eitaa logo
در مسیر مهدویت
346 دنبال‌کننده
1هزار عکس
375 ویدیو
3 فایل
اینجا محلی است که قصد داریم با هم چند قدمی در مسیر مهدویت و کسب رضایت امام زمان مهربان‌مان💚 -که خداوند ظهورش را نزدیک گرداند- برداریم.💐 ان شاء الله (کپی مطالب آزاد است) 🔗 @DarMasireMahdaviat
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 ماجرای شفا یافتن مریضی در آلمان با یک "یا علی" گفتن شیخ جعفر مجتهدی(ره) یکی از یاران امام زمان (عج). 🎤 حجت الاسلام عالی 🏷 💚در مسیر مهدویت💚 🌐 @DarMasireMahdaviat 🧮 S6W43
🛡 پناهگاه حقیقی آیت الله بهجت(ره): 💡 اگر اهل ایمان پناهگاه حقیقی خود (امام زمان عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف) را بشناسند و به آن پناه ببرند، آیا امکان دارد که از آن ناحیه مورد عنایت واقع نشوند؟! ⬅️ در محضر بهجت، جلد دوم نکته ۳۹۶ 🏷 💚در مسیر مهدویت💚 🌐 @DarMasireMahdaviat 🧮 S7W45
انتخاب - علی اکبر قلیچ.mp3
10.67M
🎼 انتخاب 🎤 علی اکبر قلیچ 📃 راهیست راه عشق که هیچش کناره نیست آنجا جز آنکه سر بسپارند چاره نیست دعوت گرفته یار و نوشته من الغریب وقت سفر رسیده ببین حری یا حبیب هرجا دو راهی است هر آیینه کربلاست خود را ببین دوباره که آیینه کربلاست ... 🏷 💚در مسیر مهدویت💚 🌐 @DarMasireMahdaviat 🧮 S9W38
در مسیر مهدویت
🎼 انتخاب 🎤 علی اکبر قلیچ 📃 راهیست راه عشق که هیچش کناره نیست آنجا جز آنکه سر بسپارند چاره نیست دعوت
🔰 متن قطعه ی انتخاب: راهیست راه عشق که هیچش کناره نیست آنجا جز آنکه سر بسپارند چاره نیست دعوت گرفته یار و نوشته "من الغریب" وقت سفر رسیده ببین حری یا حبیب هرجا دو راهی است هر آیینه کربلاست خود را ببین دوباره که آیینه کربلاست مردی هنوز چشم به راه جواب ماست یه کربلا مقابل هر انتخاب ماست تصمیم حر در اول هنگامه روشن است تکلیف کربلا و امان نامه روشن است با عشق اوست هر که به جایی رسیده است خیلی حسین زحمت ما را کشیده است در خودم گم شده ام، آه بگو راه کجاست خسته ام از شب پر ابر، بگو ماه کجاست در پی دوست به کوی دگران می‌گردم یار در خانه و من گرد جهان می‌گردم ای خوش آن‌ها که دمی لایق دیدار شدند که به خال لبت ای دوست گرفتار شدند دل پر زخم زمین گفته کسی ‌می‌آید زده فریاد که فریاد رسی ‌می‌آید ساقی از عهد و قراری ازلی برگشته پسر فاطمه با تیغ علی برگشته میرسد منتقم خون خدا بسم الله هر که دارد هوس کرب و بلا بسم الله بعد قد قامت مهدی چه نمازی بشود دل و دلدار عجب راز و نیازی بشود ترجمه قسمت عربی: یا زهرا به خدا هرگز مهدی را فراموش نمی‌کنیم یا زهرا به خدا هرگز مهدی را فراموش نمی‌کنیم حسین ادامه قسمت فارسی: در چای روضه عکس رخ یار دیده ایم در اربعین طلیعه ی دیدار دیده ایم ای شمس عالمی که قمر شد فدایی ات هر کربلا رسیده نشد کربلایی ات با چشم بسته هر کسی آمد به جانبت معلوم نیست در چه صفی رفت عاقبت کشتند عابدان زر آیین تو را حسین با نام شرع و مصلحت و دین تو را حسین اشباحی از حقیقت مردند کوفیان از آب هم مضایقه کردند کوفیان ای کشته ی فتاده به هامون حسین ما ای صید دست و پا زده بر خون حسین ما 🏷 💚در مسیر مهدویت💚 🌐 @DarMasireMahdaviat 🧮 S9W38r1
🌸 امام رضا علیه السّلام: ⚖ هنگامی که [حضرت مهدی عجل اللّه تعالی فرجه الشریف‌] ظهور کند، زمین به نور خدا نورانی و روشن می‌گردد و ترازوی عدالت را بین مردم برقرار می‌کند و هیچ‌کس به دیگری ظلم و ستم نمی‌کند. 📜 ... فإذا خرج أشرقت الأرض بنور ربّها و وضع میزان العدل بین الناس فلا یظلم أحد أحدا ... ⬅️ کمال الدین، ص ۳۷۲؛ بحار الانوار، ج ۵۲، ص ۳۲۲. 🏷 💚در مسیر مهدویت💚 🌐 @DarMasireMahdaviat 🧮 S3W45
