❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین
#داستان_مریم
#بخش_سوم
#فصل_ششم_قسمت۲
🍃شب قبل وقتی دکتر آمد و سنیه را معاینه کرد نگاهی به سرپرستار بخش کرد که برای سنیه بسیار آشنا بود. بیمار رفتنی است! و سنیه قند توی دلش آب شد. برای رفتن لحظه شماری میکرد. و با آن که به سنیه آمپول آرامبخش زدند اما سنیه درد میکشید. با دستانی لرزان از شدت درد، میلههای سرد تخت خواب را فشار میداد و بیتابی میکرد. صدای اذان صبح از یکی از مساجد اطراف بلند شد، سنیه گریه کرد. یاد روزهایی افتاد که با #مریم در آبادان در هنگام اذان به دنبال جایی بودند تا نماز اول وقت را به جا آورند. یاد قول و پیمانی که با هم بسته بودند افتادند. آن دو به هم قول داده بودند که هر جا باشند با شنیدن اذان مغرب حتماً در خوابگاه باشند و نماز جماعت بخوانند. اما فقط چند بار توانستند این کار را بکنند. یا تعداد مجروحین زیاد بود و به آنها رسیدگی میکردند و یا از سرکشی به خانوادهی شهدا بر میگشتند.
🍃نسیم آمد و پردهی پنجره را تکان داد. رگهای طلایی در مشرق جان میگرفت. تکههای پراکنده ابر در آسمان طلایی میشد. سنیه، #مریم را یاد کرد و ناگهان چشمانش از شوق ناباوری گرد شد.
🌱#مریم از میان ابرها به سویش میآمد. سنیه چند بار چشمانش را باز و بسته کرد. نه خواب بود و نه رویا میدید. لحظهای بعد #مریم با چادر و مقنعهی سفید مانند کبوتر به نرمی در کنار تخت خواب سنیه بر زمین نشست.
مؤلف: #داود_امیریان
ادامه دارد...
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
شهیده #مریم_فرهانیان🌷
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین
#داستان_مریم
#بخش_سوم
#فصل_ششم_قسمت۳
🍃سنیه ذوق زده و خندان خواست بلند شود و #مریم را بغل کند. اما نتوانست. نای بلند شدن نداشت، گریه کرد. #مریم جلو آمد و سنیه را در آغوش گرفت و بوسید.
سنیه گریه گریه گفت:
_#مریم جان آمدی، خدایا شکرت. #مریم آمدهای مرا با خود ببری.
🌱#مریم با مهربانی به سنیه نگاه کرد. صورتش میدرخشید. سنیه دید که #مریم چقدر زیبا شده است. #مریم خم شد و چشمان خیس سنیه را بوسید و در حال نوازش موهای سر سنیه گفت:
_نه سنیه جان، تو نباید شهید بشوی. من آن قدر پیش امام رضا گریه کردم و خواهش کردم تا توانستم شفای تو را از آن حضرت بگیرم.
🍃سنیه به گریه افتاد. با التماس گفت:
_نه #مریم، دیگر خسته شدهام. قراره فردا دوباره عملم کنند و ترکشها را در بیاورند. من دیگر طاقت درد و دوری تو را ندارم. #مریم زیر بغل سنیه را گرفت و او را بلند کرد و عقب کشاند. سنیه نشست. سرش گیج میرفت. #مریم یک لباس آبی خوش دوخت و زیبا را به تن سنیه کرد و گفت:
_این لباس شفای تو است. تو باید زنده بمانی، ازدواج کنی و مادر بشوی. الان زوده که شهید بشوی. اما قول میدهم یک روز دنبالت بیایم.
_کی میآیی #مریم؟
_به موقعش. به موقع.
_#مریم تو مطمئنی که من باید زنده بمانم!
_آره سنیه. من دیگر باید بروم حال خواهرم فاطمه خوب نیست. دارد دخترش مریم را به دنیا میآورد. باید برای او هم لباس شفا ببرم.
🌱#مریم لباس آبی را از تن سنیه در آورد و گفت:
_خب سنیه من رفتم. باز هم به دیدنت میآیم.
مؤلف: #داود_امیریان
ادامه دارد...
