eitaa logo
🌴دلیران نخلستان🌴
89 دنبال‌کننده
216 عکس
35 ویدیو
0 فایل
امروزه زنده نگه‌داشتن یاد و خاطره شهدا کمتر از شهادت نیست🇮🇷🇮🇷🇮🇷
مشاهده در ایتا
دانلود
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین 🍃شب قبل وقتی دکتر آمد و سنیه را معاینه کرد نگاهی به سرپرستار بخش کرد که برای سنیه بسیار آشنا بود. بیمار رفتنی است! و سنیه قند توی دلش آب شد. برای رفتن لحظه شماری می‌کرد. و با آن که به سنیه آمپول آرام‌بخش زدند اما سنیه درد می‌کشید. با دستانی لرزان از شدت درد، میله‌های سرد تخت خواب را فشار می‌داد و بی‌تابی می‌کرد. صدای اذان صبح از یکی از مساجد اطراف بلند شد، سنیه گریه کرد. یاد روزهایی افتاد که با در آبادان در هنگام اذان به دنبال جایی بودند تا نماز اول وقت را به جا آورند. یاد قول و پیمانی که با هم بسته بودند افتادند. آن دو به هم قول داده بودند که هر جا باشند با شنیدن اذان مغرب حتماً در خوابگاه باشند و نماز جماعت بخوانند. اما فقط چند بار توانستند این کار را بکنند. یا تعداد مجروحین زیاد بود و به آن‌ها رسیدگی می‌کردند و یا از سرکشی به خانواده‌ی شهدا بر می‌گشتند. 🍃نسیم آمد و پرده‌ی پنجره را تکان داد. رگه‌ای طلایی در مشرق جان می‌گرفت. تکه‌های پراکنده ابر در آسمان طلایی می‌شد. سنیه، را یاد کرد و ناگهان چشمانش از شوق ناباوری گرد شد. 🌱 از میان ابرها به سویش می‌آمد. سنیه چند بار چشمانش را باز و بسته کرد. نه خواب بود و نه رویا می‌دید. لحظه‌ای بعد با چادر و مقنعه‌ی سفید مانند کبوتر به نرمی در کنار تخت خواب سنیه بر زمین نشست. مؤلف: ادامه دارد... 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 شهیده 🌷
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین 🍃سنیه ذوق زده و خندان خواست بلند شود و را بغل کند. اما نتوانست. نای بلند شدن نداشت، گریه کرد. جلو آمد و سنیه را در آغوش گرفت و بوسید. سنیه گریه گریه گفت: _ جان آمدی، خدایا شکرت. آمده‌ای مرا با خود ببری. 🌱 با مهربانی به سنیه نگاه کرد. صورتش می‌درخشید. سنیه دید که چقدر زیبا شده است. خم شد و چشمان خیس سنیه را بوسید و در حال نوازش موهای سر سنیه گفت: _نه سنیه جان، تو نباید شهید بشوی. من آن قدر پیش امام رضا گریه کردم و خواهش کردم تا توانستم شفای تو را از آن حضرت بگیرم. 🍃سنیه به گریه افتاد. با التماس گفت: _نه ، دیگر خسته شده‌ام. قراره فردا دوباره عملم کنند و ترکش‌ها را در بیاورند. من دیگر طاقت درد و دوری تو را ندارم. زیر بغل سنیه را گرفت و او را بلند کرد و عقب کشاند. سنیه نشست. سرش گیج می‌رفت. یک لباس آبی خوش دوخت و زیبا را به تن سنیه کرد و گفت: _این لباس شفای تو است. تو باید زنده بمانی، ازدواج کنی و مادر بشوی. الان زوده که شهید بشوی. اما قول می‌دهم یک روز دنبالت بیایم. _کی می‌آیی ؟ _به موقعش. به موقع. _ تو مطمئنی که من باید زنده بمانم! _آره سنیه. من دیگر باید بروم حال خواهرم فاطمه خوب نیست. دارد دخترش مریم را به دنیا می‌آورد. باید برای او هم لباس شفا ببرم. 🌱 لباس آبی را از تن سنیه در آورد و گفت: _خب سنیه من رفتم. باز هم به دیدنت می‌آیم. مؤلف: ادامه دارد... 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 شهیده 🌷