🌸 خوب خدایی داریم 🔰 آیت الله ناصری: ❇️ به جان امام زمان علیه السلام قسم، خوب خدایی داریم؛ خوب خدایی داریم. ❇️ مهربان، کریم، جواد. اگر گرفتار هستی، برو در خانه‌اش و بگو: 🔸 خدایا! آمدم، گدا آمد. ▫️ بگو: 🔸 خدایا! تو مُهر گدایی بر پیشانی من زدی و گفتی: 📜 یأَیهُّا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلیَ اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنیِّ الْحَمِید؛ (۱) 📃 "ای مردم! شما [همگی] نیازمند خدایید. و فقط خداوند است که بی‌نیاز و شایسته هر گونه حمد و ستایش است." ❇️ گدا هم که کارش گدایی است. بگو: 🔸 آمدم در خانه ات. ❇️ برو در خانه خدا و هر چه می‌خواهی، از او بگیر. عزیز من! با کریمان کارها دشوار نیست. ⬅️ اپلیکیشن آیت الله ناصری (۱): سوره فاطر، آیه ۱۵. 🏷 💚در مسیر مهدویت💚 🌐 @DarMasireMahdaviat 🧮 S5W45
🕌 تشرّف زاهد کوفی در مسجد جعفی‌ ♦️ حسین بن علی بن حمزه اقساسی در خانه شریف علی بن جعفر بن علی مداینی فرمود: ▪️ در کوفه گازری (کسی‌که شغلش لباسشویی است) بود که به زهد مشهور و از اهل عبادت به حساب می‌آمد. او طالب اخبار و آثار خوب بود. اتّفاقا روزی در مجلسی با آن شخص ملاقات کردیم. در آن‌جا او با پدرم صحبت می‌کرد. در بین صحبت گفت: ▫️ شبی در مسجد جعفی، که از مساجد قدیمی خارج کوفه بود، تنهایی خلوت کرده و عبادت می‌کردم. ناگاه سه نفر داخل شدند. یکی از ایشان میان صحن مسجد نشست و دست چپ خود را به زمین کشید. آبی ظاهر شد و از آن آب وضو گرفت. به آن دو نفر اشاره کرد. ایشان هم با آن آب وضو گرفتند. بعد هم جلوتر از آن دو نفر ایستاد و مشغول نماز شد. ایشان هم به او اقتداء کردند. بعد از سلام نماز، موضوع ظاهر کردن آب به نظر من بزرگ آمد. از یکی از آن دو نفر که طرف دست راست من نشسته بود، پرسیدم: 🔹 این مرد کیست؟ ▫️ گفت: 🔸 او حضرت صاحب الامر علیه السّلام و پسر امام حسن عسکری علیه السّلام است. ▫️ همین‌که این مطلب را شنیدم، به خدمت آن حضرت رسیده دست ایشان را بوسیدم و عرض کردم: 🔹 یابن رسول اللّه راجع به عمر بن حمزه شریف چه می‌فرمایید؟ آیا او بر حقّ است؟ ▫️ فرمودند: 🔸 نه؛ امّا هدایت می‌شود و نمی‌میرد، مگر آن‌که قبل از فوتش مرا خواهد دید. ♦️ راوی (حسین بن علی بن حمزه اقساسی) می‌گوید: ▪️ این جریان جالب و عجیب بود. بعد از مدّتی طولانی، عمر بن حمزه وفات کرد؛ ولی نشنیدیم که آن حضرت را دیده و ملاقات نموده باشد. تا آن‌که اتّفاقا در مجلسی، آن شیخ (گازر) را ملاقات کردم. مجدّدا قضیّه را از او پرسیدم. بعد از ذکر آن، ما انکار نمودیم و گفتیم: 🔹 مگر نگفته بودی که آن حضرت فرمودند: "عمر بن حمزه در آخر کار مرا خواهد دید." پس چرا ندید؟ ▪️ گفت: 🔸 تو چه می‌دانی که ندیده است؟ شاید دیده و تو نفهمیده باشی؟ ▪️ بعد از آن با ابو المناقب (پسر علی بن حمزه) ملاقات کردم و راجع به حکایت پدرش گفتگو می‌کردم. در بین صحبت، قضیه فوت پدرش را گفت، که: 🔲 اواخر یک شب، نزد پدرم نشسته بودم در آن وقتی‌که پدرم مریض بود و مرض هم شدّت داشت؛ به‌طوری‌که قوایش تحلیل رفته و صدایش ضعیف شده بود. درهای خانه را هم بسته بودیم. ناگاه مردی نزد ما حاضر شد که از مهابت و عظمت او ترسیده و بر خود لرزیدیم و از داخل شدنش از درهای بسته تعجّب کردیم. این حالت او، ما را از این‌که راجع به کیفیّت داخل شدنش از درهای بسته سؤال کنیم، غافل کرد. قدری نزد پدرم نشست و با او مشغول صحبت شد و پدرم گریه می‌کرد. بعد از آن برخاست و از نظر ما غایب شد. پدرم با سنگینی حرکت نمود و به جانب من نگریست و گفت: 🔸 مرا بنشانید. 