❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین
#داستان_مریم
#فصل_اول_قسمت۳
🌱 #مریم به مهدی نگاه کرد. چشمان مهدی برق میزد. #مریم میدانست که خواسته و آرزوی برادر چیست و او هم همان آرزو و خواسته را داشت.
□
☘بیا ننه جان. این هم انباری که میخواستید!
✨مهدی و مریم با خوشحالی مادر را بوسیدند و به سرعت شروع کردند به نظافت و رفت و روب انباری. بعد قفسههای کتابخانه را به انباری برده و کتابها را به آنجا منتقل کردند و مشغول چیدن شدند. فاطمه، عقیله، علی و حسین هم آمدند. به کمک یکدیگر خیلی زود انباری تبدیل به کتابخانه شد. #مریم سر از پا نمیشناخت. سرانجام توانستند محلی ثابت برای کتابخانه و برگزاری جلسات نقد و بررسی کتاب پیدا کنند.
✨مهدی دفتر جلد چرمی بزرگ را به #مریم سپرد و گفت:
📚از حالا تو مسئول تحویل و گرفتن کتابها هستی.
وقتی دیگران رفتند و مهدی و #مریم تنها ماندند، مهدی تعدادی برگه را به #مریم داد و گفت:
🌹بیا خواهرم. اینها اعلامیههای جدید امام خمینی است. اینهارا به خانم جوشی برسان. راستی، حواست به آن چند کتاب ممنوع که پنهان کردهای باشد. اگر یک موقع خدای نکرده ساواکیها آمدند و من نبودم آنها را سریع به خانه دوستم (احمد) برسان. احمد میداند چکارشان کند. مریم سر تکان داد.
□
🌱 #مریم تازه سلام نمازش را داده بود که فاطمه هراسان تو اتاق دوید و گفت:
#مریم #مریم، بدو بیا ببین چی شده!
مؤلف: #داود_امیریان
ادامه دارد...
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
شهیده #مریم_فرهانیان🌷
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین
#داستان_مریم
#فصل_اول_قسمت۴
🌱 #مریم هراسان دنبال فاطمه دوید. در اتاق دیگر مهدی دست بر شکم گذاشته و از شدت درد رنگ صورتش کبود شده و به خود میپیچید. ننه هادی گریان و نالان در حالی که بر پاهایش میزد گفت:
_یک کاری بکنید. بچهام دارد از دست میرود.
🌱 #مریم سریع چادر به سر کرد و از خانه بیرون زد، تا رسیدن به کیوسک تلفن یک نفسی دوید. تلفن کرد اورژانس و کمک خواست.
دقایقی بعد یک آمبولانس در حالی که نور هشدار دهندهی سرخ سقفش روی دیوارها و کوچه میچرخید به در خانهی حاج لطیف رسید. چند مرد سفیدپوش وارد خانه شدند. یکی از آنها نبض مهدی را گرفت. #مریم با نگرانی به او و مهدی نگاه میکرد. دکتر مشغول معاینه مهدی شد. در همین لحظه جواهر دست او را کشید و #مریم را گوشهای کشاند. #مریم گفت:
🍃جواهر، نگران نباش. حال مهدی خوب میشود. احتمالاً مسموم شده.
جواهر اشکهایش را پاک کرد و گفت:
🌱 #مریم تو از بس نگران مهدی هستی حواست به اینهایی که آمدهاند نیست.
🌱#مریم جا خورد.
_یعنی چی؟
_اینها اصلاً واقعی نیستند. دوتا از آنها از موقعی که آمدهاند به هر بهانه به گوشه و کنار خانه سرک میکشند. اگر علی جلویشان را نمیگرفت میخواستند به پشتبام هم بروند.
🌱#مریم گیج شده بود، برگشت و با دقت به دکتر و مامورین اورژانس خیره شد. لحظاتی بعد روپوش یکی از آنها اتفاقی کنار رفت و #مریم بر کمر او یک بیسیم را دید.
مؤلف: #داود_امیریان
ادامه دارد...
