eitaa logo
در آغوش خدا / در آغوش حسین
8.5هزار دنبال‌کننده
1هزار عکس
569 ویدیو
7 فایل
❤️امن‌ترین جای جهان، آغوش خداست❤️ 😍برایتان آرامشی از جنس آغوش خدا آرزو می‌کنم😍 مطالب کانال: هرچیز که در این سه ماهِ عزیز به خدا نزدیک‌ترمان کند. ادمین @Mohammad_Mehrzad
مشاهده در ایتا
دانلود
حضرت ابوالفضل علیه‌السلام 🔸نتیجه‌ی قسم دروغ به حضرت عباس🔸 حضرت حجةالاسلام والمسلين حاج آقاى نمازى منبرى معروف اصفهان تعریف میکردند: شبی یزای انجام کار آمديم حرم آقا اباالفضل علیه‌السلام، جوانى را مشاهده كرديم كه به مرض روانى مبتلا بود و سه چهار نفر هم از عهده او برنمىآمدند، و با زنجير پايش را به ضريح بسته بودند. زيارت و كارهايمان را كرديم و به منزل رفتيم و صبح آمديم كه زيارت كنيم و به كار مشغول شويم ديديم اين جوانى كه هيچكس از عهده او بر نمىآمد؛ آرام شده، ولى زنجير هنوز به پايش بسته است، اما طرف ديگر زنجير كه به ضريح بسته بود باز شده است. خادم زنجير را از پايش هم باز كرد، و زوار نيز به جوان پول مىدادند. به پدرش گفتيم: فرزند شما چه مرضى داشت؟! پدرش گفت: اين فرزند يك قسم ناحق به حضرت خورده بود، و از آن ساعت حواس‌پرتى پيدا كرد، هر جا هم كه برديم نتيجه‌اى نگرفتيم، آورديمش اينجا و متوسل به حضرت ابوالفضل علیه‌السلام شديم خلاصه حضرت شِفايش دادند. فردا شب هم كه او را ديديم داشت وضو مىگرفت كه به حرم آقا حضرت امام حسين علیه‌السلام برود. منبع: پایگاه اطلاع‌رسانی استاد شیخ حسین انصاریان در آغوش خدا باشید 🔹🔶─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─🔶🔹 Eitaa.com/Dar_Aghoosh_Khoda
🌱گوشه‌ای از کرامات حضرت عباس علیه‌السلام🌱 فقط روضه ابوالفضل 🔸حضرت حجةالاسلام والمسلين حاج آقاى نمازى از قول حاج آقاى مولانا از مداحين بااخلاص اصفهان نقل فرمودند: هر سال ايام عاشورا براى تبليغ به آبادان مىرفتيم، يكسال يك آقا سيدى كه ظاهراً اهل گلپايگان يا از شهر ديگرى بود، با ما همراه شد، تا اينكه دهه محرم تمام و وقت رفتن گرديد، ديدم خيلى ناراحت است. رفتم جلو و گفتم: آقا سيد چرا ناراحتى؟! گفت: حقيقتش ما ايّام محرم توى شهرمان روضه‌خوانى داشتيم، ولى امورات ما نمىگذشت، امسال خانواده به ما پيشنهاد دادند كه به خوزستان بيايم تا شايد بتوانم از طريق تبليغ در شهرستان ديگر وضعمان را تغيير دهيم. اينجا هم چيزى برايمان نداشت و دست خالى دارم برمىگردم و نمىدانم جواب زن و بچّه‌هايم را چه بدهم. 🔸آقايى كه مسئول كار ما بود، فرمود: بليط برايتان مىگيرم و يك مقدار هم پول دادند، امّا اين جواب كار را نمىداد، آقا سيد ناراحت و سر در گريبان بود، كه يك وقت يك سيد عربى آمد و به او فرمود: آيا روضه مىخوانى؟ گفت: بله، ولى بليط برگشت دارم. 🔸فرمود: بليطت را عوض مىكنيم ، گفت : دست شما درد نكند. در اين هنگام سيد عرب دست او را گرفت و برد. 