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین 🍃و در یک چشم به هم زدن غیب شد. نگاه سنیه به ابرها کشیده شد. ناگهان به خود آمد. افسوس خورد که چرا گذاشت برود. چرا به دست و پای او نیفتاد، چه اشتباهی کرد؟! به جایی که نشسته بود نگاه کرد، هنوز گودی روی تشک دست نخورده باقی مانده بود. □ 🍃چند ساعت بعد دکترها و پرستاران بخش مات و مبهوت مانده بودند. همه از معجزه‌ای می‌گفتند که باعث زنده ماندن و بهبود حال سنیه شده بود. دکتری ‌که با نگاه به پرستار فهمانده بود که سنیه رفتنی است. با حیرت فراوان سنیه را معاینه کرد.سنیه لبخند تلخی زد و گفت: _من شهید نمی‌شوم. گفت ‌که باید زنده بمانم! مؤلف: ادامه دارد... 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 شهیده 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷 سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀 ... ✋💔 یه سلام از راه دور به حضرت عشق...❤️ به نیابت از اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن 🌷 🌴‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کانال دلیران نخلستان 🌴 https://eitaa.com/Daliran_Naklstan
شهیدی که هیچ کس منتظرش نبود جز خدا... از شهدای بهزیستی استان مازندارن که با یک زیر پیراهن راهی جبهه شد و هیچ کس در جبهه نفهمید خانواده ای ندارد. کم سخن می‌گفت و با سن کم، سخت ترین کار جبهه یعنی بسیم چی بودن را قبول کرده بود. سرانجام توسط منافقین اسیر شد، برگه و کدهای عملیات رو قبل از اسارت خورده بود و منافقین پس از شهادت ایشان، برای بدست آوردن رمز و کدهای بیسیم، سینه و شکمش رو شکافتند، ولی چیزی نصیب آنها نشد. ✅ آسایش امروز را مدیون فداکاری شهدا هستیم.... 🌴کانال دلیران نخلستان 🌴 https://eitaa.com/Daliran_Naklstan
محمود که حرکت توفنده انقلاب را با تمام وجود خود احساس می کرد ، کاملا درک کرده بود که همگامی با انقلاب اسباب و لوازمی می خواهد که شالوده آن ، خودسازی معنوی و آمادگی روحی و روانی برای میدان های سخت و دشوار است ، بنابراین از آن به بعد محمود زمین گرم و سخت حیاط منزل را بر آرمیدن بر بستر نرم و آماده ترجیح می داد . دیگر او می دانست که دیر یا زود باید تن خاکی را در حوادث سخت به محک آزمایش قرار دهد . محل استراخت محمود تکه گلیمی بود که در حیاط منزل بر سطح سیمانی آن فرش می شد و بقیه اهل منزل رختخواب خود را بر آن پهن می کردند اما او از حداقل امکانات هم خود را محروم کرده و تنها همان تکه گلیم را رختخواب خود قرار داده بود ، اومی دانست عمر کوتاه فرصت نخواهد داد که لذت زودگذر دنیا را بچشد و این دنیا را باید به اهل دنیا بسپارد ، محمود می دانست که اگر آنروز جسم و تن خاکی را به زمین داغ عادت ندهد چگونه باپیکر خونین چهره در نقاب خاک کشد و در زیر خروارها خاک آرام بگیرد و یا چگونه ضربات باطوم و لگد و مشت مأموران شاه را نحمل نماید ، چگونه با زبان روزه تحمل دستبند و پابند و چهره و فرق شکافته و خونین را بنماید 🌴کانال دلیران نخلستان 🌴 https://eitaa.com/Daliran_Naklstan
