروع جنگ تحمیلی نقش به سزایی در کشف و خنثی سازی توطئه های منافقین و چریک های فدایی، پیکار داشته است
#قسمت_اول
👈ادامه زندگینامه شهید در کانال لطفا تشریف بیاورید
🌴کانال دلیران نخلستان 🌴
https://eitaa.com/Daliran_Naklstan
او از افراد شناخته شده و کارآمد و مؤمن در بین مردم و انقلابیون جامعه بوده است و با شروع جنگ تحمیلی از ابتدای جنگ با قبضه توپ 106 در جبهه های آبادان با نیروهای زرهی و مکانیزه عراق درگیر شد و به اتفاق همرزمانش خواب راحت را از دشمن گرفت. در عملیات شکست حصر آبادان شرکت کرد و ضربات سنگینی بر ماشین جنگی عراق وارد آورد که در نهایت منجر به شکستن حصر آبادان می شودو وی در ادامه برای مدتی رهسپار کردستان گردید و در آن جا رشادتهای زیادی از خود نشان داده و با شروع عملیات های خیبر و بدر به خوزستان بازگشته و به دفاع می پردازد. در سال 1364 باتوجه به توانایی هایی که داشت به سمت جانشین ادوات قرارگاه کربلا منصوب و مأمور تشکیل گردان مستقل ضر زره ذوالفقار می گردد. ایشان با سعی و تلاش شبانه روزی موفق شد این گردان را که متشکل از دو گروهان ضد زره موشک تاو و مالیوتکاویک گروهان مینی کاتیوشا تشکیل و سازماندهی کند و در عملیات های موفق والفجر8 و کربلای 1 با منهدم کردن تعداد زیادی از تانک های دشمن ضربه سنگینی به زمان زرهی عراق در این مناطق وارد آورد
#قسمت_دوم
🌴 کانال دلیران نخلستان🌴
https://eitaa.com/Daliran_Naklstan
شهید امینیان در ادامه کار فرماندهی گردان مستقل پیاده را زیر نظر قرارگاه کربلا به عده گرفت و در مناطق کربلای5 در پنج ضلعی مستقر شد و در نهایت در تابستان 67 در مقابل با تک دشمن به درجه ی رفیع شهادت نایل گردید و تا آسمان شهیدان پر کشید و جاودانه شد.
از خصوصیات بارز آن شهید آمادگی همیشگی برای نبرد بود. ایشان به افرادی که از نظر مالی و امکانات زندگی ضعیف و نیازمند بود شخصاً کمک کرده و دیگران را نیز دعوت به کمک می نمود تا مطمئن شود که مشکل رفع شده. از جذابیت خاصی برخوردار بود و مسائل نظامی و عملیاتی را خیلی سریع فرا می گرفت و بکار می برد
#قسمت_سوم
🌴 کانال دلیران نخلستان🌴
https://eitaa.com/Daliran_Naklstan
شهید خسرو امينيان، بيست و دوم خرداد1340، در شهرستان نهاوند به دنيا آمد. پدرش جلال، تعميركار شهرداري بود و مادرش فاطمه نام داشت. تا پايان دوره متوسطه در رشته اقتصاد درس خواند و ديپلم گرفت. سال 1365 ازدواج كرد و صاحب كي پسر شد. به عنوان پاسدار در جبهه حضور يافت. بيستم تير 1367 ، با سمت فرمانده تيپ ضد زره در شلمچه بر اثر اصابت تركش به پا و سينه، شهيد شد. مزار او در شهرستان اهواز واقع است
بچه یِ منطقه مستضعف نشین کارون آبادان بود و آشنایِ درد مردم.
به نیازمندان کمک می کرد و مهمتر اینکه دیگران را نیز به این حسنه ترغیب می کرد.
تا مطمئن نمی شد که مشکل حل شده دست از پیگیری برنمی داشت!
🔸در وصیت کوتاه و خواندنیش آمده:
سفارش من، ادای نماز اول وقت و شرکت در نماز جمعه می باشد.
💠سردار شهید "خسرو" امینیان از پایه گذاران اولین یگان ضدزره در سپاه دوران جنگ است.
شاه شمشاد قدان "خسرو شیرین دهنان"
که به مژگان شکند قلب همه صف شکنان
مست بگذشت و نظر بر من درویش انداخت
با صبا در چمن، لاله سحر می گفتم
که شهیدان کِه اَند این همه خونین کفنان
گفت حافظ من و تو محرم این راز نِه ایم
از مِی لعل حکایت کن و شیرین دهنان
"حافظ
#قسمت_چهارم
🌴کانال دلیران نخلستان 🌴
https://eitaa.com/Daliran_Naklstan