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
شهیده #مریم_فرهانیان🌷
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین
#داستان_مریم
#بخش_سوم
#فصل_ششم_قسمت۴
🍃و در یک چشم به هم زدن #مریم غیب شد. نگاه سنیه به ابرها کشیده شد. ناگهان به خود آمد. افسوس خورد که چرا گذاشت #مریم برود. چرا به دست و پای او نیفتاد، چه اشتباهی کرد؟!
به جایی که #مریم نشسته بود نگاه کرد، هنوز گودی روی تشک دست نخورده باقی مانده بود.
□
🍃چند ساعت بعد دکترها و پرستاران بخش مات و مبهوت مانده بودند. همه از معجزهای میگفتند که باعث زنده ماندن و بهبود حال سنیه شده بود. دکتری که با نگاه به پرستار فهمانده بود که سنیه رفتنی است. با حیرت فراوان سنیه را معاینه کرد.سنیه لبخند تلخی زد و گفت:
_من شهید نمیشوم. #مریم گفت که باید زنده بمانم!
مؤلف: #داود_امیریان
ادامه دارد...
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
شهیده #مریم_فرهانیان🌷
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷
سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ
از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ
و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀
#سلامبـــَرشُهَـدآ... ✋💔
یه سلام از راه دور به حضرت عشق...❤️
به نیابت از #شهیدسیف_الله_شیعه_زاده
اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ
وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن
#صبحتون_شهدایی🌷
🌴کانال دلیران نخلستان 🌴
https://eitaa.com/Daliran_Naklstan
شهیدی که هیچ کس منتظرش نبود جز خدا...
#شهید_سیفالله_شیعهزاده از شهدای بهزیستی استان مازندارن که با یک زیر پیراهن راهی جبهه شد و هیچ کس در جبهه نفهمید خانواده ای ندارد.
کم سخن میگفت و با سن کم، سخت ترین کار جبهه یعنی بسیم چی بودن را قبول کرده بود.
سرانجام توسط منافقین اسیر شد، برگه و کدهای عملیات رو قبل از اسارت خورده بود و منافقین پس از شهادت ایشان، برای بدست آوردن رمز و کدهای بیسیم، سینه و شکمش رو شکافتند، ولی چیزی نصیب آنها نشد.
✅ آسایش امروز را مدیون فداکاری شهدا هستیم....
#این_راه_ادامه_دارد
🌴کانال دلیران نخلستان 🌴
https://eitaa.com/Daliran_Naklstan
محمود که حرکت توفنده انقلاب را با تمام وجود خود احساس می کرد ، کاملا درک کرده بود که همگامی با انقلاب اسباب و لوازمی می خواهد که شالوده آن ، خودسازی معنوی و آمادگی روحی و روانی برای میدان های سخت و دشوار است ، بنابراین از آن به بعد محمود زمین گرم و سخت حیاط منزل را بر آرمیدن بر بستر نرم و آماده ترجیح می داد . دیگر او می دانست که دیر یا زود باید تن خاکی را در حوادث سخت به محک آزمایش قرار دهد . محل استراخت محمود تکه گلیمی بود که در حیاط منزل بر سطح سیمانی آن فرش می شد و بقیه اهل منزل رختخواب خود را بر آن پهن می کردند اما او از حداقل امکانات هم خود را محروم کرده و تنها همان تکه گلیم را رختخواب خود قرار داده بود ، اومی دانست عمر کوتاه فرصت نخواهد داد که لذت زودگذر دنیا را بچشد و این دنیا را باید به اهل دنیا بسپارد ، محمود می دانست که اگر آنروز جسم و تن خاکی را به زمین داغ عادت ندهد چگونه باپیکر خونین چهره در نقاب خاک کشد و در زیر خروارها خاک آرام بگیرد و یا چگونه ضربات باطوم و لگد و مشت مأموران شاه را نحمل نماید ، چگونه با زبان روزه تحمل دستبند و پابند و چهره و فرق شکافته و خونین را بنماید