🔲 او را نشانیدیم. چشمهایش را باز کرد و گفت: 🔸 آن کسی‌که نزد من بود کجا رفت؟ 🔲 گفتیم: 🔹 از همان راهی که آمده بود، رفت. 🔲 گفت: 🔸 بگردید. شاید او را پیدا کنید. 🔲 در اطراف خانه جستجو کردیم؛ ولی درها را بسته دیدیم و اصلا اثری از آن شخص نیافتیم. برگشتیم و پدرم را از درهای بسته و نیافتن او خبر دادیم و از او پرسیدیم: 🔹 ایشان چه‌کسی بود؟ 🔲 گفت: 🔸 مولای ما حضرت صاحب الزّمان ارواحنا فداه بودند. 🔲 بعد از آن ماجرا، مرض او شدّت کرد و دار فانی را وداع گفت. ⬅️ برکات حضرت ولی عصر (علیه السلام)، صفحه ۹۳ 🏷 💚در مسیر مهدویت💚 🌐 @DarMasireMahdaviat 🧮 S4W45
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 ماجرای توسل شیخ حسن آل رحیم به امام زمان (عج) برای حل مشکلاتش 🎤 حجت الاسلام عالی 🏷 💚در مسیر مهدویت💚 🌐 @DarMasireMahdaviat 🧮 S6W45
خورشید سپهر عدل و داد است جواد سر لوحه دفتر رشاد است جواد در جود و سخا کسی به پایش نرسد چون مظهر جود حق جواد است، جواد 🏴 شهادت مظلومانه ی جواد الائمه، امام محمد تقی (ع) را به محضر پدر بزرگوارشان امام رضا (ع) و حضرت صاحب الزمان (عج) و شیعیان آن حضرت تسلیت عرض می کنیم.
امام جواد علیه ‌السلام: ✅ همانا قائم ما مهدی علیه‌ السلام است که بر مسلمان واجب است در زمان غیبت او منتظرش باشد و هنگام ظهورش از او اطاعت کند. 📜 اِنَّ الْقائِمَ مِنّا هُوَ الْمَهْدِیُّ الَّذی یَجِبُ اَنْ یُنْتَظَرَ فی غَیْبَتِهِ وَ یُطاعَ فی ظُهُورِهِ ⬅️ منتخب الأثر، صفحه ۲۲۳ 🏷 💚در مسیر مهدویت💚 🌐 @DarMasireMahdaviat 🧮 S3W46
🚨 چرا حال ما نسبت به امام زمان (عج) چنین نیست ... آیت الله بهجت(ره): ⚠️ چنان چه در اطاقی در بسته باشیم و بدانیم که قدرت بزرگی مثل آمریکا یا شوروی پشت در ایستاده و سخنان ما علیه یا لَه خود را میشنود و ضبط ‌می‌نماید و به موقع علیه ما به اجرا ‌می‌گذارد، چه قدر حال ما فرق ‌می‌کند و مواظب سخنان خود ‌می‌شویم؟ با این که آنها را نمی‌بینیم ولی علم داریم و ‌می‌دانیم که پشت در هستند؟! 💡 پس چرا حال ما نسبت به امام زمان عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف چنین نیست در انجام آن چه بر له یا علیه او است؟ و هیچ با اهل تسنّن که چنین اعتقادی را ندارند فرق نداریم؟! ⬅️ در محضر بهجت، جلد دوم نکته ۴۰۴ 🏷 💚در مسیر مهدویت💚 🌐 @DarMasireMahdaviat 🧮 S7W46
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 ما باید درد در غیبت بودن امام زمان(عج) خودمان را داشته باشیم 🎤 حجت الاسلام عالی 🏷 💚در مسیر مهدویت💚 🌐 @DarMasireMahdaviat 🧮 S6W46
💡 می‌خواهند درجه و مقام به او بدهند. آیت الله ناصری: ▫️ یکی از بزرگان بود که مستجاب الدعوه بود. بنده خدمت او بودم. نُه مورد کسالت و مریضی داشت. خدا شاهد است. ایشان، به شخصی که محضر حضرت مهدی عجل الله تعلى فرجه مشرف می شد، گفته بود: 🔹 «به حضرت عرض کن که من کسالت دارم، عنایتی بفرمایید تا برطرف بشود.» ▫️ او به حضرت عرض کرده بود و حضرت فرموده بودند: 🔸 «مصلحت او در همین است. باید این کسالت ها باشد. می خواهند درجه و مقام به او بدهند». 🕯 برادر من! بلا خوب است؛ باید تحمل کرد. ⬅️ اپلیکیشن آیت الله ناصری 🏷 💚در مسیر مهدویت💚 🌐 @DarMasireMahdaviat 🧮 S5W46