حضور محمود در اولین تظاهرات ضد شاه و رژیم منحوس پهلوی در حالی که اکثر شهر های کشور درگیر تظاهرات خیابانی و جنگ و گریز با رژیم طاغوت و ضد مردمی شاه بودند آبادان در سکوتی مرگبار فرورفته و کوچکترین تحرکی از طرف مخالفین دیده نمی شد اما یاران خمینی نیز در آبادان حضوری فعال و چشمگیر داشتند ، رفته رفته کانون جوشش و تحرک که در مسجد جمی گرد هم آمده بودند برنامه ریزی کردند که اولین جرقه را در آبادان روشن نمایند و سکوت را بشکنند بنابراین در تابستان 1356 محمود و سایر جوانان که از مساجد مختلف علی الخصوص مسجد جمی بودند قرار گذاشتند که تظاهرات ضد شاه را سازمان دهی نمایند بهترین محل اجرای این برنامه خیابان 1  احمد آباد که در پر جمعیت ترین نقطه آبادان واقع بود در نظر گرفته شد . ساعت برنامه نیز دقیق و باهدف انتخاب شده بود دقیقا درپر رفت و آمد ترین ساعات یعنی بعد از نماز مغرب و عشا حدود بین صد و صدوپنجاه نفر با هماهنگی قبلی در حد فاصل خیابان عروسی تا بازار صفا در اطراف مغازه ها و دکاکین به صورت پراکنده حضور به هم رسانده و مقرر شده بود به محض اینکه پرچم لا اله الا الله توسط یکی از جوانان به وسط خیابان آورده شود دیگران سریعا گرد او جمع شده و شروع به شعار دادن علیه شاه نموده و بلافاصله سایرین اعلامیه های ضد رژیم و پیام های امام را به مغازه های اطراف و مردم حاضر در محل توزیع نمایند . هدف از این کار صرفا شکستن هیمنه و اقتدار پوشالی شاه وشکستن جو خفقان در آبادان و برانگیختن جرئت و جسارت  مردم برای ادامه اعتراض به جنایات رژیم شاه بود . این حرکت انقلابی و بی سابقه که تا آن روز در آبادان کم سابقه و بلکه بی سابقه بود با دقت و سرعت عمل  انجام و به اهداف خود رسید و پلیس ضد مردمی شاه نیز کاملا غافلگیر شده ونتوانست کوچکترین حرکتی از خود بروزدهد و موفق شود کسی را دستگیر نماید و جوانان برومند آبادان بعد از اجرای موفقیت آمیز تظاهرات از محل دور شده و پراکنده گردیدند و زمانی پلیس به محل رسید که دیگر اثری از افراد تظاهرکننده نبود 🌴کانال دلیران نخلستان 🌴 https://eitaa.com/Daliran_Naklstan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین 🍃سنیه به سنگ مزار خیره شده بود. چشمانش از فرط گریستن سرخ شده بود. فاطمه جوشی و فاطمه فرهانیان و میمنت کریمی گرد مزار نشسته بودند. چند شمع روشن در حال آب شدن بودند. فاطمه فرهانیان خیسی چشمانش را گرفت و رو به سنیه گفت: _درست همان شب که می‌گویی به دیدنت آمد، من در بیمارستان داشتم مریم را به دنیا می‌آوردم حالم خیلی بد بود. تنهای تنها بودم. به اصرار خودم شهید بیداری را برای تشییع جنازه به آبادان فرستادم. فشارم روی بیست بود و دکترها از زنده ماندنم قطع امید کرده بودند. فقط یادم است که از شدت درد بیهوش شدم. وقتی به هوش آمدم فهمیدم ‌که مادر شده‌ام. ایمان دارم این بود که شفای مرا از آقا امام رضا گرفت. 🍃سنیه آه کشید. سپس رو به فاطمه جوشی گفت: _خانم جوشی یادت می‌آید یکبار به شوخی و جدی به من گفتی که: _سنیه تو را از من دزدیدی؟ می‌بینی خانم جوشی،جنگ هم را از من دزدید! مؤلف: پایان فصل ششم 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 شهیده 🌷