آشنایی با شهید آبادانی که زن بی سرپناه را مسکن داد
شهید حسن امیری یکی از هزاران شهید شهرستان آبادان و استان خوزستان در ۸ سال دفاع مقدس است
🌴کانال دلیران نخلستان 🌴
https://eitaa.com/Daliran_Naklstan
🌷زندگینامه شهید بزرگوار حسن امیری🌷
شهید حسن امیری در سال ۱۳۲۷ در شهرستان آبادان دیده به جهان گشود و دارای یک برادر و یک خواهر بود، از همان ابتدا به تحصیل و درس و مدرسه بسیار علاقه داشت و در درس کوشاترین فرزند در خانواده بود.
وی در میان فامیل و اطرافیان و بچههای محل زبان زد خاص و عام بود با آنکه در نظام شاهنشاهی زندگی میکرد، ولی همیشه مقیدات دینی خود را حفظ میکرد و در همه موارد خصوصا در رابطه با دوستان خود وظیفه دینی امر به معروف و نهی از منکر را انجام میداد.
شهید امیری هوش ریاضی اش بالا بود و در رشته ریاضی ادامه تحصیل داد، آرام بود و غالبا رضایت اطرافیان را رعایت میکرد، بطوریکه حتی پس از شهادت افرادی برای تشکر و سپاس از آنچه در آن دوران برایشان انجام داده به نزد پدرش میآمدند.
این شهید والامقام همیشه و در همه حال به مردم کمک میکرد و به گفته اطرافیانش زمانی که در بنگاه املاک پدرش مشغول به کار بود. در جریان این معاملهها با دارایی خود زن بی سر پناهی را مسکن داد که و این زن بی سر پناه تمام زندگی خود را مدیون شهید میدانست. مادیات و امور دنیوی اصلا برایش چیز مهمی نبودند. تنها چیز مهم در زندگی اش رضایت خداوند و مردم بود.
شهید امیری که با ذکر خوبی هایش بسیار در میان مردم زبانزد است، سرانجام در ۲ مهرماه سال ۱۳۵۹ در سومین روز جنگ تحمیلی با بمباران اداره آموزش و پرورش آبادان همراه با جمعی از همکارانش به لقاءا... پیوست و سندی جاودانه بر مظلومیت ملت عزیز ایران و شهر مقاوم آبادان شد.
#شادی_روح_بلند_شهید
#بزرگوار_صلوات 🕊
🌴کانال دلیران نخلستان🌴
https://eitaa.com/Daliran_Naklstan
🕊چقدر از مَنش این #شهدا دور شدیم
آنقدر خیره بہ #دنیا شده و ڪور شدیم
🕊 #معذرٺ ازهمہ خوبان و همہ همرزمان
ما براے #شهدا وصلہ ے ناجور شدیم
#شهدا_گاهے_نگاهے🌹
#شهدا_شرمنده_ایم💔
🕊شادی روح بلندشان صلوات
🌴کانال دلیران نخلستان 🌴
https://eitaa.com/Daliran_Naklstan
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین
#داستان_مریم
#بخش_سوم
#فصل_سوم_قسمت۱
🍂حبیب خشکش زد. با حیرت از جمشید پرسید:
_خواهر فرهانیان را میگویی؟ مگر خواهران علی و حسین در آبادان هستند؟
🍃جمشید سر تکان داد و گفت:
_آره. یکیشان #مریم بود. امروز بردنش گلزار شهدا نزدیک برادرش مهدی دفنش کردند. دیشب با بچهها رفتیم جایی که شهید شده. بچهها دور قتلگاهش شمع روشن کردند.
🍃جمشید اشک چشمانش را گرفت.
_نمیدانی حسین چقدر بیتابی میکند. اصلاً میدانی حبیب، او خواهر همهی ما بود.
🌾یادت است یک بار حسین با کلی اصرار ما را برد خانهشان. میدانی آن روز آن دمپختک باقالی را که با لذت خوردیم دستپخت همین شهیده بود؟ اصلاً تو تا به حال خواهر فرهانیان را دیده بودی؟
🍂زخم حبیب گز گز میکرد. گوش چپش که پردهاش بر اثر موج انفجار پاره شده بود سوت میکشید، هنوز هم دهها ترکش در پا و کمرش جا خوش کرده بود. اما حالا درد شنیدن شهادت یک دختر آبادانی آن هم در خود آبادان قلبش را به درد آورده بود. یاد اوایل جنگ افتاد. روزهایی که از زمین و آسمان، شهر زیر باران شدید توپ و خمپاره دشمن قرار گرفته بود. در آن روزها جوانان آبادان هم به خرمشهر میرفتند و به خرمشهر کمک میکردند و شبها در کوچه و خیابانهای آبادان گشت زنی میکردند و در خط اروند سنگر میگرفتند و مراقب بودند که عراقیها از اروند نگذرند، و داخل آبادان نشوند.