🌸 به پدرت بگو ما بی صاحب نیستیم (تشرف شیخ حیدر علی مدرس اصفهانی) قسمت اول ♦️ آقای شیخ حیدر علی مدرس اصفهانی فرمود: ▫️ یکی از مواقعی که من به حضور مقدس حضرت بقیه اللّه ارواحنافداه مشرف شدم و آن مولا را نشناختم، 🌨 سالی بود که اصفهان بسیار سرد شد و نزدیک پنجاه روز آفتاب دیده نمی‌شد و مدام برف ‌می‌بارید. ❄️ سرما بحدی شد که نهرهای جاری یخ بسته بود. آن وقتها من در مدرسه باقریه (درب کوشک) حجره داشتم و حجره ام روی نهر واقع شده بود. مقابل حجره مثل کوه، برف و یخ جمع شده بود. از زیادی یخ و شدت سرما، راه تردد از روستاها به شهر قطع شده و طلاب روستایی فوق العاده در مضیقه و سختی بودند. روزی پدرم، با کمال سختی به شهر آمد تا بنده را به سده (محلی در اطراف اصفهان) نزد خودشان ببرد، چون وسایل آسایش در آن جا فراهم بود. اتفاقا سرمای هوا و بارش برف بیشتر شد و مانع از رفتن گردید و به دست آوردن خاکه و ذغال هم برای اشخاصی که قبلا تهیه نکرده بودند، مشکل و بلکه غیر ممکن بود. از قضا نیمه شبی، نفت چراغ تمام و کرسی سرد شد. مدرسه هم از طلاب خالی بود، حتی خادم، اول شب در مدرسه را بست و به خانه اش رفت. فقط یک طلبه طرف دیگر مدرسه درحجره اش خوابیده بود لذا پدرم شروع به تندی کرد که چقدر ما و خودت را به زحمت انداخته ای. فعلا که درس و مباحثه ای در کار نیست، چرا در مدرسه مانده ای و به منزل نمی‌آیی تا ما و خودت را به این سختی نیندازی؟ من جوابی غیر از سکوت و راز دل با خدا گفتن نداشتم. 🕜 از شدت سرما خواب از چشم ما رفته و تقریبا شب هم از نیمه گذشته بود. ناگاه صدای در مدرسه بلند شد و کسی محکم در را ‌می‌کوبید. اعتنایی نکردیم. باز به شدت در زد. ما با این حساب که اگر از زیر لحاف و پوستین بیرون بیاییم دیگر گرم نمی‌شویم، از جواب دادن خودداری ‌می‌کردیم. اما این بار چنان در را کوبید که تمام مدرسه به حرکت در آمد. خود را مجبور دیدم که در را باز کنم. برخاستم و وقتی در حجره را باز کردم، دیدم به قدری برف آمده که از لبه ازاره ایوان (دیواره کوتاه آن) بالاتر رفته است، به طوری که وقتی پا را در برف ‌می‌گذاشتیم تا زانو یا بالاتر فرو ‌می‌رفت. به هر زحمتی بود، خود را به دهلیز (دالان) مدرسه رسانیده و گفتم: 🔹 کیستی؟ این وقت شب کسی در مدرسه نیست. ▫️ بنده را به اسم و مشخصات صدا زدند و فرمودند: 🔸 شما را می‌خواهم. ▫️ بدنم لرزید و با خود گفتم: 🔹 این وقت شب و میهمان آشنا، آن هم کسی که مرا از پشت در بشناسد، باعث خجالت است. ▫️ در فکر عذری بودم که برای او بتراشم، شاید برود و رفع مزاحمت و خجالت شود. گفتم: 🔹 خادم در را بسته و به خانه رفته است. من هم نمی‌توانم در را باز کنم. ▫️ فرمودند: 🔸 بیا از سوراخ بالای در این چاقو را بگیر و از فلان محل باز کن. ▫️ فوق العاده تعجب کردم! چون این رمز را غیر از دو سه نفر از اهل مدرسه کسی نمی‌دانست. (ادامه دارد) ⬅️ برکات حضرت ولی عصر (علیه السلام)، صفحه ۱۱۵ 🏷 💚در مسیر مهدویت💚 🌐 @DarMasireMahdaviat 🧮 S4W46
در مسیر مهدویت
🌸 به پدرت بگو ما بی صاحب نیستیم (تشرف شیخ حیدر علی مدرس اصفهانی) قسمت اول ♦️ آقای شیخ حیدر علی مدرس