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
شهیده #مریم_فرهانیان🌷
9.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢 زیـارتنامهشهــــــداء 💢
❣بِسمِ اللّٰهِ الرَّحمٰن الرَّحیم❣
🚩 اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَهُ
🚩 اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَهُ
🚩 اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ
🚩 اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ
🚩 اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ
🚩 اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ
🚩 اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ
🚩 اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے عَبدِ اللهِ، بِاَبے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنے کُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم🌹
کاشمیشـدهمچوشهداخاکیباشیم
شهدا نگاهی...
#همراه_شهدا
🌴کانال دلیران نخلستان 🌴
https://eitaa.com/Daliran_Naklstan
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷
سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ
از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ
و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀
#سلامبـــَرشُهَـدآ... ✋💔
یه سلام از راه دور به حضرت عشق...❤️
به نیابت از شهید #حسین_علی_حیدری
اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ
وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن
#صبحتون_شهدایی🌷
🌴کانال دلیران نخلستان 🌴
https://eitaa.com/Daliran_Naklstan
نام ونام خانوادگی:حسینعلی حیدری
نام پدر:محمدتقی
تاریخ تولد: ۰۲/۱۱/۱۳۴۱
تاریخ شهادت: ۰۴/۱۰/۱۳۶۵
محل تولد:آبادان
محل شهادت:بوارین
بسم الله الرحمن الرحیم
#وصیت_نامه_ومناجات_زیبا_ی_سردار_
#شهیدحسین حیدری
سلام علیکم
باآرزوی تعجیل درفرج آقا امام زمان (عج) وسلامتی رهبر کبیرانقلاب اسلامی امام خمینی وپیروزی نهائی رزمندگان اسلام و گشوده شدن راه کربلای حسینی وصیت نامه خودم راآغاز میکنم.
حمدوسپاس پروردگار جهانیان وایزدمنان که این دنیا رامحل آزمایش بندگانش قرار دادشکر خدای بزرگ راکه ما عقب افتادگان که ازقافله سردار شهید سپاه توحیدومعلم شهادت حسین (ع) را دراین زمان زمان رویاروئی اسلام وکفرو حسینیان ویزیدیان ازبرپا دارندگان پرچم اسلام درلشکر حسینی قرار دادخدایااین بندگان دراین دنیا باز باتمام این نعمات فراوان دنباله روی ازشیطان رحیم می کنندخدایا مبادا آنهارالحظه ای به خودشان وابگذاری ماکه درتمام طول عمران از توخواستیم باماباشی و ما را بپذیری نمی دانم لایق این بوده ایم یا نه اما خدایا نکند پس ازرفتن ازاین دنیای فانی درروز قیامت نامه اعمالم را بدست چپم بدهی هیهات،هیهات،گمان نکنم. زیرا خیلی وعده عفو و آمرزش دادی.ولی خدایا معبودابخودت قسم که دوست داشیتم رضایتت رابا اعمال ناقسمان در این دنیا بخودمان جلب کنیم خدایا اگر آنطور بشوددرصحرای محشر چگونه جلوی امام حسین (ع) سربلند کنیم،چگونه جلوی شهیدایمان می توانیم حاضرشویم. خدایا آنموقع که تو هم ازما می بری خدایا دیگر رازدلمان را با که بگوئیم دیگر با چه امیدی میتوانیم رضایتت راجلب کنیم آتش جهنم یکطرف ودوری ازتو یکطرف الهی العفو.
🌴کانال دلیران نخلستان 🌴
#قسمت_دوم
#برادرانم_همه شما را توصیه میکنم به صبر و جهاد، به رهروی از امام حسین (ع) مبادا بگوئید یک شهید داده ایم، پس بس است، نه. مادامیکه نیاز جبهه و اسلام است بانظر علما دین و مقلدان حضرت امام نیاز اسلام را برطرف نمائید. محمد، سعید و حمید در کنار مادرمان باشید که مبادا احساس دلتنگی کند. سلام مرا به غلام، آموزگارم در درس اخلاق و جهاد برسانید. اما خواهرانم نکته به نکته مسائل اسلام را رعایت کنید.#حجابتان محکم تر و محکم تر باشد. میدانم رسالت خواهر شهید بودن را خوب بلد هستید وخوب عمل میکنید، در شهادتم برای امام حسین (ع) گریه کنید، برای مظلومیت اصحاب آن بزرگوار.