مؤلف: #داود_امیریان
ادامه دارد...
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
شهیده #مریم_فرهانیان🌷
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین
#داستان_مریم
#بخش_سوم
#فصل_سوم_قسمت۲
🍃در آن روزها همه نگران زنان و دخترانی بودند که در بیمارستانها و مساجد شهر فعالیت میکردند. یکی از آنها #مریم_فرهانیان بود که با خواهرانش فاطمه و عقیله در بیمارستان به زخمیها میرسیدند. تا اینکه دستور رسید خواهران هر چه سریعتر شهر را تخلیه کنند. خرمشهر داشت سقوط میکرد و دشمن دندانش را برای آبادان تیز کرده بود.
🍂حبیب بعدها از یکی از دوستانش شنید که #مریم گفته بود:
_این همه مرد و جوان دارند شهید میشوند. بگذارید ده تا زن هم شهید بشود. مگر چی میشود. لازم نیست کسی دل نگران ما باشد.
🌾حاج آقایی که مخاطب #مریم بود با دلسوزی گفته بود:
_آخر دخترم، شما ناموس ما هستید. عمر دست خداست. ما نگران شماییم.
🍃و حبیب از اینکه آبادان چنین دختران و زنانی دارد به خود بالیده بود و حالا #مریم_فرهانیان شهید شده بود.
🍃جمشید محمودی گفت:
_با خمپارهی ۱۶۲ شهید شده. یک خمپاره جدید. شده بلای جان مردم آبادان. خوب شد تو آمدی. باید حسابش را برسیم.
🍂حبیب سر بلند کرد و پرسید:
_وضعیت بچهها چطوره؟
_فرق زیادی با آن موقع که مجروح شدی و رفتی نکرده. همان گروه پانزده نفرهی دیدهبان و خمپاره انداز خودمان هستند و کمبود مهمات.
مؤلف: #داود_امیریان
ادامه دارد...
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
شهیده #مریم_فرهانیان🌷
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین
#داستان_مریم
#بخش_سوم
#فصل_سوم_قسمت۳
🍂حبیب به فکر رفت. در ذهنش خط پدافندی آبادان را مرور کرد. پانصد متر مانع آبی که همان رودخانه مرزی بین ایران و عراق بود و چون دو سال از حصر آبادان میگذشت و دیگر احتمال سقوط آبادان نمیرفت، حالا توپخانه و خمپاره اندازها به جبهههای عملیاتی منتقل شده بودند و آنها با سه قبضه خمپاره انداز ۱۲۰ و دو قبضه ۸۱ از شهر دفاع میکردند. قبلاً مهمات را از عراقیها غنیمت میگرفتند و یا خمپارههای عمل نکرده را جمع و جور و دوباره به سوی دشمن شلیک میکردند؛ اما حالا احتیاج به مهمات فراوانی داشتند تا انتقام #مریم_فرهانیان را از دشمن بگیرند.
🍂حبیب رو به جمشید گفت:
_موتورت بنزین دارد؟
_خب آره. چطور؟
_برویم طرف مقتل خواهر فرهانیان. خدا کند قیف انفجار تعییر نکرده باشد. دیدگاه خودمان که هنوز سرپاست؟
🍃جمشید با تعجب گفت:
_معلوم هست از چی حرف میزنی؟ با این پای درب و داغون میخواهی از آن همه پله بالا بروی؟
_غمت نباشد. راستی امیر و بچههای دیگر کجایند؟
_تو اسکلهی هشت هستند.
_پس اول برویم پیش امیر.
🍂حبیب به سختی ترک جمشید نشست و جمشید زیر باران خمپارهها که داشت شهر را میلرزاند به سوی اسکلهی هشت روانه شد.
🍂حبیب وارد مقر بچههای اسکلهی هشت شد. امیر و بچههای دیگر با دیدن حبیب با خوشحالی جلو آمدند. حبیب را بوسیدند و سر به سرش گذاشتند.
_پس تو زنده برگشتی؟
_ما فکر کردیم با آن همه ترکش دخلت در آمده!
مؤلف: #داود_امیریان
ادامه دارد...
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
شهیده #مریم_فرهانیان🌷
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷
سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ
از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ
و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀
#سلامبـــَرشُهَـدآ... ✋💔
یه سلام از راه دور به حضرت عشق...❤️
به نیابت از #شهید_عبدالنبی_شولی
اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ
وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن
#صبحتون_شهدایی🌷
#ادامه_دارد_لطفا_جهت_شناخت_شهید #به_کانال_تشریف_بیاورید
🌴کانال دلیران نخلستان 🌴
https://eitaa.com/Daliran_Naklstan