🌸 به پدرت بگو ما بی صاحب نیستیم (تشرف شیخ حیدر علی مدرس اصفهانی) قسمت دوم: ▫️ ... چاقو را گرفته و در را باز کردم. بیرون مدرسه روشن بود اگر چه اول شب چراغ برق جلو مدرسه را روشن کرده بودند، ولی در آن وقت آن چراغ خاموش بود و من متوجه نبودم. خلاصه این که شخصی را دیدم در شکل شوفرها، یعنی کلاه تیماجی گوشه داری بر سر و چیزی مثل عینک روی چشم گذاشته بود شال پشمی به دورگردن پیچیده و سینه اش را بسته بود کلیجه تریاکی رنگی (یک نوع لباس نیم تنه) که داخل آن پشمی بود به تن کرده و دستکش چرمی در دست داشت. پاهای خود را با مچ پیچ محکم بسته بود. سلامی کردم. ایشان جواب سلام مرا بسیار خوب دادند. من دقت ‌می‌کردم که از صدا، ایشان را بشناسم و بفهمم کدام یک از آشنایان ما است که از تمام خصوصیات حال ما و مدرسه با اطلاع ‌می‌باشد. در این لحظات دستشان را پیش آوردند دیدم از بند انگشت تا آخر دست، همه دوقرانی‌های جدید سکه ای چیده است که آنها را در دست من گذاشتند و چاقویشان راگرفتند و فرمودند: 🔸 فردا صبح خاکه برای شما ‌می‌آورم. اعتقاد شما باید بیش از اینها باشد. به پدرتان بگویید این قدر غرغر نکن، ما بی صاحب نیستیم. ▫️ این جا دیگر بنده خوشحال شدم و تعارف را گرم گرفتم که: 🔹 بفرمایید، پدرم تقصیر ندارد، چون وسایل گرم کننده حتی نفت چراغ هم تمام شده است. ▫️ فرمودند: 🔸 آن شمع گچی را که بر طاقچه بالای صندوقخانه است، روشن کنید. ▫️ عرض کردم: 🔹 آقا اینها چه پولی است؟ ▫️ فرمودند: 🔸 مال شما است و خرج کنید. ▫️ در بین صحبت کردن، متوجه شدم که برای رفتن عجله دارند ضمنا زمانی که من با ایشان حرف ‌می‌زدم، اصلا سرما را احساس نمی‌کردم. خواستم در را ببندم، یادم آمد از نام شریفشان بپرسم، لذا در را گشودم دیدم آن روشنایی که خصوصیات هر چیزی در آن دیده ‌می‌شد به تاریکی تبدیل شده است، لذا به دنبال جای پاهای شریفش ‌می‌گشتم، چون کسی که این همه وقت، پشت در، روی این برفها ایستاده باشد، باید آثار قدمش در برف دیده شود، ولی مثل این که برفها سنگ و رد پا و آمد و شدی در آنها نبود. از طرفی چون ایستادن من طول کشید، پدرم با وحشت مرا از در حجره صدا ‌می‌زد که بیا هرکس ‌می‌خواهد باشد. از دیدن آن شخص نا امید شدم و بار دیگر در را بستم و به حجره آمدم. دیدم ناراحتی پدرم بیشتر از قبل شده است و ‌می‌گفت: 🔹 در این هوای سرد که زبان با لب و دهان یخ ‌می کند، با چه کسی صحبت ‌می‌کردی؟ ▫️ اتفاقا همین طور هم بود. بعد از آمدن به اتاق در طاقچه ای که فرموده بودند، دست بردم شمعی گچی را دیدم که دو سال پیش آن جا گذاشته بودم و به کلی از یادم رفته بود. آن را آوردم و روشن کردم. پولها را هم روی کرسی ریختم و قصه را به پدرم گفتم. آن وقت حالی به من دست داد که شرحش گفتنی نیست. طوری بود که اصلا احساس سرما نمی‌کردم و به همین منوال تا صبح بیدار بودم. آن وقت پدرم برای تحقیق پشت در مدرسه رفتند. جای پای من بود، ولی اثری از جای پای آن حضرت نبود. هنوز مشغول تعقیب نماز صبح بودیم که یکی از دوستان مقداری ذغال و خاکه برای طلاب مدرسه فرستاد که تا پایان آن سردی و زمستان کافی بود. ⬅️ برکات حضرت ولی عصر (علیه السلام)، صفحه ۱۱۵ 🏷 💚در مسیر مهدویت💚 🌐 @DarMasireMahdaviat 🧮 S4W46r1
خاک بقیعت دل جلا، ای یادگار کربلا قدرش فزون تر از طلا، ای یادگار کربلا شمعی شدی در زندگی، روشن نمودی سوختی غم‌ها کشیدی از بلا، ای یادگار کربلا 🏴 شهادت امام محمد باقر (ع) بر مولایمان حضرت مهدی(عج) و همه شیعیان تسلیت باد
امام محمدباقر (علیه‌السلام): 🌸 زمانی که حضرت ظهور می‌کند به خانة کعبه تکیه می‌دهد و در خدمتش سیصد و سیزده نفر (یاران به تعداد لشکریان بدر) حضور پیدا می‌کنند. اول سخن حضرت آیه شریفه است: «بَقِیَّةُ‌اللهِ خیرٌلکُم اِنْ کُنتُم مُؤمنین». 📜 اذا خَرَجَ أَسنَدَ ظَهْرهُ اِلَی الكَعبةِ وَ اجتَمع له ثلاثُمِأَةٍ وَ ثَلاثَةَ عَشَرَ رجَلاً. فَأَوَّلُ ما یَنطِقُ بِهِ هذِهِ الإیة «بَقِیةُ‌الله خیرٌلكُم اِنْ كُنتُم مؤمنین.(۱)» ⬅️ اِعلام الوری، صفحه ٤٣٣ (۱): سوره هود، آیه ۸۶ 🏷 💚در مسیر مهدویت💚 🌐 @DarMasireMahdaviat 🧮 S3W47