#اما_همسرم_تو را هم خیلی اذیت کردم و نتوانستم یک شوهر خوب برایت باشم ولی خوب است که درک میکنی از حضرت فاطمه زهرا (س) برایت طلب شفاعت کرده ام و میکنم. انشاءا… #فاطمه_را #خوب_بزرگ_کن که برایت فاطمه گونه شود و به او بفهمان که چرا پدرش رفته و شهید شده است و به او بگو که تو فرزند شهید شده ای. ( البته اگر بخواهد و ما را جزء شهداء بحساب بیاورد ) سلام خانواده ات را برسان.
#دوستان_و_برادران، همانگونه که تا بحال جبهه ها را گرم، نگهداشته اید همچنان مصمم این گرمی را حفظ کنید. مبادا احساس سردی کنید، مبادا قلب امام را برنجانید، مبادا امام احساس بی کسی کند، اگر نیاز شد با پدر و مادر و فرزندانتان به جهاد روید. بگذارید تاریخ مظلومتپیت این ملت را ثبت کند. بگذارید تاریخ درخشان اسلام همچنان از رشادتها و حماسه ها منور باشد. بگذارید آیندگان بخوانند چگونه ملتی با دست خالی یک قدرت تو خالی را از مملکتشان بیرون کرد و چگونه روی پای خود و فقط با انکا به خداوند بزرگ توانست یک تنه مقابل دنیای کفر با تمام تجهیزات بایستد و پیروزمند باشد. آری بگذار بخوانند که چگونه هر روز بر سر زن و مرد و پیر و جوان و کودک ما به بهای شرق و غرب فرو می ریخت. بگذار این حماسه های امت پیامبر درخشان بماند و قلب مبارکشان را شاد کند. بگذار این امت در آن دنیا باعث دلداری پیامبرشان و آل اطهارش باشد. بله این شیطانها وشیطانکها کفهای روی آب هستند، شیطانها که حساب کار خودشان را کرده اند و آنها را از اعمال پلیدشان آن نتیجه عایدشان شده است اما شیطانکها، اینها را نگذارید هر روز باعث رنجش خاطر امام عزیزمان باشند. صدای آنها را در نطفه خفه کنیدمگر این ملت چقدر میتواند صبر داشه باشد شهادت جوانهایشان در جبهه ها،زیر به باران قرار گرفتن شان اینها همه را تحمل کنند، نیش زبانهای پلید آنها را هم تحمل کنند.
اگر این ملت احساس کند که میخواهد خطری بشود برای اسلام و انقلاب ما و بداند که قلب نازنین امام را از روی قصد می رنجانید همان برخوردی با شما میکند که با آمریکا و صدام کرد. بخود آئیدو دست ازنفهم کارهایتان برداریداما خواهرانم، شما زینب های عاشوراهای ما هستید رسالت خویش را فراموش نکنید، بجز فاطمه زهرا (س) و زینب کبری (س) از هیچ کس دیگر در هیچ چیزی پیروی نکنید، حجابتان محکم و فریادتان پر خروش برعلیه عدوالله، امام را دعا کنید ولی پیام رزمندگان و شهداء را برسانید و بر امام حسین (ع) گریه کنید. برایم طلب مغفرت کنید.حلالم کنید که محتاجم 🌴 کانال دلیران نخلستان🌴
#مادر_مهربانم، جداً خیلی برایمان زحمت کشیدی، همه اش برایتان دعا میکرده ام و اگر توفیق زیارت معصومین خصوصاً فاطمه زهرا (س) و یا زینب کبری (س) نصیبمان شد دامنگیرشان میشوم برای شفاعت و باورکن آن مادری که بهشت زیر پایش است تو و امثال تو است. اما سعی کن این حالت را داشته باشی. در مراسم عزاداری و در نمازهای جماعت شرکت کن و توشه ای بیش از این برای آخرت خودت فراهم کن، حلالم کن.