🔸بقيه داستان را از زبان خودش نقل ميكنم : گفت: مرا از اين طرف شط به طرف ديگر شط برد، و از روى پل كوچكى عبور كرديم به نخلستان رسيديم، مرا وارد يك حسينيّه بزرگى كردند كه جمعيّت زيادى در آنجا آمده بودند، و آقا سيدى هم براى آنها نماز مىخواند، و همه افراد آنجا سيد بودند و به من گفتند: فقط روضه اباالفضل علیه‌السلام را بخوان، من هم صبح و ظهر و شب براى اينها روضه حضرت اباالفضل مىخواندم، تا اينكه دهه تمام شد. وقتى كه مىخواستم بيايم، جعبه‌اى با يك بسته پارچه برايم آوردند. و بعد فرمودند: اين‌ها نذر آقا اباالفضل ع است و كليدش را هم به من دادند، من با خودم گفتم: شايد مثلاً 100 تومان يا 200 تومان است، ولى وقتى باز كردم ديدم جعبه پر از پول است، امّا به من گفتند: اينجا همين يك دفعه بود، ديگه اينجا را پيدا نمىكنى، اين دو تا بقچه را هم ببر براى دو تا دخترهايت كه خانمت گفته بود: براى دخترهايمان چيز مى خواهيم. 🔸بعد كه به منزل آمدم، خانمم به من گفت : همان آقايى كه بقچه‌ها و پولها را به تو داده بودند به من گفته بودند: مَردت را اين طرف و آن طرف نفرست ما خودمان كارتان را سر و سامان مىدهيم. هم‌اكنون اين آقا وضع زندگانيش عالى است. در آغوش خدا باشید 🔹🔶─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─🔶🔹 Eitaa.com/Dar_Aghoosh_Khoda
💠گوشه‌ای از کرامات حضرت قمر بنی‌هاشم💠 زوار ما را گرامى دار مداح بااخلاص اهلبيت عصمت و طهارت عليهم‌السلام حضرت حاج آقا محمد خبازى معروف به مولانا فرمود: يكى از اين سالها كه كربلا رفتم ايام عاشورا و تاسوعا بود. عربها عادتشان اين است كه ايام عاشورا در كربلا عزادارى كنند و از نجف هم براى شركت در عزا به كربلا مى آيند، ولى آنان در موقع ۲۸ صفر در نجف عزادارى مىكنند و از كربلا هم براى عزادارى به نجف مىروند. صبح بيست و هفتم صفر از نجف به كربلا آمدم و چون خسته شده بودم به حسينيه رفتم و در آنجا خوابيدم، بعد از ظهر كه به زيارت حضرت اباالفضل علیه السلام و زيارت امام حسين علیه السلام مشرف شدم ، ديدم خلوت است حتى خدام هم نيستند و مردم كم رفت و آمد مى كنند، گفتم : پس مردم كجا رفتند. گفتند: امشب شب بيست هشتم صفر است اكثر مردم از كربلا به نجف مىروند و در عزادارى پيغمبر ص و امام حسن علیه‌السلام شركت مىكنند. من خيلى ناراحت شدم، به حرم حضرت اباالفضل علیه‌السلام آمدم و عرض كردم: آقا من از عادت عربها خبر نداشتم و به كربلا آمده ام، يك وسيله‌اى جور كنى تا به نجف برگردم . آمدم سر جاده ايستادم ولى هر چه ايستادم وسيله‌اى نيامد، دوباره به حرم آمدم و به حضرت گفتم: آقا من مىخواهم به نجف بروم، باز به اول جاده برگشتم ولى از وسيله نقليه خبرى نبود. بار سوم آمدم سر جاده ايستادم، ديدم يك فولكس واگن كرمى رنگ جلوى پاى من ترمز كرد. گفت: محمد آقا؟ گفتم بله، گفت نجف مى‌آيى؟ گفتم: بله گفت: تَفَضَّلْ، يعنى: بفرمائيد بالا. من عقب فولكس سوار شدم، راننده مرد عرب متشخصى بود كه چپى و عقالى بر روى سرش بود. از آينه ماشين گريه كردن او را ديدم، از او پرسيدم: حاجى قضيه چيه؟ چرا گريه مىكنى ؟! گفت: نجف بشما مىگويم . آمديم نجف، دَرِ يك مسافرخانه نگه داشت، و مسافرخانچى را كه آشنايش ‍ بود صدا زد و گفت: اين محمد آقا چند روزى كه اينجاست مهمان ماست و هر چه خرجش شد از ايشان چيزى نگير. بعد به من آدرس داد كه هر وقت كربلا آمدى به اين آدرس به خانه ما بيا. گفتم : اسم شما چيست؟ گفت : من سيد تقى موسوى هستم. گفتم: از كجا مىدانستى كه من مىخواهم به نجف بيايم . گفت : بعداً برايت به طور كامل تعريف مىكنم اما اكنون خلاصه‌وار به تو مى‌گويم . من عيالى داشتم كه سر زائيدن رفت، بچه‌اش كه دختر بود زنده ماند، من دختربچه را با مشكلات بزرگش كردم، يكى دو سال بعد عيال ديگرى گرفتم، مدتى با آن زندگى كردم، و اين روزها پا به ماه بود، من ديدم كه ناراحت است و دكتر دم دست نداشتم، به زن همسايه‌مان گفتم: برو خانه ما كه زنم حالش خوب نيست و خودم به حرم حضرت اباالفضل علیه‌السلام آمدم و گفتم: آقا من ديگه نمى توانم، اگر اين زن هم از دستم برود زندگيم از هم مى پاشد، من نمىدانم، و با دل شكسته و گريه زياد به خانه آمدم. ديدم عيالم دو قلو بچه‌دار شده و به من گفت: برو دم جاده نجف، يك نفر بنام محمد آقاست او را به نجف برسان و بازگرد. گفتم: محمد آقا كيست؟ گفت: من در حال درد بودم و حالم غيرعادى شد در اين هنگام حضرت اباالفضل علیه‌السلام را ديدم. فرمودند: ناراحت نباش خدا دو فرزند دختر به شما عنايت مىكند. به شوهرت بگو: اين زائر ما را به نجف ببرد. خلاصه من مأمور بودم شما را به نجف بياورم. من بعد از زيارت به كربلا آمدم، منزل ايشان رفتم، ديدم دو دختر دوقلوى او و عيالش بحمدالله همه صحيح و سالم هستند واز من پذيرائى گرمى كردند بخاطر آنكه زائر حضرت قمر بنى هاشم علیه‌السلام بودم. در آغوش خدا باشید 🔹🔶─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─🔶🔹 https://eitaa.com/joinchat/1954349058C5e6778d51c
حکایتی از علامه بحرالعلوم 🌖 قبر كوچك 🌔 🔸 در زمان مرحوم علامه بحرالعلوم رضوان‌الله تعالى عليه، قبر مقدس حضرت ابوالفضل العباس علیه‌السلام خراب شد. به علامه بحرالعلوم خبر دادند كه قبر مقدّس حضرت عباس علیه‌السلام دارد خراب مى‌شود، علامه بحرالعلوم دستور داد تا قبر شريف ترميم و تعمير شود. 🔸 بنا بر اين شد كه روز معين به اتفاق استاد بنّاء به سرداب مقدس بروند و قبر را تجديد عمارت كنند. در روز مقرر علامه همراه استاد بنا وارد سرداب و زير زمين شدند. معمار نگاهى بقبر و نگاهى به علامه كرد و گفت: آقا اجازه مىفرمائيد سؤالى بكنم؟ فرمود: بپرس؟ استاد بناء گفت: ما تا حالا خوانده و شنيده بوديم مولاناالعباس ع اندامى موزون و رشيد و قد بلند و چهارشانه داشته، بطورى كه وقتى سوار بر اسب مىشده زانوهايش برابر گوش‌هاى اسب قرار مىگرفته. پس بنابر اين بايد قبر مقدسش هم بزرگ و طولانى باشد، ولى من مىبينم صورت قبر كوچك است؟! آيا شنيده‌هاى من دروغ است، يا كوچكى قبر علت خاصى دارد؟! 