راه نزدیک شدن به امام زمان (عج) - اخلاص در عمل.mp3
6.39M
💎 راه نزدیکی به امام زمان (عج) - اخلاص در عمل 🎤 حجت الاسلام عالی 🏷 💚در مسیر مهدویت💚 🌐 @DarMasireMahdaviat 🧮 S6W47
🌸 انسان باید با خدا رفیق باشد. آیت الله ناصری: ❇️ انسان باید با خدا رفیق باشد. آقا خداوند سریع الرضاست،‌ زود می‌بخشد و زود آشتی می‌کند. ❇️ به کسی غیر خودش نگو، ‌در میان شب دو رکعت نماز بخوان. از خدا عذر خواهی کن، ‌توبه کن. تمام گناهانت را نابود می‌کند؛ بلکه گناهان را تبدیل به حسنه می‌کند. 🌸 خدای به این مهربانی را سزاوار رفاقت است. خدا دوست خوبی است. از امیرالمؤمنین(علیه السلام) روایتی به این مضمون داریم : مؤمنین شاکر خدا هستند، یعنی نعمتهای خدا را در نظر می‌آورند از او تشکر می‌کنند. و خدا هم از ما تشکر می‌کند. تشکر خدا به این است که نعمتت را اضافه می‌کند . ❇️ شکر هر چیزی به حسب خودش است، شکر چِشم تنها به گفتن الحمدُالله نیست؛ بلکه شکرش این است که به آنجا که مولا راضی است نگاه کنی و به جایی که خدا رضایت ندارد نگاه نکنی. و هم چنین گوش. ❇️ شکر عقاید را آقا بجا بیاورید، ‌در روایت است روزی حضرت عیسی(علیه السلام) در راه رسیدند به فردی که خیلی بیمار بود، ‌و دائماً می‌گفت : 🔹 خدایا از نعمتهایی که به من دادی و به بقیه مردم ندادی تشکر می‌کنم. ▫️ حضرت عیسی(علیه السلام) گفت:‌ 🔸 خدا کدام نعمت را به تو داده که این چنین شکر او را بجا می‌آوری؟ ▫️و او گفت: 🔹 به من ایمان راسخ داده است، ‌این بیماری‌ها مهم نیست! ⬅️ اپلیکیشن آیت الله ناصری 🏷 💚در مسیر مهدویت💚 🌐 @DarMasireMahdaviat 🧮 S5W47
❇️ تشرف حاج محمد علی فشندی خدمت آقا امام زمان(عج) در صحرای عرفات و مجلس روضه و توسل به حضرت ابوالفضل(ع) قسمت اول: ♦️ جناب حجت الاسلام آقاى قاضى زاهدى گلپايگانى می‌فرمايد: ▪️ من در تهران از جناب آقاى حاج محمد على فشندى كه يكى از اخيار تهران است، شنيدم كه می‌گفت: ▫️ من از اول جوانى مقيّد بودم كه تا ممكن است گناه نكنم و آنقدر به حج بروم تا به محضر مولايم حضرت بقيةالله روحى فداه، مشرف گردم. 🕋 لذا سال‌ها به همين آرزو به مكه معظمه مشرف می‌شدم. در يكى از اين سال‌ها كه عهده‌دار پذيرايى جمعى از حجاج هم بودم، شبِ هشتم ماه ذی‌حجه با جمیع وسائل به صحراى عرفات رفتم تا بتوانم قبل از آنكه حجاج به عرفات بیایند، براى زوارى که با من بودند، جاى بهترى تهيه كنم. ⛺️ تقریباً عصر روز هفتم بارها را پیاده کردم و در یکی از آن چادرهایی كه براى ما مهیا شده بود، مستقر شدم. ضمناً متوجه شدم كه غير از من هنوز كسى به عرفات نيامده است. آن شب در آنجا مشغول عبادت و مناجات با خدا بودم و تا صبح بيدار ماندم تا آنكه نيمه‌هاى شب ديدم سيد بزرگوارى كه شال سبز به سر دارد، به درِ خيمه من آمدند و مرا به اسم صدا زدند و فرمودند: 🔸 حاج محمدعلى، سلام عليكم. ▫️ من جواب سلام را دادم و از جا برخاستم. ایشان وارد خیمه شدند و پس از چند لحظه جمعى از جوان‌ها كه تازه مو بر صورتشان روييده بود، مانند خدمتگزار به محضرش رسيدند. من ابتدا مقدارى از آن‌ها ترسيدم، ولى پس از چند جمله كه با آن آقا حرف زدم، محبت او در دلم جاى گرفت و به آن‌ها اعتماد كردم. جوان‌ها بيرون خيمه ايستاده بودند ولى آن سيد داخل خيمه تشريف آورده بود. ايشان به من رو كرد و فرمود: 🔸 حاج محمدعلى! خوشا به حالت! خوشا به حالت! ▫️ گفتم: 🔹 چرا؟ ▫️ فرمودند: 🔸 شبى در بيابان عرفات بيتوته كرده‌اى كه جدم حضرت سيدالشهداء اباعبداللَّه الحسين (علیه‌السلام) هم در اينجا بيتوته كرده بود. ▫️ من گفتم: 🔹 در اين شب چه بايد بكنيم؟ ▫️ فرمودند: 🔸 دو ركعت نماز می‌خوانيم، در اين نماز پس از حمد، يازده مرتبه قل هوالله بخوان. ▫️ لذا بلند شديم و اين عمل را همراه با حضرت انجام داديم. پس از نماز آن حضرت يك دعايى خواندند كه من از نظر مضامين مانند آن دعا را نشنيده بودم. 🍃 حال خوشى داشتند و اشک از ديدگانشان جارى بود. من سعى كردم كه آن دعا را حفظ كنم. ولى حضرت فرمودند: 🔸 اين دعا مخصوص امام معصوم است و تو هم آن را فراموش خواهى كرد. ▫️ و من همچنان متوجه منظور ایشان نمی‌شدم! (ادامه دارد) ⬅️ برگرفته از: آثار و بركات حضرت امام حسين (علیه السلام)، صفحه ۲۳، قضيهٔ ۵ 🏷 💚در مسیر مهدویت💚 🌐 @DarMasireMahdaviat 🧮 S4W47
در مسیر مهدویت
❇️ تشرف حاج محمد علی فشندی خدمت آقا امام زمان(عج) در صحرای عرفات و مجلس روضه و توسل به حضرت ابوالفضل
❇️ تشرف حاج محمد علی فشندی خدمت آقا امام زمان(عج) در صحرای عرفات و مجلس روضه و توسل به حضرت ابوالفضل(ع) قسمت دوم: 📖 ... سپس به حضرت گفتم: 🔹 ببينيد آيا توحيدم خوب است؟ ▫️ فرمود: 🔸 بگو. ▫️ من هم به آيات آفاقيه و انفسيه بر وجود خدا استدلال كردم و گفتم: 🔹 من معتقدم كه با اين دلايل، خدايى هست. ▫️ فرمودند: 🔸 براى تو همين مقدار از خداشناسى كافى است. ▫️ سپس اعتقادم را به مسئله ولايت براى آن آقا عرض كردم. فرمودند: 🔸 اعتقاد خوبى دارى. ▫️ بعد از آن سؤال كردم كه: 🔹 به نظر شما الان حضرت امام زمان (علیه‌السلام) در كجا هستند؟ ▫️ حضرت فرمودند: 🔸 الان امام زمان در خيمه است. ▫️ دوباره سؤال كردم: 🔹 روز عرفه، كه می‌گویند حضرت ولی‌ّعصر (علیه السلام) در عرفات هستند، در كجاى عرفات می‌باشند؟ ▫️ فرمود: 🔸حدود جبل الرحمة. ▫️گفتم: 🔹 اگر كسى آنجا برود آن حضرت را می‌بیند؟ ▫️ فرمود: 🔸 بله! او را می‌بيند ولى نمى‌شناسد. ▫️ گفتم: 🔹 آيا فردا شب كه شب عرفه است، حضرت ولیّ‌عصر (علیه‌السلام) به خيمه‌هاى حجاج تشريف می‌آورند و به آن‌ها توجهى دارند؟ ▫️ فرمود: 🔸 به خيمهٔ شما می‌آيد زيرا شما فردا شب به عمويم حضرت ابوالفضل (علیه‌السلام) متوسل مى‌شويد. ▫️ در اين موقع، آقا به من فرمودند: 🔸 حاجّ محمدعلى، چاى دارى؟ ▫️ ناگهان متذكر شدم كه من همه چيز آورده‌ام ولى چاى نياورده‌ام. عرض كردم: 🔹 آقا اتفاقاً چاى نياورده‌ام و چقدر خوب شد كه شما تذكر داديد زيرا فردا می‌روم و براى مسافرين چاى تهيه مى‌كنم. ▫️ حضرت فرمودند: 🔸 چای با من. ☕️ حضرت از خيمه بيرون رفتند و مقدارى كه به صورت ظاهر چاى بود، ولى وقتى دَم كرديم به قدرى معطر و شيرين بود كه من يقين كردم، آن چاى از چای‌هاى دنيا نيست، آوردند و به من دادند. (ادامه دارد) ⬅️ برگرفته از: آثار و بركات حضرت امام حسين (علیه السلام)، صفحه ۲۳، قضيهٔ ۵ 🏷 💚در مسیر مهدویت💚 🌐 @DarMasireMahdaviat 🧮 S4W47r1
🌸 زندگی‌تان به زیبایی گلستان ابراهیم و پاكی چشمه زمزم مبارک باد عید قربان، نماد بزرگترین جشن رهایى انسان از هوای نفس و وسوسه هاى شیطان
در مسیر مهدویت
❇️ تشرف حاج محمد علی فشندی خدمت آقا امام زمان(عج) در صحرای عرفات و مجلس روضه و توسل به حضرت ابوالفضل
