eitaa logo
🏴 در مسیر مهدویت
348 دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
591 ویدیو
4 فایل
اینجا محلی است که قصد داریم با هم چند قدمی در مسیر مهدویت و کسب رضایت امام زمان مهربان‌مان💚 -که خداوند ظهورش را نزدیک گرداند- برداریم.💐 ان شاء الله (کپی مطالب آزاد است) 🔗 @DarMasireMahdaviat
مشاهده در ایتا
دانلود
🚨 چرا شما عجم‌ها نماز شب نمی‌خوانید؟! ( تشرّف تاجر اصفهانی در نجف اشرف‌) ♦️ صاحب روضات الجنّات- مرحوم حاج میرزا محمّد باقر رحمه اللّه- فرمودند: ▪️ حاجی تاجری از آشنایان من بود که به‌خاطر تقوی و اخلاص زیادش رفاقت و صمیمیّتی با او داشتم حتّی آن‌که من عهده‌دار وصیّت اموال هیچ‌کس نشدم جز این تاجر محترم، که به‌خاطر کمالات و تقوای او، این‌کار را برایش انجام دادم. ایشان بعد از مراجعت از سفر حجّ نقل کرد: ▫️ من برای مخارج سفر خود نزد کسی در نجف اشرف، از اصفهان برات (سند حواله) پول داشتم. در موقع تشرّف به نجف، وقتی برای وصول آن پول رفتم، مدّتی طول کشید تا مغرب شد؛ لذا وقتی برگشتم قافله‌ای که بنا بود برای تشرّف به مکّه معظّمه با آن حرکت کنم و رفقا و اثاثیه‌ام در آن بودند، از نجف حرکت کرده بود. به دنبال قافله رفتم؛ ⛔️ امّا دروازه نجف بسته شده بود و من هرقدر اصرار و التماس کردم که در را باز کنند، قبول نکردند. ناچار پشت دروازه ماندم تا صبح شد و در را باز کردند. من بیرون رفتم و تا ظهر رفتم امّا هیچ اثری از قافله نیافتم. دیگر ترسیدم تنها بروم؛ چون ممکن بود باعث هلاکت خود شوم؛ لذا دوباره رو به نجف برگشتم که شاید با قافله دیگری حرکت کنم. ⛔️ وقتی به دروازه نجف رسیدم، شب بود و باز در را بسته بودند ناچار پشت دروازه ماندم تا نزدیک فجر شد. ❇️ در این وقت شخصی کنارم ظاهر گشت. او را به هیئت و لباس کشیکچی‌های اصفهان با لباس نمدی که مرسوم آنها است، دیدم. با تندی به من گفت: ⚠️ چرا شما عجم‌ها نماز شب نمی‌خوانید؟! از دیشب تا حالا این‌جا بودی، می‌خواستی نماز شب بخوانی. الآن برخیز و بیا. ▫️ به دنبالش روانه شدم. ✨ او مرا به محلّی، خدمت آقای بزرگواری برد. وقتی رسیدیم آن بزرگوار به آن شخص فرمود: 🔶 او را به مکّه برسان. ▫️ و خودش ناپدید شد. آن شخص با من قراری را در ساعت معیّنی گذاشت و فرمود: 🔸 آن‌جا حاضر شو. ▫️ وقتی سر وعده حاضر شدم، فرمود: 🔸 پای خود را در راه رفتن در جای پای من بگذار. ▫️ من به همان روش عمل کردم. 🕋 طولی نکشید (ده قدم یا قدری بیشتر حرکت کردیم) که خود را در مکّه دیدم و آثار مکّه را مشاهده کردم. وقتی آن شخص می‌خواست از من جدا شود، عرض کردم: 🔹 استدعایی دارم و آن این است که لطف خود را تمام کنید و در مراجعت از مکّه هم با شما باشم. ▫️ فرمود: 🔸 قبول می‌کنم به شرط آن‌که کاری را برایم انجام دهی. ▫️ قبول کردم و باز جایی را وعده فرمود که بعد از پایان اعمال حجّ در آن‌جا حاضر شوم. پس از اعمال، به آن‌جا حاضر شدم و ایشان به همان شکل مرا به نجف مراجعت دادند. در موقع جدا شدن پرسیدم: 🔹 تقاضای شما چیست؟ ▫️ فرمود: 🔸 در اصفهان می‌گویم. ▫️ بعد از آمدن به اصفهان، ایشان نزد من آمدند دیدم از همان کشیکچی‌های اصفهانی می‌باشد. فرمود: 🔸 تقاضای من این است: من در فلان روز و فلان ساعت از دنیا می‌روم تو بیا و مرا دفن کن. ▫️ و قبر خود را در محلّ تخت فولاد معیّن فرمود. 🕰 در همان‌وقت معیّن که به منزل او رفتم، دیدم از دنیا رفته است؛ لذا برحسب دستور ایشان، او را دفن کردم. ⬅️ برکات حضرت ولی عصر (علیه السلام)، صفحه ۱۸۹ 🏷 💚در مسیر مهدویت💚 🌐 @DarMasireMahdaviat 🧮 S4W64