🔸 علامه بحرالعلوم بجاى جواب، سر بديوار گذاشت و سخت گريه كرد. گريه طولانى علامه، معمار را نگران و ناراحت و مضطرب نمود و عرضه داشت: آقاى من چرا گريان و اندوهناك شديد و سرشك غم از ديدگان فرو ميريزيد؟! مگر من چه گفتم، آيا از سؤالى كه من كردم تأثرى بر شما روى آورده؟ 🔸 علامه فرمود: استاد بناء پرسش تو دل مرا بدرد آورد. چون شنيده‌هاى تو درست و صحيح است، امّا من بياد مصائب و دردهاى وارده بر عمويم عباس علیه السلام افتادم. آرى عباس بن على علیه‌السلام اندامى رشيد و قد و قامتى بلند داشت، و ليكن بقدرى ضربت شمشير و تبرهاى دلسوز و گرزها و نيزه‌ها بر بدن نازنين او وارد كردند كه بدنش را قطعه قطعه نمودند و آن اندام رشيد بقطعات خونين تبديل شد. آيا انتظار دارى بدن پاره پاره حضرت عباس علیه‌السلام كه بوسيله حضرت امام سجاد علیه‌السلام جمع‌آورى و دفن شد قبرى بزرگتر از اين قبر داشته باشد؟! منبع: پایگاه اطلاع‌رسانی دفتر استاد شیخ حسین انصاریان 😢😭 السلام علیک یا قمر بنی هاشم در آغوش خدا باشید 🔹🔶─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─🔶🔹 @Dar_Aghoosh_KHODA
💠 گوشه‌ای از کرامات حضرت باب‌الحوائج، حضرت ابوالفضل العباس علیه‌السلام 🔸جوان مريض🔸 مرد صالح و اهل خيرى در كربلا زندگى مي‌كرد كه فرزندش مرض سختى مىگيرد، هر چه حكيم و دوا مىكند نتيجه‌اى نمىگيرد، آخرالامر متوسل به ساحت مقدس حضرت قمربنى هاشم ابوالفضل العباس علیه السلام مىشود. فرزند مريض را به حرم مطهر آورده و به ضريح مىبندد و مىگويد: يا ابوالفضل من ديگه از معالجه‌اش خسته شدم هر جا كه بردمش جوابم كردند، تو باب‌الحوائجى و از خدا شِفاى اين بچه را بخواه... صبح روز بعد يكى از دوستانش پيش او مي‌آيد و مي‌گويد: براى شفاى بچه‌ات ديشب خواب ديدم، گفت: چه خوابى ديدى؟ گفت: خواب ديدم كه آقا قمر بنى هاشم علیه‌السلام براى شِفاى فرزندت دعا مي‌كرد و از خدا شِفاى او را مىخواست. در اين بين مَلكى از طرف رسول خدا (ص) خدمت آن حضرت مشرف شد و گفت: حضرت رسول خدا ص مىفرمايد: عباسم درباره شفاى اين جوان شفاعت نكن، زيرا پيمانه عمر او تمام شده و مرگش رسيده. حضرت به آن ملك فرمود: تشريف ببريد به حضرت رسول‌اللّه بفرمائيد: عباس بن على سلام مىرساند و مىگويد: به وسيله شما از خدا تقاضاى شفاى اين مريض را مىكنم و درخواست دارم كه او را مورد عنايت قرار دهيد. ملك رفت و برگشت و همان سخن قبل را گفت كه اجل او رسيده. باز آقا قمربنى هاشم علیه‌السلام سخنان خود را تكرار فرمود، اين گفتگو سه مرتبه تكرار شد. مرتبه چهارم كه ملك حرف قبليش را مي‌زد آقا ابوالفضل علیه‌السلام فرمود: برو سلام مرا به رسول‌اللّه برسانيد و بگوئيد مرا ابوالفضل مىگويند: مگر خداوند مرا باب‌الحوائج نخوانده است؟ مگر مردم مرا به اين شهرت نمىشناسند؟ مردم بخاطر اين اسم به من متوسل مىشوند و بوسيله من شفاى مريض‌هايشان را از خدا مىخواهند. حالا كه اينطور است پس اسم باب‌الحوائجى را از من بگيرد تا مردم ديگر مرا باب‌الحوائج نخوانند. تا اين پيام به حضرت پيغمبر (ص) رسيد حضرت تبسمى نمود و فرمود: برو به عباسم بگو خدا چشم ترا روشن كند، تو هميشه باب‌الحوائجى و براى هركس كه مي‌خواهى شفاعت كن و خداوند متعال ببركت تو اين بچه را شفا فرمود. در آغوش خدا باشید 🔹🔶─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─🔶🔹 @Dar_Aghoosh_KHODA