❇️ تشرف حاج محمد علی فشندی خدمت آقا امام زمان(عج) در صحرای عرفات و مجلس روضه و توسل به حضرت ابوالفضل(ع) قسمت سوم: 🥣 من از آن چاى دم كردم و خوردم. بعد فرمودند: 🔸 غذايى دارى بخوريم؟ ▫️ گفتم: 🔹 بلى؛ نان و پنير هست. ▫️ فرمودند: 🔸 من پنير نمی‌خورم. ▫️ گفتم: 🔹 ماست هم هست. ▫️ فرمودند: 🔸بياور. ▫️ من مقدارى نان و ماست خدمتشان گذاشتم و ايشان از نان و ماست ميل فرمودند. 🕋 سپس به من فرمودند: 🔸 حاج محمدعلى، به تو صد ريال (سعودى) می‌دهم، تو براى پدر من يک عمره به جا بياور. ▫️ عرض كردم: 🔹 اسم پدر شما چيست؟ ▫️ فرمودند: 🔸 اسم پدرم "سيد حسن" است. ▫️ گفتم: 🔹 اسم خودتان چيست؟ ▫️ فرمودند: 🔸 سيد مهدى. 💚 من پول را گرفتم و در اين موقع، آقا از جا برخاستند كه بروند. من بغل باز كردم و ايشان را به عنوان معانقه در بغل گرفتم. وقتى خواستم صورتشان را ببوسم، ديدم خال سياه بسيار زيبايى روى گونه راستشان قرار گرفته است. لب‌هايم را روى آن خال گذاشتم و صورتشان را بوسيدم. پس از چند لحظه كه ايشان از من جدا شدند، من در بيابان عرفات هر چه اين طرف و آن طرف را نگاه كردم كسى را نديدم! 💡 يك مرتبه متوجه شدم كه ايشان حضرت بقيةاللَّه ارواحنافداه بوده‌اند، به‌خصوص كه اسم مرا می‌دانستند و فارسى حرف می‌زدند نامشان مهدى بود و پسر امام حسن عسكری بودند ... 👮‍♂ نشستم و زارزار گريه كردم. شرطه‌ها فكر می‌کردند كه من خوابم برده است و سارقان اثاثيه مرا برده‌اند، دور من جمع شدند. اما من به آن‌ها گفتم: 🔹 شب است و مشغول مناجات بودم و گريه‌ام شديد شد. (ادامه دارد) ⬅️ برگرفته از: آثار و بركات حضرت امام حسين (علیه السلام)، صفحه ۲۳، قضيهٔ ۵ 🏷 💚در مسیر مهدویت💚 🌐 @DarMasireMahdaviat 🧮 S4W47r2
در مسیر مهدویت
❇️ تشرف حاج محمد علی فشندی خدمت آقا امام زمان(عج) در صحرای عرفات و مجلس روضه و توسل به حضرت ابوالفضل
❇️ تشرف حاج محمد علی فشندی خدمت آقا امام زمان(عج) در صحرای عرفات و مجلس روضه و توسل به حضرت ابوالفضل(ع) قسمت چهارم (آخر): ▫️ فرداى آن روز كه اهل كاروان به عرفات آمدند، من براى روحانى كاروان قضيه را نقل كردم، او هم براى اهل كاروان جريان را شرح داد و در ميان آنها شورى پيدا شد. 🌄 اول غروب شب عرفه، نماز مغرب و عشا را خوانديم. بعد از نماز با آنكه من به آن‌ها نگفته بودم كه آقا فرموده اند: " فردا شب من به خيمه شما می آيم؛ زيرا شما به عمويم حضرت عباس (علیه السلام) متوسل می‌شوید"، خود به خود روحانى كاروان روضه حضرت ابوالفضل (علیه السلام) را خواند و شورى برپا شد و اهل كاروان حال خوبى پيدا كرده بودند. ⏳ ولى من دائماً منتظر مقدم مقدس حضرت بقيةالله روحى و ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء، بودم. ⌛️ بالاخره نزديک بود روضه تمام شود كه كاسهٔ صبرم لبريز شد. از ميان مجلس برخاستم و از خيمه بيرون آمدم، ناگهان ديدم حضرت ولی‌ّعصر (علیه السلام) بيرون خيمه ايستاده‌اند و به روضه گوش می‌دهند و گريه می‌کنند... 🗣 خواستم داد بزنم و به مردم اعلام كنم كه آقا اينجاست، ولى ايشان با دست اشاره كردند كه چيزى نگو و در زبان من تصرف فرمودند و من نتوانستم چيزى بگويم. من اين طرف در خيمه ايستاده بودم و حضرت بقيةالله روحی فداه آن طرف خيمه ايستاده بودند و بر مصائب حضرت ابوالفضل (علیه السلام) گريه می‌کرديم و من قدرت نداشتم كه حتى یک قدم به طرف حضرت ولیّ‌عصر (علیه السلام) حركت كنم. بالاخره وقتى روضه تمام شد، حضرت هم تشريف بردند. ⬅️ برگرفته از: آثار و بركات حضرت امام حسين (علیه السلام)، صفحه ۲۳، قضيهٔ ۵ 🏷 💚در مسیر مهدویت💚 🌐 @DarMasireMahdaviat 🧮 S4W47r3