#ادامه_دارد
#قسمت_چهارم
🌴کانال دلیران نخلستان 🌴
https://eitaa.com/Daliran_Naklstan
حضور محمود در اولین تظاهرات ضد شاه و رژیم منحوس پهلوی
در حالی که اکثر شهر های کشور درگیر تظاهرات خیابانی و جنگ و گریز با رژیم طاغوت و ضد مردمی شاه بودند آبادان در سکوتی مرگبار فرورفته و کوچکترین تحرکی از طرف مخالفین دیده نمی شد اما یاران خمینی نیز در آبادان حضوری فعال و چشمگیر داشتند ، رفته رفته کانون جوشش و تحرک که در مسجد جمی گرد هم آمده بودند برنامه ریزی کردند که اولین جرقه را در آبادان روشن نمایند و سکوت را بشکنند بنابراین در تابستان 1356 محمود و سایر جوانان که از مساجد مختلف علی الخصوص مسجد جمی بودند قرار گذاشتند که تظاهرات ضد شاه را سازمان دهی نمایند بهترین محل اجرای این برنامه خیابان 1 احمد آباد که در پر جمعیت ترین نقطه آبادان واقع بود در نظر گرفته شد . ساعت برنامه نیز دقیق و باهدف انتخاب شده بود دقیقا درپر رفت و آمد ترین ساعات یعنی بعد از نماز مغرب و عشا حدود بین صد و صدوپنجاه نفر با هماهنگی قبلی در حد فاصل خیابان عروسی تا بازار صفا در اطراف مغازه ها و دکاکین به صورت پراکنده حضور به هم رسانده و مقرر شده بود به محض اینکه پرچم لا اله الا الله توسط یکی از جوانان به وسط خیابان آورده شود دیگران سریعا گرد او جمع شده و شروع به شعار دادن علیه شاه نموده و بلافاصله سایرین اعلامیه های ضد رژیم و پیام های امام را به مغازه های اطراف و مردم حاضر در محل توزیع نمایند . هدف از این کار صرفا شکستن هیمنه و اقتدار پوشالی شاه وشکستن جو خفقان در آبادان و برانگیختن جرئت و جسارت مردم برای ادامه اعتراض به جنایات رژیم شاه بود . این حرکت انقلابی و بی سابقه که تا آن روز در آبادان کم سابقه و بلکه بی سابقه بود با دقت و سرعت عمل انجام و به اهداف خود رسید و پلیس ضد مردمی شاه نیز کاملا غافلگیر شده ونتوانست کوچکترین حرکتی از خود بروزدهد و موفق شود کسی را دستگیر نماید و جوانان برومند آبادان بعد از اجرای موفقیت آمیز تظاهرات از محل دور شده و پراکنده گردیدند و زمانی پلیس به محل رسید که دیگر اثری از افراد تظاهرکننده نبود
#قسمت_پنجم
#ادامه_دارد
🌴کانال دلیران نخلستان 🌴
https://eitaa.com/Daliran_Naklstan
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین
#داستان_مریم
#بخش_سوم
#فصل_ششم_قسمت۵
🍃سنیه به سنگ مزار #مریم خیره شده بود. چشمانش از فرط گریستن سرخ شده بود. فاطمه جوشی و فاطمه فرهانیان و میمنت کریمی گرد مزار #مریم نشسته بودند. چند شمع روشن در حال آب شدن بودند. فاطمه فرهانیان خیسی چشمانش را گرفت و رو به سنیه گفت:
_درست همان شب که میگویی #مریم به دیدنت آمد، من در بیمارستان داشتم مریم را به دنیا میآوردم حالم خیلی بد بود. تنهای تنها بودم. به اصرار خودم شهید بیداری را برای تشییع جنازه #مریم به آبادان فرستادم. فشارم روی بیست بود و دکترها از زنده ماندنم قطع امید کرده بودند. فقط یادم است که از شدت درد بیهوش شدم. وقتی به هوش آمدم فهمیدم که مادر شدهام. ایمان دارم این #مریم بود که شفای مرا از آقا امام رضا گرفت.
🍃سنیه آه کشید. سپس رو به فاطمه جوشی گفت:
_خانم جوشی یادت میآید یکبار به شوخی و جدی به من گفتی که:
_سنیه تو #مریم را از من دزدیدی؟
میبینی خانم جوشی،جنگ هم #مریم را از من دزدید!
مؤلف: #داود_امیریان
پایان فصل ششم
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
شهیده #مریم_فرهانیان🌷