🧡 گوشه‌ای از کرامات حضرت ابوالفضل‌العباس 🧡 ⭕️ دزدان قافله 🔸 مرحوم آقا ميرزا حسن يزدى رحمةالله عليه از مرحوم پدرش نقل كرد: يك سالى از يزد با اموال زيادى به همراه كاروان بزرگى به كربلا مشرف شديم، قريب به نيمه‌هاى شب به يك سِرى از دزدان و سارقان و طريق‌القطّاع برخورد كرديم، من سكّه‌هاى طلاى زيادى داشتم كه فوراً آنها را توى قنداقه كودك كه همين ميرزا حسن بود گذاشتم و او را به مادرش دادم. در اين هنگام دزدان ريختند و همه را غارت كردند، فرياد استغاثه زوار كربلا بلند شد كه دل هر بيننده‌اى را مى‌سوزانيد و گريانش مىكرد. 🔹 مردم صدا زدند: يا ابوالفضل يا قمر بنىهاشم يا حضرت عباس يا باب‌الحوائج! به فريادمان برس؛ و گريه مىكردند. 🔸 ناگهان در آن موقع شب متوجه شديم سوارى با اسب از دامنه كوهى كه در نزديكى ما بود، سرازير شد. جمال دل‌ربايش زير نقاب بود ولى نور صورت انورش از زير نقاب همه جا را منور و روشن كرده بود، شمشيرش مانند ذوالفقار پدرش اميرالمؤ منين علیه‌السلام بود. 🔹 فريادى مانند صداى رعد و برق، تمام صحرا را پر كرد و به سارقان و دزدان حمله نمود و فرمود: دست از اين قافله برداريد و از اينجا برويد، دور شويد و گرنه همه شما را هلاك و به جهنم مى‌فرستم. 🔸 همه اهل كاروان و سارقان درخشندگى نور جمال آن ستاره آسمان ولايت را مشاهده كردند و صداى دلرباى آن حضرت را شنيدند. دزدها و سارقان فورا دست از قافله كشيدند و پا به فرار گذاشتند. 🔹 آن حضرت در همان محل كه ايستاده بودند غيب شدند. تمام اهل قافله وقتى كه اين معجزه را ديدند همانجا تا صبح به ساحت مقدس حضرت قمر بنىهاشم علیه‌السلام توسل و دعا و زيارت و روضه‌خوانى و گريه و زارى پرداختند. 🔸 بعد كه سر اثاثيه خودشان آمدند ديدند همه چيز سر جايش است الاّ آن مقدار چيزى كه دزدها برده بودند و كنار انداخته بودند و فرار كرده بودند. 🔹 و سيدى در قافله ما بود كه سالها گنگ بود. وی وقتى آن گير و دار و پرتوى از نور خدا و قامت زيباى پسر على علیه‌السلام را ديده بود زبانش باز شد و همه‌اش ‍ صلوات مىفرستاد.. به نقل از پایگاه اطلاع‌رسانی حضرت آیت‌اللّه حسین انصاریان 🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻 پ.ن: یا قمر بنی‌هاشم! ما هم امروز در معرض راه‌زنان و دزدانی هستیم که برای تاراج دین و ایمان خودمان و جوانان‌مان و بانوان‌مان، به سمت‌مان حمله‌ور شده‌اند. یا باب‌الحوائج! خانواده‌های‌مان در معرض از بین رفتن گوهر ایمان‌شان هستند. خودت به فریادمان برس و ما را از شر دزدان ایمان برهان. در آغوش خدا باشید 🔹🔶─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─🔶🔹 @Dar_Aghoosh_KHODA