❇️ ماجرای عجیب تقی بی نماز 🔰 شخصی مؤمنی برای نگارنده (ی کتاب) بازگو کرد که از مرحوم آقا سید یونس آذرشهری که سیدی متدین و خالص در ولاء اهل بیت بود که: ▫️ مردی در آذرشهر ما بود که مردم چون نماز خواندن او را ندیده بودند به او "تقی بی‌نماز" می‌گفتند و به این نام شهرت گرفته بود. 🕌 پس من مشرف شدم به زیارت حضرت رضا علیه الصلاه و السلام و تمام خرجی من مفقود شده و معطل ماندم که چه کنم. پس به حرم مشرف شده جریان را به حضرت رضا علیه السلام که خود می‌دانست، گفتم و ضمنا عرض کردم: 🔹 آقای من، بجز به شما به کسی نگفته و نمی‌گویم؛ زیرا میهمان و زائر شمایم. ▫️ پس در خواب حضرت را زیارت کرده و جریان را معروض داشتم. (=عرض کردم). فرمودند: 🔶 فردا اول صبح می‌روی درب صحن که زیر نقاره‌خانه است. می‌بایستی اولین کسی که وارد می‌شود به او بگویی. ▪️(سید یونس) گفت: ▫️ پس از خواب برخاسته و اول وقت، آنجا رفتم و ایستادم و دیدم اولین نفر که وارد شد همان تقی معروف به "تقی بی‌نماز" است. پس خجالت کشیده و به او چیزی نگفتم و در حرم آمده حاجت خود را به آن حضرت گفتم باز در شب دوم همان جواب را دادند و در صبح دوم نیز دیدم آقا تقی مزبور است و همین‌طور در شب سوم. پس روز سوم هم دیدم اولین وارد شونده به صحن همان آقا تقی است پس به سوی او رفتم او هم جلو آمد و گفت: 🔸 آقا سید یونس، سه روز است شما را اینجا می‌بینم. ▫️ پس جریان را به او گفتم. گفت: 🔸 چه قدر خواهی ماند؟ ▫️ گفتم: 🔹 یک ماه. ▫️ گفت: 🔸 چقدر برای مخارج می‌خواهی؟ ▫️ گفتم: 🔹 فلان مبلغ. ▫️فورا داد و گفت: 🔸لابد برای سوغات هم پول می‌خواهی؟ ▫️ گفتم: 🔹 آری. ▫️ گفت: 🔸 این قدر بس است؟ ▫️ گفتم: 🔹 آری. ▫️ پس آن مبلغ هم برای خرید سوغات داد و گفت پس از یک ماه، اول صبح، بار و بنه‌ات را بردار بیار در میدان آخر بازار سرشور؛ آنجا منتظر تو هستم. 🗓 پس بعد از گذشت یک ماه و خریدن سوغات، سوغات را که در خورجین خود گذارده بودم، بر دوش گرفته و به میدان آخر بازار سرشور رفتم و دیدم آقا تقی در انتظارم ایستاده تا مرا دید گفت: 🔸 آقا سید یونس بیا دوش من. ▫️ گفتم: 🔹 آقا تقی شوخی می‌کنی. ▫️ گفت: 🔸 نه زود بیا. ▫️ گفتم: 🔹 خورجینم سنگین است. ▫️ گفت: 🔸 باشد. 💫 پس بر دوش او سوار شدم و دیدم مثل اینکه آقا تقی پر درآورده زمینها و کوه‌ها و دشت‌ها به سرعت از زیر پای آقا تقی می‌گذرد. ⛰ ناگهان کوه‌های میانه و آذربایجان را دیدم و ناگاه دیدم بر فراز آذرشهر هستم و منزل خود را دیدم که دخترم در کنار اجاق نشسته و طبخ غذا می‌کند. ▫️ پس مرا درب خانه‌ام گذاشت زمین و خواست برود. به او گفتم: 🔹 آقا تقی، تو معروف به تقی بی‌نماز هستی؛ چون کسی نماز تو را ندیده. ولی مشکل مرا حضرت رضا علیه السلام به دست تو حل نمود و حاجت مرا به دست تو روا ساخت و مرا به طی الارض به وطن و خانه‌ام رسانیدی. ▫️ گفت: 🔸 آقا سید یونس می‌گویم به شرط‍‌ آنکه تا من زنده‌ام برای هیچ‌کس بازگو نکنی. ▫️ تعهد کردم. گفت: ✨ من در هر نماز صبح و ظهر و عصر و مغرب و عشا با طی الارض خود را به مولایم حضرت صاحب الامر رسانیده و به آن حضرت اقتدا می‌کنم. ▫️ این را گفت و رفت و بعد از یک ماه هم از دنیا رفت و به اولیاء خدا پیوست. ⬅️ گنجینه دانشمندان جلد ۹ (صفحه ۹۱)، همچنین: شیفتگان حضرت مهدی، جلد ۲، به نقل از کتاب نوادر شریف رازی «کرامات الکاتبین » 🏷 💚در مسیر مهدویت💚 🌐 @DarMasireMahdaviat 🧮 S4W86
7.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❇️ ماجرای کربلا رفتن با طی الارض همراه جناب بهلول 🎙 از زبان پیر غلام ابا عبدالله الحسین علیه السلام مرحوم حاج عبدالحسین لباف زواره ای ☑️ این ماجرا توسط حجت الاسلام عالی هم از زبان ایشان ولی بدون ذکر نامشان بیان شده است.