🌴کانال دلیران نخلستان🌴
https://eitaa.com/Daliran_Naklstan
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین
#داستان_مریم
#فصل_اول_قسمت۵
✨نگاهش به مهدی افتاد. مهدی دردکشان با ایماء و اشاره میخواست چیزی را به #مریم حالی کند، مریم سریع فهمید منظور مهدی چیست.
🍃آرام کنار رفت. سریع رفت به اتاق خودش و کتابها و اعلامیههایی را که مخفی کرده بود برداشت. چادر به سر کرد و آماده رفتن شد. رساله و جواهر وارد اتاق شدند. رساله با تعجب پرسید:
_چکار میکنی #مریم؟
🌱باید اینها را به دوست مهدی برسانم. شماها یک جوری سر آنها را گرم کنید. حواستان باشد، نگذارید به مهدی نه آمپول بزنند، نه قرص و دارویی بخورانند، سعی کنید مهدی را به بیمارستان برسانید. من رفتم.
🌱 #مریم به آرامی از اتاق بیرون زد. حواس مأمورین به او نبود. درِ خانه باز بود، #مریم به نرمی از خانه بیرون زد. اما با دیدن یک پیکان تیره رنگ که سر کوچه بود قلبش به شدت شروع به زدن کرد.
🌹حجابش را کامل کرد و زیر لب (بسمالله) گفت و راه افتاد. سرش پایین بود و به آرامی جلو میرفت. نگاه نگران خواهرانش را بر خود احساس میکرد. سعی کرد مضطرب نباشد. سر بلند کرد و دید که چند مرد کت و شلوار پوش در حال پرس و جو از اهالی کنجکاو کوچهاند. به آرامی جلو رفت. یکی از ماموران متوجه #مریم شد، به سوی #مریم آمد. #مریم از سرعت قدمهایش نکاست.
مؤلف: #داود_امیریان
ادامه دارد...
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
شهیده #مریم_فرهانیان🌷
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین
#داستان_مریم
#فصل_اول_قسمت۶
🍀جواهر دست بر دهان گذاشته بود تا جیغ نکشد. رساله و فاطمه تند تند (امنیجیب) میخواندند.
مامور به نزدیکی #مریم رسید.
_خانم؟
🌱 #مریم ایستاد. بی آنکه سربلند کند و به مامور نگاه کند جواب داد:
_بله؟
_شما اهل این محله هستید؟
🌱 #مریم ساکت ماند.
_شما مهدی فرهانیان رو میشناسید؟
در همین لحظه احمد از راه رسید و با عتاب رو به #مریم گفت:
_معلومه کجا هستی؟ دو ساعته دارم دنبالت می گردم.
احمد یقهاش را باز کرده و آدامس میجوید. به مأمور ساواک نگاه کرد و خندید.
_نوکرتم کاکا، امری داشتید؟
_ایشان چه نسبتی با شما دارند؟
_خواهر من هستند، فرمایشی داشتید؟
_ شما مهدی فرهانیان را میشناسید؟
✨مهدی دیگه کیه؟! نه آقا. ما سرمون به کار خودمان مشغوله، بیا بریم. بنفشه! ننه دل نگرانت شده!
🌱 #مریم پشت سر احمد راه افتاد احمد شروع کرد به الکی خندیدن و حرف زدن. #مریم نفسش بند آمده بود. خدا خدا میکرد غش نکند و وسط کوچه روی زمین نیفتد، اولین بار بود که در نزدیکی احمد که دوست صمیمی و از بچههای مؤمن و مبارز آبادان بود قدم برمیداشت.
🍃همین که از کوچه دور شدند و پیچیدند تو کوچه دیگر، احمد سریع دکمه پیراهنش را بست و با خجالت گفت:
_شرمندهام خواهر. همین که دیدم ماشین ساواک تو کوچهی شما پیچید قلبم هری ریخت، داشتم میآمدم طرف خانهتان و مانده بودم چطوری کتابها را بگیرم که شما را دیدم، حلالم کنید.
مؤلف: #داود_امیریان
ادامه دارد...
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
شهیده #مریم_فرهانیان🌷
May 11